دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:13
فهرست:ندارد
دین و سیاست
کتاب: مبانى اندیشه سیاسى در اسلام، صفحه 55
نویسنده: عباسعلى عمید زنجانى
دین را مىتوان به مجموعه به هم پیوستهاى از باورها و اندیشههاى برگرفته از وحى الهى در رابطه با جهان، انسان، جامعه و جهان پس از مرگ تعریف کرد که هدف آن، هدایت انسان به سوى روش بهتر زیستن و کاملتر شدن است.
این تعریف منطبق با تفسیرى است که در برخى از روایات و کتابهاى کلامى در مورد ایمان آمده است: (اعتقاد بالجنان عمل بالارکان و اقرار باللسان) که تعاریف جامعه شناسانه از دین که برخى جامعه شناسان ارائه دادهاند نیز مىتواند در راستاى این تعریف جامع باشد .
جامعه شناسانى چون: نیل اسملسر و فلورانس کلاکون و فرد استرادیت بک دین را از مقوله جهت گیرى ارزشى دانستهاند و آن را عبارت از اصول پیچیده و در عین حال کاملا منظم و مرتب شدهاى شمردهاند که به جریان سیال اعمال و اندیشههاى انسانى در ارتباط با حل مسائل مشترک انسانى، نظم و جهت مىدهد. با این توضیح که جهت گیرى ارزشى در دین به صورت چارچوبهاى مافوق طبیعى و مقدس ترسیم مىشود و در اندیشههایى چون اومانیزم به شکلى فاقد قداست ارائه مىگردد.
دو فصل عمده دین؛ یعنى عقاید و جهانبینى، مقررات و احکام و اخلاق و سیر تکامل انسان است.
قرآن بصراحت، شریعت را جزء جدا نشدنى دین در همه آیینهاى آسمانى مىشمارد (4) و اعتقاد مجرد را در صورتى که همراه با عمل به احکام و مقررات وحى نباشد ـ هر چند که درست باشد ـ دیندارى تلقى نمىکند. (5) شاخص همیشگى و ماهوى دین، اندیشهاى نظام یافته در زمینه جهان بینى و شریعت است و هدف غایى آن چیزى جز رشد و تعالى انسان در زندگى این دنیا و فرجام آن نیست.
بى شک، بخشى از انسان، زندگى جمعى اوست و بخشى از جامعه نیز سیاست و حکومت است. دین با چنین تعریف و شاخص و هدفى چگونه مىتواند از این بخش مهم از زندگى انسان غافل باشد و مدعى هدایت وى به سرنوشتى بهتر در دنیا و آخرت باشد؟ همه کسانى که به نحوى به تعریف دین پرداختهاند، به این حقیقت اذعان نمودهاند که هدف دین، سامان بخشیدن به زندگى انسان است.
ب ـ تعریف سیاست
گرچه ارائه تعریفى جامع و مانع از سیاست ـ همچون همزادش دین دشوار و در حقیقت سهل و ممتنع است، اما همان گونه که در جاى دیگر از این نوشتار آوردهایم، سیاست به معنى مدیریت کلان دولت و راهبرد امور عمومى در جهت مصلحت جمعى و انتخاب روشهاى بهتر در اداره شئون کشور، یا علم اداره یک جامعه متشکل، و یا هنر مشیت امور مردم در رابطه با دولت، همواره در ارتباط با بخشى از زندگى انسان مطرح است و چون به عمل انسان مربوط مىشود، ناگزیر با دین که متکفل بیان شیوههاى زیستن است، تماس پیدا مىکند؛ و از این رو یا در تضاد با آن و یا هم سوى آن عمل مىکند. در هر دو حال، دین به سیاست نظر دارد و سیاست نیز به نوبه خود در قلمرو دین عمل مىکند.
اکنون با توجه به مفهوم دین و سیاست، بخوبى مىتوان دریافت که قضیه منطقى «دین از سیاست جدا نیست» از مصادیق روشن قاعده منطقى و فلسفى «قضایا قیاساتها معها» مىباشد. (6)
ج ـ ماهیت رابطه دین و سیاست در اسلام
صرف نظر از تلازم مفهومى دو مقوله دین و سیاست، اصولا توجه به سه بخش اصولى تعالى اسلام : ایدئولوژى، شریعت و اخلاق، خود مبین این رابطه عمیق، اصولى و جدایى ناپذیر میان آن دو است و با توجه به محتوا و مسائل ماهوى دین و سیاست، جایى براى تردید باقى نمىماند که در اسلام رابطه دین و سیاست یک رابطه منطقى و ماهوى است و این دو، لازم و ملزوم یکدیگرند و جدایى ناپذیر، و به عبارت دیگر این رابطه به عنوان یک اصل و یک مبناى کلى و زیربنایى در تفکر اسلامى غیر قابل انکار مىباشد.
صورت مسئله و ماهیت این رابطه منطقى را مىتوان به صورتها و شیوههاى مختلف طرح کرد :
.1 در عرصه سیاست و قلمرو دین مشترکاتى وجود دارد که این دو را در هدف و یک سلسله مسائل مهم زندگى اجتماعى، به هم مربوط مىسازد. ولى در عین حال، هرکدام از آن دو، ممیزات و ویژگیهاى اختصاصى خود را دارند و به همین دلیل در شرایط خاص ناگزیر از یکدیگر جدا مىشوند . مثلا در شرایط فساد دولت و اقتدار سیاسى حاکم که راه هر نوع اصلاح و دگرگونى بسته مىشود، دین راه انزوا پیش مىگیرد و پیروانش را به کنارهگیرى از ورطه سیاست فرا مىخواند، چنانکه سیاست و سیاستمداران نیز در شرایط استبداد دینى و فساد اقتدار دینداران، ممکن است که دین را از صحنه خارج کنند، گرچه خود دیندار هم باشند.
به همین دلیل جمعى در بررسى اندیشههاى سیاسى اسلام، رابطه دین و سیاست را در حد همان مرز مشترک دو مقوله پذیرا هستند و التزام به این رابطه را به صورت مشروط مىپذیرند و جدایى نسبى را اجتناب ناپذیر مىدانند.
به نظر مىرسد که این گونه برداشت از ارتباط دین و سیاست، از آنجا ناشى مىشود که اینان دین و سیاست را به مفهوم عینى آن دو لحاظ کردهاند، که در این صورت مىتوان فرض کرد که یکى از آن دو یا هردو از مسیر و هدف خود، خارج و دچار تباهى شود. در حالى که پیش فرض آن است که در صورت مسئله، دین و سیاست به مفهوم درست آن دو تفسیر شود که در این صورت فرض جدایى، امکان پذیر نخواهد بود.
.2 بخش عظیمى از مسائل دین در قلمرو عملکرد سیاسى، است در حالى که متقابلا در عرصه سیاست نیز بسیارى از مسائل، مربوط به قلمروهاى دینى است. به عبارت دیگر، چه از بعد نظرى و چه از بعد اجرایى، هر کدام از آن دو ناگزیر به قلمرو دیگرى کشیده مىشود و بدین جهت سیاست، دین را مىطلبد و دین نیز سیاست را.
در این برداشت نیز مىتوان مناقشه کرد. چه قلمرو دین با جامعیتى که دارد، همواره همه عرصههاى سیاست را فرا مىگیرد و هیچ نظر یا عمل سیاسى نیست که دین در آن نظر یا عملى را عرضه نکند، حتى در مواردى که نص شرعى وجود ندارد (یعنى در قلمرو مباحات که دین در آنجا الزامى ندارد) دین، انسان را مکلف به عمل به مقتضاى عقل نموده است و مىتوان گفت که این موارد نیز از قلمرو دین جدا نیست.
.3 برخى نیز رابطه دین و سیاست را این گونه تفسیر مىکنند که در یک جامعه دینى خواه ناخواه همه چیز و از آن جمله سیاست نیز دینى مىشود، و این نوع تلازم یک امر طبیعى و نوعى جبر است. هنگامى که مردم در یک جامعه سیاسى دیندار هستند، سیاست هم دینى مىشود و این خصیصه، مدام که مردم ملتزم به دیانتند، اجتناب ناپذیر است، و براى جدا کردن سیاست از دین، باید ابتدا مردم را از دین جدا نمود، و آن گاه که جامعه بى دین شد، سیاست هم غیر دینى مىشود.
بىگمان چنین تفسیرى از رابطه دین و سیاست، به معنى ارتباط ماهوى میان آن دو نمىتواند باشد و این رابطه بیشتر به راه و رسم دیندارى جامعه، بستگى خواهد داشت تا مقتضاى خود دین، به طورى که اگر فرض کنیم که جامعه دیندار نخواست دین را در سیاست دخالت دهد، سیاست در این صورت غیر دینى خواهد شد. همچنین اگر چنین فرضى امکان پذیر باشد که جامعه بى دین بخواهد به دین عمل کند، سیاست دینى خواهد بود. به تعبیر روشنتر با چنین تفسیرى، در حقیقت، این دین و سیاست نیست که متلازمند، بلکه این اراده مردم است که جهت سیاست را تعیین مىکند .
براى توجیه این نظر و تفسیر باید نکتهاى را بر آن افزود که اگر میان دین و سیاست تلازم ماهوى وجود نداشت و دین، سیاست را به دنبال نمىکشید، هرگز دیندار بر آن نمىشد که سیاستش دینى باشد. اگر دیندارى جامعه، سیاست را دینى مىکند، به خاطر آن است که دین چنین اقتضایى را دارد و دیندار و جامعه دینى از آن گریزى ندارد.
مبحث چهارم: اهداف سیاسى دین و رسالت انبیا
در تاریخ اندیشههاى سیاسى، فرازى برجسته و فصلى روشن در رابطه با اندیشه سیاسى انبیا به چشم مىخورد که از عوامل مهم و سرنوشت ساز تاریخ سیاسى جهان محسوب مىشود. چنانکه در تاریخ نظامهاى سیاسى جهان نیز فراز مربوط به نظامهاى سیاسى مبتنى بر مکتب انبیا و دین، جایى براى تأمل و بررسى دارد. گرچه نویسندگان تاریخ اندیشههاى سیاسى در غرب، سعى کردهاند که علم سیاست و اندیشههاى سیاسى را از اندیشههاى ادیان پالایش کنند و بدین لحاظ در تاریخ، دست به یک جداسازى خیانت بار زدهاند که هرگز نه بلحاظ دین و نه به لحاظ علم، قابل گذشت نیست.
در تاریخ اندیشههاى سیاسى، همواره از هومر، سقراط، افلاطون، ارسطو، سیسرون، تا قرن پنجم میلادى و بعد از اگوستین تا قرن بیستم سخن گفته مىشود. ولى ـ همان گونه که پیشتر گفته شد ـ در هیچ کجاى این تاریخ گسترده سیاسى، فصلى به عنوان اندیشههاى سیاسى ادیان و انبیا دیده نمىشود و على رغم نقش تاریخ سازى که تفکر دینى انبیا داشته است، نه در تاریخ نظامهاى سیاسى و نه در تاریخ اندیشههاى سیاسى، نامى از آنان برده نشده است.
عملکرد حضرت موسى (ع) به عنوان نجات بخش قومى تحت شکنجه، حتى جداى از اندیشه و عملکرد یک نبى و یک پیامبر و یک فرستاده خدا، خود یک عمل سیاسى بوده است و پشتوانه آن حرکت عظیم، بى شک یک اندیشه سیاسى و یک مکتب عمیق بوده است که در تاریخ اندیشه سیاسى غرب، هرگز از آن نامى برده نشده است.
حضرت ابراهیم (ع) بنیانگذار بزرگ مکتب توحید در سیاست، بیست قرن قبل از میلاد مسیح با ایجاد بنیادى نیرومند و مکتبى بس عمیق در سیاست، با جریان و قدرت سیاسى حاکم زمان خود درگیر شد و در تاریخ اندیشههاى سیاسى جهان ورقهاى نورانى و حرکت زایى را به وجود آورد او نه تنها بر اساس آن بر قدرت حاکم زمانش فایق آمد و ملتش را نجات بخشید، بلکه راه مبارزه توحیدى را به ملتها آموخت و راه نجات را فرا روى آنها گشود.
حضرت موسى (ع) پیامبر مبارز و نستوه، بیش از دوازده قرن، قبل از میلاد مسیح، یک بار دیگر مبارزه با یکى از قدرتمندترین حاکمان تاریخ را آغاز نمود و جریان و اندیشه سیاسى حاکم را سرنگون کرد و ملتش را بر اساس اصول سیاسى مبتنى بر توحید رهبرى کرد و به پیروزى رساند و یک بار دیگر اندیشه سیاسى توحیدى را براى تبیین پیروزیها و شکستها ترسیم کرد .
پیامبران بعد از حضرت موسى (ع) تا ظهور حضرت عیسى (ع) راه او را دنبال کردند و اندیشه سیاسى مبتنى بر مکتب توحیدى او، قرنها راهنماى عمل سیاسى گشت و پس از ظهور حضرت عیسى (ع) نیز این مبارزه اصولى و خستگى ناپذیر تا به بالاى دار رفتن این رهبر نستوه الهى ادامه یافت. این توالى تاریخى سنت الهى تا بعثت پیامبر اسلام (ص) و سپس تا به امروز در طول این تاریخ ممتد، بزرگترین حوادث سیاسى تاریخ را بوجود آورد و اندیشه سیاسى تابناکى را رقم زد.
اما آن هنگام که قلم تاریخنگارى به دست غرب مىافتد، تنها به آنچه که مربوط به اوست، آن هم در بعد مادى تاریخ بسنده مىکند و تاریخ سیاسى انبیا و تاریخ اندیشههاى توحیدى را از صحنههاى تاریخ سیاسى و تاریخ علم مىزداید و تفکر سکولاریزم را که چند صباحى بیش نیست که در غرب پا گرفته است، به همه زمانها و قرنهاى گذشته تسرى مىدهد و همه آثار با شکوه این بعد از تاریخ انسانها و اندیشههاى ناشى از آن را به فراموشى مىسپارد.
در تاریخ اندیشه سیاسى غرب بلکه در تاریخ علوم به طور عام، از تاریخ انبیا صحبتى به میان نیامده است. منظور از تاریخ اندیشه سیاسى غرب، حوزه فکرى غرب است، نه جغرافیاى مکانى غرب. تکنولوژى، حاصل زحمات مردمان و جمعیت جغرافیاى مکانى غرب نیست، بلکه حاصل اندیشه بشریت در کل تاریخ است: «علم میراث مشترک بشریت است» .
امروز نامى از افریقا در تاریخ برده نمىشود، ولى آن به این دلیل نیست که هیچ نقشى هم نداشته باشد. علم نه ملى است نه جغرافیایى. زیرا تمامى زحمات و تلاش بشر در تمامى مناطق جغرافیایى علم را تکامل مىبخشد. بنابراین، علم تابع جغرافیا و ملیت و قومیت نمىتواند باشد. تکامل علم، حلقههاى متصل به هم است. علم با تمامى این حلقهها ارتباط تفکیک ناپذیر دارد.
منظور از اهداف سیاسى انبیا، هدفهاى از پیش تعیین شدهاى است که پیامبران بر اساس وحى الهى براى رسیدن به آن اهداف، تمامى توان خویش را به کار گرفتند و در این راه از هیچ گونه تلاش و ایثار و فداکارى فرو گذار ننمودند. این اهداف در حقیقت، مبین اندیشههاى ادیان بزرگ و مطرح در تاریخ است که عامل تحولات وسیع در تاریخ بودهاند و مبانى فکرى و عملکردشان در تاریخ تمدن و فرهنگ جهان، نقش مؤثرى داشته است و تاریخ ساز بوده است .
بررسى اهداف سیاسى انبیا، در تجزیه و تحلیل مبانى اندیشه سیاسى اسلام، مىتواند از مهمترین مباحث باشد و همچنین در تبیین رابطه دین و سیاست نیز نتیجهساز تلقى گردد.
ادیان الهى عمدتا داراى سه هدف مهم بودهاند:
اول: اقامه قسط و حق و هدایت جوامع بشرى به سمت عدالت.
دوم: دعوت به سوى حق و ایجاد ارتباط سازنده میان انسان و خدا.
سوم: پیشرفت در مسیر تکامل.
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط.» (7)
«هر آینه پیامبرانمان را با حجتهاى روشن فرستادیم و با ایشان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به داد و انصاف برخیزند.»
هر یک از این سه هدف والاى دین و انبیا، ارتباط تنگاتنگ با مسائل سیاست دارد و بدون یک اندیشه سیاسى منسجم و سازمان یافته و فلسفه سیاسى روشن قابل تحقق نمىباشد. این سؤال همواره در رابطه با اهداف انبیا مطرح مىشود که اگر هدف تمام انبیا و اولیاى خدا، اقامه قسط و ایجاد عدالت در جامعه است، بنابراین چگونه ممکن است که تفکر و عملکرد انبیا جداى از سیاست باشد؟
بى شک اقامه قسط و عدل، قانون مىطلبد و قانون نیز به نوبه خود، بدون نظام حقوقى روشن شکل نمىگیرد و بدون یک نظام سیاسى اجرا نمىشود؛ و نیز بدون یک اندیشه سیاسى، دولت و نظام سیاسى تحقق نمىیابد و بدون این سلسله مراتب، دستیابى به حق و قسط امکان پذیر نمىشود.
بارزترین بخش تعالیم انبیا، شریعت است که مبین یک نظام حقوقى مشخص و متمایز مىباشد . یک نظام حقوقى، از یک سو زمینه ساز مجموعه قوانین و مقررات حاکم و از سوى دیگر خواهان یک قدرت سیاسى و حکومتى است که ضمانت اجراى آن قوانین را بر عهده بگیرد.
هدف دوم رسالت انبیا، دعوت بشر به سوى خدا و هدایت معنوى انسانها و فراهم کردن راه و زمینه رشد و تعالى انسانهاست، که جز در چارچوب یک عمل سیاسى و یک حکومت بشرى امکان پذیر نیست. اولین کار حضرت ابراهیم (ع) دعوت مردم به سوى خداست و اولین برخوردش با نمرود است که سدى آهنین در مقابل او قرار داده است و اولین اقدامش، یک مبارزه همه جانبه با این برخورد است. اساس این مبارزه، یک تفکر سیاسى است. دعوت، نیاز به برنامهریزى و تشکل دارد. هر نوع تشکل و شکل دادن و برنامهریزى، یک عمل سیاسى است. هدایت به معناى راهبرى، به مفهوم رساندن جمعى به یک ایدئولوژى و اهداف از پیش تعیین شده است، که دقیقا یک اصطلاح سیاسى است. بنابراین هدایت انبیا؛ یعنى رهبرى، یک عمل سیاسى است.
هدف سوم ادیان، آزاد سازى انسان از قیودى است که او را از تکامل باز مىدارد و راههاى رسیدن به قرب الهى را به روى او مىبندد که چنین هدفى نمىتواند مجرد از یک عمل و جریان و مبارزه ممتد سیاسى براى نیل به آزادى در ابعاد مختلف فردى، اجتماعى و بین المللى باشد .
آزادى در منطق دین عبودیت خدا و رستن از عبودیت غیر خدا است:
«و لقد بعثنا فى کل امة رسولا أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدى الله و منهم من حقت علیه الضلالة»
«بتحقیق در میان هر امتى رسولى از میانشان برانگیختیم تا (مردم را بخواند به اینکه) پروردگار را بپرستند و از پرستش طاغوت بپرهیزند. از میان این مردمان کسانى هستند که ره یافتند و به هدایت رسیدند، و از میان اینها بعضى هستند که به ضلالت و گمراهى کشانده شدند.»
عبودیت در مفهوم دینى، چیزى نیست جز به معناى آزادى مطلق از همه عوامل غیر خدا و رهایى از همه موانع رشد و تکامل، و نیز آزادى از بند اسارت تمایلات نفسانى و غیر عقلانى. بى شک آزادى با این مفهوم گسترده، از یک بینش عمیق فلسفى و سیاسى برخوردار است که پیوند دین و سیاست را دو چندان مىنمایاند.
تعالیم دین در زمینه موضعگیرى انسان در برابر خدا و شیطان، در حقیقت، ترسیم کننده خط آزادى یا اسارت انسان است که از یک سو:
«من یطع الرسول فقد اطاع الله»
«کسى که اطاعت رسول را کند، بتحقیق پروردگار را اطاعت کرده است.»
و از سوى دیگر هرگونه تبعیت و قبول حاکمیت غیر خدایى حرکتى است شیطانى:
«و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فأضلونا السبیلا»
«و مىگویند: پروردگارا بدرستى که ما از بزرگان و رهبران خود اطاعت کردیم، پس به گمراهى رسیدیم.»
در منطق دین وابسته بودن به دنیا و تمایلات غیر خدایى، وابستگى به پایگاه قدرت طاغوت است و فرعونها براى استیلایشان، نیاز به پایگاهى در درون انسانهاى در بند دارند و این پایگاه در میان همان نیازها و وابستگیهاى مردم دربند و اسیر شهوات است.
فرعونها خود از درون وابسته به دنیا و دربند عطش قدرتند و به همین دلیل، نابود شدنى هستند. اما از سوى دیگر متکى به پایگاهى پایدارند که جا در درون انسانهاى دربند دارد، و به همین دلیل است که مىمانند و بر میزان قدرت و سلطهشان نیز مىافزایند.
امروز مهمترین پایگاه قدرت شیطانى امریکا، همان وابستگیهاى مهار نشده ملتهاى مستضعف به نیازهاى مادى و تمایلات پست و زیانبار و رفاهزدگى است. و تنها راه رهایى و تخریب پایگاه استبداد داخلى و استکبار خارجى دستیابى به آزادى به مفهومى است که در هدف دین و رسالت انبیا نهفته است. بىگمان ارائه راه مبارزه با استبداد و استکبار، یک اندیشه سیاسى است، هرچند که نفى استبداد و ضدیت با استکبار، در حقیقت یک خصلت اخلاقى ناشى از خود سازى است و طبعا مىتواند یک حرکت اخلاقى تلقى شود، اما این خاصیت ذاتى دین است که مسائل زندگى را از یکدیگر جدا نمىکند و همه را به همدیگر پیوند مىزند و از حاصل آن در مسیر تکامل انسان سود مىبرد.
از این رو است که بخش قابل توجهى از مسائل و اندیشههاى ناب سیاسى اسلام، در لابلاى مباحث اخلاقى مطرح شدهاند و بیشترین رهبران نهضتها و حرکتهاى انقلابى ما در تاریخ اسلام همان عرفا بودهاند.
علماى اخلاق، ایجاد رعب و ترس در دیگران را از صفات رذیله و در زمره گناهان کبیره یاد کردهاند و به استناد روایات گفتهاند: کسى که بى گناهى را بترساند، گناهش در حدى است که به هنگام حشر بر پیشانى وى نوشته مىشود: آیس من رحمة الله؛ یعنى «مأیوس از رحمت الهى» . مفاد این حدیث و این گفتار اخلاقى تنها یک مسئله کاملا سیاسى است که اهمیت و موقعیت امنیت را در جامعه به وضوح بیان کرده است.
پیشواى آزادگان، امام حسین (ع) نیز مىفرماید: «اگر معتقد به دین نیستید و بر اساس دین عمل نمىکنید، شیوه آزادگان را داشته باشید» ؛ یعنى اگر دین ندارید، راه آزادگان را بروید؛ یعنى عاقلانه اندیشیدن و آزاد فکر کردن؛ یعنى بر اساس عقل اندیشیدن و حرکت کردن .
مبحث پنجم: سیاست از دیدگاه دین هدف است یا وسیله
زمانى در مقابل شعار مارکسیستها که اقتصاد را زیر بنا مىنامیدند و مقولههاى دیگر را رو بنا، نویسندگان اسلامى بر آن بودند که اقتصاد را از دیدگاه اسلام، امرى رو بنایى معرفى نمایند و منظور آنان از رو بنا بودن اقتصاد، آن بود که اصل در اسلام، اندیشه توحیدى است و اندیشه اقتصادى از اندیشه توحیدى نشأت مىگیرد. و معنى و مفهوم این اصل آن نبود که از تأثیر اقتصاد به عنوان یک عامل نیرومند اجتماعى که در بیشترین مسائل جامعه، نقش تعیین کننده دارد، چیزى بکاهند.
مشابه این بحث را مىتوان در مورد سیاست از دیدگاه اسلام نیز مطرح کرد و آن اینکه آیا سیاست از دیدگاه دین یک وسیله است یا هدف؟ ، اصل است یا فرع؟ ، زیر بناست یا رو بنا؟ یکى از بارزترین نمودهاى سیاست، قدرت است؛ آیا قدرت، هدف است یا وسیله؟
بسیارى از اندیشمندان، معتقدند که در تفکر دینى، قدرت سیاسى تنها یک وسیله براى استقرار حق و اجراى عدالت است. قدرت بدان جهت مطلوب است که در خدمت به خلق به کار آید و گرنه قدرت طلبى خود ضد ارزش است. نهج البلاغه آکنده از تعبیرات مختلفى در این زمینه است که بخشى از آن را در فصل مربوط به اندیشه سیاسى در نهج البلاغه خواهیم خواند.
برخى از متفکران اسلامى قدرت را هدف دانستهاند و استقرار حاکمیت دین را منوط به تحصیل آن کردهاند و در نتیجه آن را از واجبات دینى شمردهاند. قدرت به عنوان یک صفت الهى و مقدس، از اصول اعتقادى اسلام است و قدرتمند بودن یک ارزش است از این رو مشاهده مىکنیم که گاه در روایات، از انسان ضعیف ـ هر چند که مؤمن هم باشد ـ شدیدا انتقاد و نکوهش شده است
اما اینکه امام (ع) در نهج البلاغه، یک جا از بى اعتبارى دولت و بىارزشى قدرت، سخن مىگوید: «و الله لاسلمنه ما سلمت امور المسلمین» ، و در جاى دیگر از تفویض قدرت به معارضان حکومتش؛ یعنى قاسطین، ناکثین و مارقین سخت خوددارى مىکند و بشدت در مقابل آنها مىایستد، بدان خاطر است که گاه مورد سوء استفاده قرار مىگیرد و در جهت منفى به کار گرفته مىشود، و روشن است که امکان این نوع سوء استفاده، هرگز دلیل بر منفى بودن ارزش قدرت نیست. چرا که همه ارزشهاى والا حتى علم، حیات و دیگر فضایل، در معرض سوء استفاده هستند.
چنین به نظر مىرسد که هر دو سخن قابل توجهاند و از نظر منطق دین، پذیرفته شده مىباشند . این مطلب در مورد اقتصاد هم صادق است. بعلاوه حتى بنابر فرض اول نیز مىتوان گفت که وسیله بودن سیاست از دیدگاه شریعت، چیزى از اهمیت سیاست از دیدگاه دینى نمىکاهد، و چنین نیست که هرچه وسیله تلقى شد، فرع است و کم اعتبار، بلکه این وسیلهها هستند که نخستین اهداف هر امرى را تشکیل مىدهند.
بنابراین، سیاست به عنوان یک عنصر اصلى در زندگى، و شأنى همیشه همراه با انسان بوده است و همچنین عمل سیاسى و پالایش صحنههاى سیاست، همواره از اهداف مهم دین بودهاند . این اصل را مىتوان با مطالعه اهداف انبیا، بروشنى به دست آورد.