فی بوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی بوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلودمقاله شریعتی و مطهری ، از نگاه یکدیگر

اختصاصی از فی بوو دانلودمقاله شریعتی و مطهری ، از نگاه یکدیگر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 مقدمه:
آیت الله مطهری و دکتر شریعتی دو مرد تاثیر گذار در انقلاب ایران بودند. نه می توان زحمات مطهری را نادیده انگاشت و نه می شود به شریعتی بی اعتنا بود. این دو (در کنار دیگر بزرگان) بار فرهنگی انقلاب را به دوش کشیدند. ذهن ها را آماده کردند و طرحی نو در انداختند. گرچه تاثیر گذاری شریعتی در نسل جوان بیشتر بود و معلم انقلاب لقب گرفت اما نقش مطهری را که از بنیانگذاران حسینیه ارشاد بود نیز نمی توان در آگاهی دادن و تعلیم و تربیت آن نسل انکار کرد. شریعتی با آن بیان جذاب و گیرایش (که مارکسیسیت ها را یکضرب شیعه می کرد!) اسلام را از پستو بیرون کشید و پایه گذار یک حرکت پرخروش مردمی شد. اسلام و مذهب را بی واسطه فهمید. اینگونه شد که توانست با فهم نو از دین و مذهب سیل جوانان را به حسینیه ارشاد سرازیر کند چنانکه در هر درس ۵۰۰۰ نفر پای صحبتش می نشستند. مقصود از این نوشته نه تمجید از شریعتی است و نه تجلیل از مطهری ؛ نه تخریب شریعتی است و نه تنبیه مطهری. تنها شرح و بسط یک درگیری فکری است بین یک عالم اسلامی و یک روشنفکر دینی(1). دعوای یک ملای کور و یک خاموش فکر غربزده نیست. کشمکش فکری است میان یک روحانی علوی و یک متفکر اسلامی. قصد ما بزرگ نمایی و یا تخریب وجهه ی این دو نیست. تحقیق و تحلیلی است بر این دو بزرگوار که شاید " فاعتبروا یا اولی الابصار.... "
حسینیه ارشاد موسسه ای مذهبی فرهنگی بود که در سال ۱۳۴۲ به همت محمد همایون و علی آبادی و ناصر میناچی با همفکری مطهری تاسیس شد. تعیین سیاست عمومی و انتخاب سخنرانان اکثرا به عهده ی مطهری بود (2) سال ۱۳۴۵ مطهری از استاد محمد تقی شریعتی دعوت می کند تا برای سخنرانی به ارشاد بیاید و استاد تا سال ۱۳۴۶ در محل موقت حسینیه به ایراد سخنرانی می پرداخت. در سال ۴۸ که موضوع چاپ نشریات داخلی حسینیه پیش آمد مطهری اولین نشریه حسینیه را در دو جلد به نام "محمد خاتم پیامبران" منتشر کرد. مطهری از شریعتی دعوت می کند تا مقاله ای برای این نشریه بفرستد و در نامه ای به دکتر می نویسد: "برادر عزیز دانشمندم. قلب خود شما گواه است که چقدر به شما ارادت می ورزم..."(3) دکتر شریعتی برای این کتاب دو مقاله فرستاد ۱- هجرت تا وفات ۲- سیمای محمد. و به مطهری اجازه داده بود که هر یک از این مقالات را که می پسندد چاپ کند." مطهری چنان از خواندن زندگی محمد به وجد آمده بود که آنرا سه بار به طور کامل خوانده بود. مطهری هر دو مقاله را چاپ کرد و در نامه ای به پدر شریعتی از او تجلیل و تمجید کرد"(4)
با انتشار این دو مقاله سیل انتقادات و حمله ها از روحانیون سنتی شروع شد. "چرا جلوی اسم محمد "حضرت" و "ص" نگذاشته ؟(5) مطهری در مقابل این حملات ایستاد و از شریعتی دفاع کرد. درباره ی شریعتی گفته بود:" چون رشته او جامعه شناسی است و خوب هم درس خوانده و کاملا بر اعصابش مسلط است در بیان الفاظ معرکه است. چون جوانها از فکلی ها کمتر بحث های دینی شنیده اند و او هم به زبان جوان ها صحبت می کند اینست که بیشتر از ما طالب دارد."(6)
شریعتی از سال ۴۵ با سخنرانی "مخروط جامعه شناسی" همکاری خود را با ارشاد آغاز می کند. تا جایی که به قول خود شریعتی حسینیه با خون و فکر و شخصیتش عجین می شود(7)
رضا داوری در بیان خاطره ای از دیدار با مرحوم مطهری می گوید:" ایشان (مطهری) زبان به ستایش شریعتی گشودند و گفتند: بعضی از مقالات دکتر شریعتی و از جمله زن در چشم و دل محمد را هیچ یک از ما نمی توانستیم بگوییم.
با آمدن شریعتی و استقبال شدید دانشجویان رفته رفته مرحوم مطهری نسبت به شریعتی بدبین می شود. جای تمجید ها, تنقید ها نشست و جای تکریم ها ,تعذیب ها. اطرافیان نیز به این اختلاف دامن می زدند.
پرویز خرسند می گوید: "روزی برای برداشتن وسایل مورد نیاز به حسینیه آمدم. در گوشه ی سالن آقای ... را دیدم که با مرحوم مطهری گفتگو می کرد. از کنارشان که گذشتم اسم شریعتی را شنیدم و اینکه چه کسی باید برود و چه کسی باید بماند. کنجکاو شدم وایستادم. آقای ... به مرحوم مطهری می گفتند: "بین شما و دکتر شریعتی فقط یکی باید اینجا بماند و تصمیم قطعی است. مرحوم مطهری گفتند حالا چه کسی قرار است بماند؟ آقای ... پاسخ داد: چون جوان ها استقبال بیشتری از دکتر شریعتی دارند قرار است ایشان بماند. مرحوم مطهری خیلی ناراحت شد". من تصور کردم که این تصمیم هیئت مدیره است و خود دکتر هم قضیه را می داند. بلافاصله به آپارتمان برگشتم و داستان را برای شریعتی گفتم. متوجه شدم او کاملا بی خبر است. وقتی حرفهایم را شنید با عصبانیت گفت:"این احمقانه ترین کاری بود که می توانستند انجام دهند.این ها نمی فهمند که نه حضور مطهری عرصه را بر من تنگ می کند و نه حضور من مانع کار اوست. او استاد فلسفه وحکمت است و من جامعه شناسی درس می دهم و این هر دو برای جامعه ی جوان ها مفید است"(8)
با روشن شدن افکار شریعتی و تز اسلام منهای روحانیت و انتقاد به مجلسی و خواجه نصیر ,مطهری که زمانی دائما از شریعتی و افکارش و زبانش تعریف می کرد کم کم شروع به موضع گیری در مقابل شریعتی نمود. البته باید گفت که خود مرحوم مطهری به انتقاد از روحانیون اعتقاد داشت اما می گفت این ما هستیم که باید خودمان را نقد کنیم و دخالت کردن غیر روحانیون در مباحث دینی را بر نمی تابید. به همین دلیل مرحوم مطهری جلسه ای را تشکیل داد تا برای سخنرانان ضوابط و معیار هایی در نظر گرفته شود. شاید بیشتر این ضوابط به خاطر این بود که شریعتی از حسینیه کنارگذاشته شود.(9) در این تبصره ها عدم تجاهر به فسق و پایبندی به تقوا و پرهیز از گناهان کبیره گنجانده شده بود. به قول محمد همایون صاحب حسینیه: "پس لطف کنید یک تبصره هم بگذارید که سخنران کچل هم نباید باشد! (اشاره به اینکه همه ی این ضوابط به خاطر حذف شریعتی است) اما چگونه می شد شریعتی را حذف کرد؟ شریعتی ای که شهرت حسینیه مدیون او بود. ناصر میناچی می گوید: "حسینیه ای که در طول چندین سال فعالیتش فقط توانسته بود ۲ جلد کتاب محمد خاتم پیامبران بیرون دهد و جلد دوم با عدم استقبال مردم مواجه شده بود و اگر جلد اول به چاپهای بعدی رسید به خاطر دو مقاله شریعتی بود, چگونه با حذف شریعتی حسینیه می تواند به کار خود و رسیدن به سطح عالی ادامه دهد؟"(10)
با مخالفت همایون و میناچی با طرح حذف دکتر , مرحوم مطهری استعفای خود را تقدیم حسینیه کردند. شریعتی هم که ۷ ماه از ارشاد کنار کشیده بود بار دیگر بازگشت.
و اما واکنش شریعتی به این ماجراها چه بود؟ محمد مهدی جعفری در کتاب"بار دیگر شریعتی" می نویسد:" یکبار شریعتی را دیدم و به او گفتم امشب فلان مجلس دعوت داریم. شما هم بیایید. در ضمن آقای مطهری هم هستند. شریعتی گفت: اتفاقا چه بهتر. خوشحال می شوم که بیایم. طوری می گویید که من اگر مطهری بیاید ناراحت می شوم. اگر اختلافی هم هست میان من و ایشان اختلاف جزئی است. وگرنه ما همه مان در یک صف واحد می جنگیم.
پرویز خرسند می گوید: "نشنیدم شریعتی یکبار کلمه ای علیه مطهری بگوید(11)
جعفری می گوید:"خدایی اش من هرگز از دکتر شریعتی بدگویی نسبت به شهید مطهری نشنیدم.(12)
جعفری همچنین نقل می کند روزی در منزل دکتر نکوفر بودیم. مرحوم مطهری را دیدم. مرا خواست. گفت: دیدی رفیقت چه تیشه ای به ریشه ی اسلام می زند؟ گفتم چه کسی؟ گفت شریعتی. گفتم برای چه؟ گفت: این مقالاتی که در کیهان می نویسد تیشه به ریشه دین می زند. گفتم مگر جریان را نمی دانید؟ دکتر رفته اصفهان یک سخنرانی کرده. سخنرانی از نوار پیاده می شود و بوسیله ی دانشجویان چاپ می گردد. در صحافی بوسیله ی ساواک توقیف می شود ساواک این ها را می دهد به کیهان. مطهری گفت : نه اینطور نیست. گفتم خود شریعتی این را به من گفت. مرحوم مطهری گفت:دروغ می گوید. پدرش هم دروغ می گوید!(13)
پاره ای از سخنان پراکنده آیت الله مطهری در مورد دکتر شریعتی
"صرف نظر از افکار نادرست و غرور و اشتباهاتش ضربه ی جبران ناپذیری به هماهنگی روحانیت و طبقات تحصیل کرده زده و آنها را سخت نسبت به روحانیون بد گمان کرده است".(استاد شهید به روایت اسناد - ص ۲۱۷)
"اوضاع آبستن حادثه ی قرن ۱۳ هجری است (اشاره به فرقه سازی بابیه). در نوشته های مرحوم (شریعتی) بذر این انشعاب شوم وجود دارد"( سیری در زندگانی استاد ص ۱۲۷)
"این جزوه (اشاره به اسلام شناسی ارشاد) مانند غالب نوشته های نویسنده از نظر ادبی و هنری اعلی است, از نظر علمی متوسط است, از نظر فلسفی کمتر از متوسط و از نظر دینی و اسلامی صفر است!"(استاد مطهری و روشنفکران ص ۳۴)

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   11 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله شریعتی و مطهری ، از نگاه یکدیگر

دانلودمقاله کاپیتان کوک: جستجوگر دریانورد و پیشگام دریایی

اختصاصی از فی بوو دانلودمقاله کاپیتان کوک: جستجوگر دریانورد و پیشگام دریایی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 
کاپیتان جیمز کوک، به عنوان یک جست‌وجوگر دریانورد و پیشگام و کسی که از اسکوربوت پیشگیری کرد، بسیار مشهور است.
اسکوربوت، بیماری ناشی از کمبود ویتامین ث که شل شدن لثه‌ها و خونریزی زیاد در زخم‌های کوچک از علائم آن است.
سال‌های نخستین
سه سفر اکتشافی کاپیتان کوک اطلاعات بی‌سابقه‌ای در مورد اقیانوس آرام و مردمانی که در جزایر و سواحل آن می‌زیسته‌اند در اختیار اربابان وی قرار داد. موفقیت‌های وی بیشتر از این حیث که او فرزند خانواده‌ای معمولی که کشاورز و اهل مارتن در شمال یورک بود، بیشتر قابل توجه بود.
«... [به گفته‌ی خودش] نه تنها می‌خواستکه به سرزمین‌های دوردستی که پیش از او هیچ انسانی به آنها نرسیده بود، بلکه تا دورترین نقطه‌ای که تصور می‌کرد، ممکن است انسان به آن‌ها پا گذارد، سفر کند».
کوک اولین بار در سن 18 سالگی به دریا سفر کرد. ده سال از عمرش را در تجارت زغال‌سنگ در سواحل شرقی انگلستان گذراند- مکانی با تپه‌های زیردریای زیر دریایی خطرناک که دائما تغییر شکل و موقعیت می‌دهند و قسمت‌های کم عمقی که در نقشه ثبت شده‌اند و بندگاه‌هایی که پهلو گرفتن در آن‌ها دشوار است. در سال 1755 به نیروی دریایی سلطنتی پیوست و در دو سال آزمون مهارت دریانوردی و هدایت کشتی‌های سلطنتی رابه موفقیت پشت سر گذاشت. در طی هفت سال جنگ- نبرد میان انگلستان و فرانسه برای به دست قدرت در آمریکای شمالی- تجربه جست و جو در آب‌های آمریکای شمالی را کسب کرد و نخستین سال‌های صلح پس از جنگ بین 1763 تا 1767 را صرف نقشه‌بردای خطوط ساحلی همیشه مه‌آلود نیوفاندلند (= جزیره‌ای در کانادا NewFoundland) کرد. در طول این سال‌ها وی این امکان را یافت که به صورت عملی (تجربی) ریاضی و نجوم را فرا گیرد و به طور مستمر مهارت‌های مورد نیاز برای یک جست و جوگر را با کفایت را کسب کند. در سال‌های بعد، نشان داد که توانایی‌های دیگری که البته پیچیدگی کمتری دارند، نیر دارد، از جمله قدرت مدیریت، عزم راسخ و جاه‌طلبی، توانایی‌هایی که او را به برجسته‌ترین جست و جوگر قردن هجدهم تبدیل کرد. [همان طور که] خود وی بیان می‌دارد: « نه تنها قصد دارم که به دورتر از نقاطی که پای انسان‌ها به آن‌ها رسیده، بلکه به دورتین نقاطی که فکر می‌کنم برای انسان امکان رفتن به آن‌ها وجود دارد، سفر کنم».
سفر دریایی اول به اقیانوس آرام
سفر نخست کوک (71-1768) سفری مخاطره‌آمیز تخت نظر فرماندهی نیروی دریایی و جامعه سلطنتی بود. هدف اصلی در این سفر، سازماندهی مأموریتی عملی به قصد مشاهده عبور نصف‌النهاری (حرکت یک سیاره یا ماه از برابر جسمی بزرگ‌تر مثل خورشید) سیاره ونوس (ناهید) از جزیره ماهیتی بود و البته این هدف ضمیمه دستورات دیگری مبنی بر جست و جوی قاره پهناور جنوبی، Terra Australis Incognita بود که موقعیت آن توجه دریانوردان و پژوهشگران اروپایی را از قرن 16 به خود جلب کرده بود و تعجب آنان را نیز برانگیخته بود.
کوک را که در ان زمان ناو سروان (ستوان نیروی دریایی) بود گیاه‌شناسی به نام جوزف نبکس و ستاره‌شناسی به نام چارلز گرین و گروه کوچکی از دستیاران علمی و هنرمندان همراهی می‌کردند.
کشتی کوک، Eneavour (به معنای تلاش) یک کشتی ساخت و ؟؟؟ (شهری در کانادا) بود که مخصوص حمل زغال طراحی شده بود و شکل بیرونی دیواره آن انحنا داده شده بود و به این دلیل انتخاب شده بود ه قدرت و قابلیت ذخیره‌سازی بالا داشت و کف آن تا عمق کمی از آب پایین می‌رفت. البته در کشتی باید تغییراتی صورت می‌گرفت اما نیازی به تغیر نوع آن نبود. کشتی سفرهای دوم و سوم، Resolution (به معنای عزم و اراده مستحکم) نیز همین ساختار راداشت و حتی در همان کارخانه کشتی‌سازی سازنده Enoleavour، ساخته شده بود. در مورد ویژگی‌های این کشتی کوک می‌نویسد:
«به وسیله‌ی کشتی بود که من کشفیات خود را در آن دریاها بیش از هر کس دیگری ادامه دادم».
«... کوک بیش از 5000 مایل از سواحلی را که پیشتر ناشناخته بودند، به نقشه اضافه کرد».
کوک ابتدا به تاهیتی سفر کرد تا مشاهدات ستاره‌شناسی را که هدف اولیه سفرش بود، به انجام برسند، پیش از آن که به سمت جنوب تغییر مسیر دهد، جایی که در دستورالعمل‌هایی که به او داده شده بود قید شده بود که «دلیلی وجود دارد که ممکن است خشکی یا قاره‌ای پهناور در آن جا کشف شود». کوک پس از رسیدن به عرض جغرافیایی 40 درجه‌ی جنوبی، بدون آن که نشانی از آن خشکی بیابد تغییر مسر داد، جایی که در آن کمی بیشتر از شش ماه صرف نقشه‌برداری از مناطق آن کرد که آن‌ها در واقع آن گونه که تصور می‌شد بخشی از قاره جنوبی نبودند.
از ان جا کوک Endeavour را به سمت مناطق شرقی کشف نشده‌ی هلند جدید (نامی که هلندی‌ها در قرن هفدهم به استرالیا داده بودند) هدایت کرد. کوک در امتداد سواحل نیوسوث ولز و کوئنیزلند کنونی به سمت شمال حرکت کرد و در همین حال از این سواحل نقشه‌برداری هم می‌کرد.
پس از فرار از خطرات وحشتناک منطقه Great Barrier Reef (منطقه‌ای در شمال شرقی استرالیا و کوئنینر لند) به کناره‌های شمالی استرالیا در Cape York رسید، جایی که ساحل شرقی‌اش را که متعلق به هیچ کس نبود(terra nullisis) تصاحب نمود.
با عبور از تنگه‌ی Porres (تنگه‌ای به عرض 80 مایل/ 129 کیلومتر میان جزیره‌ی گینه جدید و کناره‌های شمالی Capy York استرالیا) به بحث برسد متصل یا منفصل بودن هلند جدید (استرالیا) و گینه جدید پایان داد. کوک تنها به وسیله‌ی یک کشتی توانست بیش از 500 مایل از سواحلی که پیش از آن ناشناخته بودند به نقشه بیفزاید. جوایز دوقلوی نیوزیلند، سواحل شرقی استرالیا و تنگه Porres بالاخره از میان مه ابهام بیرون آمدند.
سفر دوم به اقیانوس آرام
سفر دریایی دوم کوک (75- 1772) مکمل منطقی مکان‌هایی که در اولین سفر جست و جو کرده یا نکرده بود، به حساب می‌آمد. دوباره نیز همان هنرمندان و دانشمندان او را همراهی می‌کردند و برای اولین بار از کرونومترها نیز استفاده شد که یکی از آن‌ها نسخه kendal (منطقه‌ای در شمال غربی انگلستان) کرونومتر دریایی معروف شماره4، «جان هرسیون» بود. این ابزار عالی زمان زیادی در زیر آسیب‌های احتمالی بر اثر سفرهای دریایی طولانی دوام می‌آورد و راه حل عملی جدید را بر مشکل تعیین طول جغرافیایی ارائه می‌کرد.

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   9 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله کاپیتان کوک: جستجوگر دریانورد و پیشگام دریایی

دانلودمقاله زندگی نامه انیشتین

اختصاصی از فی بوو دانلودمقاله زندگی نامه انیشتین دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 
سالشمار زندگى اینشتین
۱۸۷۹- تولد: ۱۴ مارس اولم (آلمان)
۱۸۹۴- ترک تحصیل بعد از گذراندن یک ترم در دبیرستان مونیخ، اقامت در ایتالیا و ترک تابعیت آلمانى.
۱۸۹۶- ادامه تحصیل در دبیرستانى در سوئیس و آغاز تحصیلات دانشگاهى در مدرسه پلى تکنیک زوریخ
۱۹۰۰- اخذ مدرک از مدرسه پلى تکنیک زوریخ
۱۹۰۱- اخذ تابعیت سوئیس
۱۹۰۳- ازدواج با میلوا ماریک (همکلاسى اش)
۱۹۰۵- چاپ چند مقاله معروف در «آنالن در فیزیک» (از جمله مقاله هاى مربوط به نظریه نسبیت خاص و توضیح اثر فتوالکتریک)
۱۹۱۴- تدریس در دانشگاه برلین (استاد فیزیک نظرى)
۱۹۱۶- تکمیل نظریه نسبیت عام
۱۹۱۹- جدایى از میلوا و ازدواج با دختر عمویش الزا
۱۹۲۱- اخذ جایزه نوبل به خاطر خدماتش به فیزیک نظرى
۱۹۲۷- مطالعه در باب مبانى فلسفى مکانیک کوآنتومى
۱۹۳۳- خروج از آلمان و اقامت در پرینستون آمریکا به خاطر فشار نازى ها
۱۹۳۹- نامه به روزولت درباره خطر دستیابى نازى ها به بمب هسته اى
۱۹۵۳- طرح نظریه وحدت نیروها
۱۹۵۵- مرگ بر اثر حمله قلبى، ۱۸ آوریل
اینشتین که بود
آلبرت اینشتین در ۱۴ مارس ۱۸۷۹ برابر با ۲۴ اسفند ۱۲۵۷ در شهر اولم آلمان به دنیا آمد. یک سال بعد با خانواده اش به مونیخ رفت. تحصیلات خود را در مونیخ آغاز و در سوئیس دنبال کرد. دوره دبیرستان را در آراو در سوئیس به پایان رسانید و در دارالفنون زوریخ به تحصیل فیزیک و ریاضى ادامه داد تا آنکه در ۱۹۰۵ دکتراى خود را گرفت. اینشتین به معلمى علاقه داشت اما تا مدت دو سال نتوانست شغل ثابتى به دست آورد و با تدریس خصوصى و جانشینى معلمان دیگر زندگى خود را مى گذراند. سرانجام به عنوان بازرس در دفتر ثبت علائم و اختراعات سوئیس استخدام شد. هفت سال در آنجا ماند و فرصت خوبى براى ادامه مطالعات و تکمیل نظرات خود داشت و توانست مقاله هاى تاریخى و به یادماندنى خود را در مجله آلمانى رویدادهاى فیزیکى سال منتشر کند و به شهرت دست یابد. آلبرت در سال ۱۹۰۹ به دانشگاه زوریخ دعوت شد و به استادى دانشگاه آلمانى پراگ و استادى دارالفنون زوریخ برگزیده شد. در ۱۹۱۴ عضویت فرهنگستان علوم پزشکى و ریاست مؤسسه وریک کایزر ویلهلم را پذیرفت و همکار ماکس پلانک، والتر نرنست، اروین شرودینگر و ماکس فون لاوه شد. شهرت آلبرت با اعلام نظریه نسبیت عام در سال ۱۹۱۶ به اوج خود رسید و پس از تائید آن در کسوف سال ۱۹۱۹ (۱۲۹۸ ش) شهرت جهانى یافت. با روى کار آمدن هیتلر در آلمان اینشتین که یهودى بود، مورد آزار و بى حرمتى قرار گرفت و به آمریکا مهاجرت کرد و در آن جا به عضویت مؤسسه مطالعات پیشرفته پرینستون درآمد.
در سال ۱۹۳۹(۱۳۱۸ ش) به درخواست چند نفر از دوستانش به فرانکلین روزولت رئیس جمهور آمریکا نامه نوشت و در آن از سلاح خطرناک اتمى که در آلمان مورد مطالعه بود خبر داد و او را تشویق به مطالعه درباره سلاح اتمى کرد. همین کار سبب شد که آمریکا در استفاده از انرژى اتمى از آلمان جلو افتد و نخستین بمب اتمى در آمریکا ساخته و به کار گرفته شود. استفاده از بمب اتمى و کشتار جمعیت زیادى در ژاپن سبب شد، اینشتین به طرفدارى از برقرارى صلح برخیزد و اعلامیه جلوگیرى از جنگ و صرف نظر کردن از جنگ هسته اى را که برتراند راسل فیلسوف انگلیسى تنظیم کرده بود، امضا کند. از این رو است که گروهى ثمره فعالیت علمى اینشتین را بمب اتم و جنگ هسته اى مى دانند و به او نفرین مى فرستند و گروهى دیگر او را بزرگترین دانشمند سراسر تاریخ بشر مى دانند که جهان به بن بست رسیده علم را نجات داد و با بیان نظریه هاى خود راه علم و اندیشه را هموار کرد.
• روزى که اینشتین رمق فکر کردن نداشت
اینشتین در نوجوانى علاقه چندانى به تحصیل نداشت. پدرش از خواندن گزارش هایى که آموزگاران درباره پسرش مى فرستادند، رنج مى برد. گزارش ها حاکى از آن بودند که آلبرت شاگردى کندذهن، غیرمعاشرتى و گوشه گیر است. در مدرسه او را «باباى کندذهنى» لقب داده بودند. او در ۱۵ سالگى ترک تحصیل کرد، در حالى که بعدها به خاطر تحقیقاتش جایزه نوبل گرفت!
شاید شما نیز این جملات را خوانده یا شنیده باشید و شاید این پرسش نیز ذهن شما را به خود مشغول کرده باشد که چگونه ممکن است شاگردى که از تحصیل و مدرسه فرارى بوده است، برنده جایزه نوبل و به عقیده برخى از دانشمندان، بزرگ ترین دانشمندى شود که تاکنون چشم به جهان گشوده است؟
با مطالعه دقیق تر زندگى این شاگرد دیروز، پاسخ مناسبى براى این پرسش پیدا خواهیم کرد. آلبرت بچه آرامى بود و والدینش فکر مى کردند که کندذهن است. او خیلى دیر زبان باز کرد، اما وقتى به حرف آمد، مثل بچه هاى دیگر «من من» نمى کرد و کلمه ها را در ذهنش مى ساخت. وقتى به سن چهار سالگى پاگذاشت، با بیلچه سر خواهر کوچکش را شکست و با این کار ثابت کرد که اگر بخواهد، مى تواند بچه ناآرامى باشد!
پدر و مادر آلبرت به بچه هاى کوچک خود استقلال مى دادند. آنان آلبرت چهارساله را تشویق مى کردند که راهش را در خیابان هاى حومه مونیخ پیدا کند. در پنج سالگى او را به مدرسه کاتولیک ها فرستادند. آن مدرسه با شیوه اى قدیمى اداره مى شد. آموزش از طریق تکرار بود. همه چیز با نظمى خشک تحمیل مى شد و هیچ اشتباهى بى تنبیه نمى ماند و آلبرت از هر چیزى که حالت زور و اجبار و جنبه اطاعت مطلق داشته باشد، متنفر بود. اغلب کسانى که درباره تنفر اینشتین از مدرسه، معلم و تحصیل نوشته اند، به نوع مدرسه، شیوه تدریس معلم و مطالبى که این دانش آموز باید فرا مى گرفت، کمتر اشاره کرده اند. بازخوانى یک واقعه مهم در زندگى اینشتین ما را با مدرسه محل تحصیل او آشناتر مى کند: روزى آلبرت مریض بود و در خانه استراحت مى کرد. پدرش به او قطب نماى کوچکى داد تا سرگرم باشد. اینشتین شیفته قطب نما شد. او قطب نما را به هر طرف که مى چرخاند، عقربه جهت شمال را نشان مى داد. آلبرت کوچولو به جاى این که مثل سایر بچه ها آن را بشکند و یا خراب کند، ساعت ها و روزها و هفته ها و ماه ها به نیروى اسرارآمیزى فکر مى کرد که باعث حرکت عقربه قطب نما مى شود. عموى آلبرت به او گفت که در فضا نیروى نادیدنى (مغناطیس) وجود دارد که عقربه را جابه جا مى کند. این کشف تاثیر عمیق و ماندگارى بر او گذاشت. در آن زمان، این پرسش براى آلبرت مطرح شد که چرا در مدرسه، چیز جالب و هیجان انگیزى مثل قطب نما به دانش آموزان نشان نمى دهند؟! از آن به بعد، تصمیم گرفت خودش چیزها را بررسى کند و به مطالعه آزاد مشغول شود. اینشتین ده ساله بود که در دبیرستان «لویت پولت» ثبت نام کرد. در آن موقع، علاقه بسیارى به ریاضى پیدا کرده بود. این علاقه را عمویش اکوب و یک دانشجوى جوان پزشکى به نام ماکس تالمود در وى ایجاد کرده بودند. تالمود هر پنجشنبه به خانه آنان مى آمد و درباره آخرین موضوعات علمى با آلبرت حرف مى زد. عمویش نیز او را با جبر آشنا کرده بود. اینشتین در دوازده سالگى از تالمود کتابى درباره هندسه هدیه گرفت. او بعدها آن کتاب را مهم ترین عامل دانشمند شدن خود عنوان کرد. با این که آلبرت در خانه چنین علاقه اى به ریاضیات و فیزیک نشان مى داد، در دبیرستان چندان درخششى نداشت. او در نظام خشک و کسل کننده دبیرستان، علاقه اش را به علوم از دست مى داد و نمراتش کمتر و کمتر مى شدند. بیشتر معلمانش معتقد بودند که او وقتش را تلف مى کند و چیزى یاد نمى گیرد. هرچند اینشتین به قصد این درس مى خواند که معلم شود نه فیزیکدان، اما از معلمان خود دل خوشى نداشت و از زورگویى آنان و حفظ کردن درس هاى دبیرستان، دل پرخونى داشت. از این رو، خود را به مریضى زد و با این حیله، مدتى از دبیرستان فرار کرد! چون معلم ها نیز از او دل خوشى نداشتند، شرایط را براى اخراج او از مدرسه فراهم کردند. اینشتین بعدها در این باره گفت: «فشارى که براى از بر کردن مطالب امتحانى بر من وارد مى آمد، چنان بود که بعد از گذراندن هر امتحان تا یک سال تمام، رمق فکر کردن به ساده ترین مسئله علمى را نداشتم!» اینشتین بعدها مجبور شد در دبیرستان دیگرى دیپلم خود را بگیرد و سرانجام با هزار بدبختى گواهینامه معلمى را دریافت کند. بعد از آن، مدتى معلم فیزیک در یک مدرسه فنى شد، اما چون روش هاى خشک تدریس را نمى پسندید، پیشنهادهایى در مورد تدریس به رئیس مدرسه داد که پذیرفته نشدند و به این ترتیب بهانه اخراج خود را فراهم کرد.اینشتین پس از این واقعه، زندگى دانشجویى را برگزید و پس از فارغ التحصیلى، در اداره ثبت اختراعات به کار مشغول شد. او از کار کردن در این اداره راضى بود. عیب دستگاه هاى تازه اختراع شده را پیدا مى کرد و در ساعت ادارى، وقت کافى داشت تا به فیزیک فکر کند. در همین اداره بود که مقاله هاى متعددى نوشت و در مجلات معتبر منتشر کرد. جالب این که دانشمند بزرگ که با فرضیات خود انقلابى در جهان دانش به پا کرد، در شرایطى کار مى کرد که براى هر دانشمند دیگرى غیرممکن بود! او نه با فیزیکدان حرفه اى تماس داشت و نه به کتاب ها و مجلات علمى مورد نیاز دسترسى داشت. در فیزیک فقط به خود متکى بود و کس دیگرى را نداشت که به او تکیه کند! اکتشافات او چنان خلاف عرف بودند که به نظر فیزیکدانان حرفه اى، با شغلى که او به عنوان یک کارمند جزء در دفتر ثبت اختراعات داشت، سازگار نبودند. برگرفته از کتاب اینشتین در ۹۰ دقیقه - جان و مرى گریبین /ترجمه پریسا همایون روز .
• بررسى جزئیات زندگى آلبرت اینشتین نابغه قرن
ترجمه: على عبدالمحمدى
او تجسم خرد ناب بود، استادى که انگلیسى را با لهجه آلمانى تکلم مى کرد، کسى که چهره اش به عنوان یک کلیشه خنده دار در هزاران عکس و فیلم به نمایش درآمده است. سیماى منحصر به فرد او با آن موهاى بلند و آشفته بلافاصله قابل تشخیص بود، نظیر «ولگرد کوچک» اثر ماندگار «چارلى چاپلین» کمدین مشهور سینماى جهان. چهره او به اندازه همان خانم هاى شیک پوشى که در تالارهاى مجلل برلین و هالیوود مثل پروانه دور او مى چرخیدند شناخته شده بود. با این حال، او به طرز غیر قابل تصورى عمیق بود نابغه اى بین نوابغ دیگر که صرفاً با اندیشیدن توانست دریابد که جهان با آنچه به نظر مى رسید تفاوت دارد. حتى اکنون دانشمندان در مواجهه با نظریات عالمانه او مثل نظریه «نسبیت عام» اظهار شگفتى مى کنند. «ریچارد فینمن» که خود در زمره دانشمندان برجسته معاصر بود در این باره گفته است: «من هنوز نمى توانم بفهمم که او چطور به این موضوع مى اندیشید.» اما فیزیکدان بزرگى که ما در اینجا از او سخن مى گوییم به طرز شگفت انگیزى ساده رفتار مى کرد. مثلاً او عادت داشت که کراوات ها و جوراب هایش را با عرقگیرها و زیرپیراهنى هاى پروانه اى عوض کند. او کلمات قصار پُرمغزى را بر زبان جارى مى ساخت و به آسانى حل معادلات ریاضى قادر بود تا اشعار نامربوط بسراید. مثلاً او مى گفت: «دانش چیز شگفت انگیزى است، مشروط بر آنکه کسى مجبور نباشد از طریق آن امرار معاش کند.» بازى پرتاب حلقه ها او را مشغول مى کرد، ضمن اینکه او همواره تلاش مى کرد تا به اشکال مختلف خود را به عنوان یک یهودى پاکدل یا یک هنرمند پُرآوازه بشناساند. هر کارتون سازى آرزو مى کرد تا مدلى همانند او داشته باشد. ایده هاى او درست همانند ایده هاى «داروین» (دیرینه شناس برجسته) غوغایى در جهان دانش بر پا مى کرد و عملاً فرهنگ معاصر، از نقاشى تا شعر، را تحت تأثیر قرار مى داد. در آغاز، حتى بسیارى از دانشمندان مفهوم واقعى «نسبیت» را درک نمى کردند که این یادآور سخن کنایه آمیز و بدیع «آرتور ادینگتون» متخصص بذله گوى فیزیک نجومى است که وقتى از او پرسیده شد «آیا درست است که فقط سه نفر مفهوم نسبیت را درک کرده اند» پاسخ داد «من دارم تلاش مى کنم بفهمم که نفر سوم کیست.» به طور کلى، نگاه جهانیان به مفهوم «نسبیت» نگاهى منتظرانه و خیره شونده بود. براى بسیارى از اندیشمندان بزرگ دهه ۱۹۲۰ از «دادائیست» ها تا «کوبیست» ها و حتى فرویدین ها (طرفداران نظریات زیگموند فروید)، اما قضیه تا حدى فرق مى کرد. اینان «نسبیت» را منطبق بر واقعیت هاى امروز جهان یافته بودند و نگاه ایشان بازتاب دهنده چیزى بود که «دیوید کاسیدى» مورخ برجسته حوزه دانش به اختصار آن را «چشم انداز معاصر» مى نامید: «خزان حکومت هاى استبدادى، تحولات گسترده در قلمرو نظم اجتماعى و در واقع هر آنچه در قرن بیستم دچار آشوب و تلاطم مى شد.»
• مردى براى تمام فصول
تأثیرات برانگیزاننده «اینشتین» نابغه علمى قرن بیستم بر پندارهاى عمومى در سراسر زندگى او و پس از آن ادامه پیدا کرد. آرامگاه ترسناک او به آهن ربایى براى جذب پویندگان راه دانش و آگاهى تبدیل شد. قیم هاى «اینشتین» محرمانه خاکسترهاى جسد او را در هوا پراکندند. اما آنها شکست خوردند، لااقل تا اندازه اى، توسط یک آسیب شناس زرنگ که مغز «اینشتین» را بیرون کشید تا شاید در آینده بتواند رازهاى نبوغ ذاتى او را کشف کند. همین چند سال پیش بود که عده اى از محققان کانادایى با بررسى بقایاى نمک سود شده مغز «اینشتین» دریافتند که نرمه جانبى دیواره مغز او بزرگتر از حد معمول بوده است. گفتنى است که این قسمت از مغز انسان به عنوان مرکزى براى اندیشیدن پیرامون محاسبات و شبیه سازى هاى فضایى نقش حساسى را ایفا مى کند. اما دانشمندان به همین اندازه بسنده نکرده اند و نامه ها و دستنوشته هاى قدیمى «اینشتین» را براى پى بردن به ابعاد واقعى نبوغ او مورد مطالعه قرار داده اند. این حقایق نامکشوف سرانجام پس از سال ها مقاومت قیم هاى «اینشتین» که ظاهراً اشتیاق فراوانى به مخفى نگهداشتن نبوغ خالق نظریه «نسبیت» نشان داده اند در حال آشکار شدن است. بر خلاف کاریکاتور خنده آورى که «اینشتین» را با موهایى ژولیده و بدون آرایش به تصویر کشیده و همواره دخترکان محصل را در انجام تکالیف خانگى درس ریاضى و تحقق عینى هر هدف ارزشمندى یارى داده است، «آلبرت» آنگونه که اسناد مربوطه نشان مى دهند مردى بوده که زندگى شخصى مغشوش اش تفاوت هاى بارزى با اندیشه هاى روشن او پیرامون جهان هستى داشته است. او قادر بود تا گاهى خونگرم و گاهى خونسرد باشد؛ او پدرى بسیار مهربان و شیفته فرزندان خود بود اما معمولاً دور از محیط خانواده حضور داشت؛ او همسرى فهمیده براى بانوى سختگیر خانه بود، اما گرم گرفتن با خانم هاى بدکاره را هم بلد بود. «فیلیپ فرانک» دوست و نگارنده زندگینامه «اینشتین» درباره این ویژگى نابغه دوران ما مى نویسد: «آلبرت رفتار زننده و عجیبى را با زنان غریبه از خود بروز مى داد. او خیلى سریع با این قبیل افراد گرم مى گرفت، اما بلافاصله پس از صمیمى شدن روابط پا پس مى کشید و به آن پایان مى داد.»

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 25   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله زندگی نامه انیشتین

دانلودمقاله زندگینامه سعدی

اختصاصی از فی بوو دانلودمقاله زندگینامه سعدی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

 

مقدمه
بدون تردید ، تحقیق و دقت مورخان درباره زندگانی بزرگان در خور ستایش است ، ولی تا جائیکه بر غموض روح آنها روشنی بریزد . پس جستجو و تفحص باید گرد اموری دور زند که در پرورش شخصیت و جهت سیر معنوی آنها موثر باشد ، ورنه سیاه کردن صفحاتی از نقل اقوال مختلفه ، راجع به سال تولد و ماه ، وفات وعده اولاد و سفرهای بیحاصل و حتی پیدا کردن مممدوحین شاعری ، خبر ملال ثمری ندارد ، مگر اینکه فرض شود این وقایع در تکوین معنویات او تاثیری داشته است . فعلا نوازش امیری یا قهر و غضب او در برانگیختن طبع شاعری کمک کرده باشد.
امیل لودویک در نگارش شرح زندگی گوته و بیسمارک خیلی به حاشیه پرداخته ، از دوران کورکی و محیط اجتماعی آندو سخن گفته و حتی حوادث ناچیز بسیاری از دوران صباوت گوته و رسوم اعیان پروس را بیان کرده است ، ولی همه آنها به نحوی در تکوین شخصیت این سیاستمدار و آن فرزانه بزرگ موثر جلوه می کند .
متاسفانه درباره سعدی چنین تحقیقاتی صورت نگرفته و از زندگانی وی در اوان جوانی و پس از آن در دوره اقامت بغداد و تحصیل در مدرسه نظامیه و مسافرتی وی در بلاد اسلامی و کیفیت زندگانی او طی سی سالی که در کشورهای عربی بسر برده است چیز قابلی در دست نیست و آنچه از گفته های خود وی برمی آید خیلی کم است و معلوم نیست تا چه حد با واقع یا وقایع تاریخی مطابقت دارد ، از همین روی غالب محققان دقیق معتقدند حکایات و واقعات مندرجه د رگلستان یا بوستان قابهائیست که سعدی مطالب خود را در آن گذاشته است ، بنابراین نباید از آنها صحت تاریخی متوقع بود . پس ناچار نباید دنبال سعدی تاریخی رفت ، بلکه باید دنبال سعدیی شتافت که گلستان را نوشته ، بوستان را بنظم درآورده قصاید ارزنده و غزلیات بیمانندی سروده است . اساسا سعدی حقیقی آنست که از این آثار سر بیرون می آورد .تمام تفحص ها در اطراف زندگانی مرد بزرگی برای شناختن قیافه حقیقی و بازیافتن روح و فکر اوست و این مقصود از گفته ها و نوشته های شاعر و نویسنده ای بهتر صورت می گیرد . (( از کوزه همان برون تراود که در اوست )) تراوشهای روح سعدی بهتر از هر کتاب تاریخی او را به ما نشان می دهد.
مطلب دیگری که شایسته است این مقدمه بدان منتهی شود این نکته است که تمام قدرت و قوت سعدی در طرز بیان و سبک مخن وی نهفته است. نشان دادن این معنی مستلزم ورود در فن سخن و اسرار ترکیبات و تلفیقات اوست و برای اهل فن و اهل تحقیق مجال وسیعست که وارد جزئیات شده ، تار و پود سخن او را بیرون کشیده و ماهیت آنرا نشان دهند ، مثلا چه واژه هایی بیشتر و چه کلماتی کمتر به کار برده ، در ترکیب جمله چه شیوه ای دارد ، از مضمونها کدام از خود اوست و کدام را از دیگران گرفته و آنها را که از دیگران گرفته چگونه تغییر داده ، مضمون واحد را به چند شکل ادا کرده … الخ . همانطوریکه در بالا گفته شد بزرگترین وجه امتیاز سعدی شیوه سخن اوست و بحث در این موضوع مستلزم تخصص در تمام فنون لغت و ادبست ، تا با تحلیل و تعلیل های فنی بتوان سر زیبایی و استحکام زبان او را نشان داد ، و این امر برای مردمان متفننی که زیبایی را میستایند و پیوسته مجموع را می بینند و بوجد می آیند ، بدون اینکه وارد رموز فنی کار شوند ، دشوار مینمود.
شیوه سخن و فصاحت متلالا سعدی این رای را موجه و قابل قبول میکرد : سعدی غزلسراست با طبیعی ترین و بشری ترین احساس ، سروکار دارد . با سر انگشت جادوگر خود تارهای قلب ما را به نوا در می آورد و این کار را بدون تکلف انجام میدهد . بسهولت نوازنده زبردستی که با سیمهای تار بازی میکند و از آن نفمه های موزون میریزد ، سعدی کلمات را بهم جوش داده و جمله های مترنم می آفزایند .
سعدی جنبه های مختلف دارد : هم نثر و هم نظمی از خود باقی گذاشته است که معیار اصالت زبان فارسی امروز بشمار میرود ،‌ هم قصیده سراست و هم غزلهای آبدار سروده ، هم موعظه کرده و هم به مطایبه پرداخته ، هم در اخلاق سخن رانده و هم در سیاست و اجتماع ، هم از تصوف و عرفان دم زده است ، و هم مانند متشرع زاهدی از ظواهر دیانت .
خلاصه در بسیاری از نواحی عقلی و روحی و اجتماعی وارد شده است ، بطوریکه مظهر خردمندی قرار گرفته و قریب هفت قرن است که جمله ها ، مصراعها و ادبیات وی مانند امثال سایره دهان به دهان می گردد و گفته های وی چکیده حکمت بشمار می رود .
همه سرمایه سعدی سخن شیرین بود وین از او ماند سدانم که چه با او برود
جدل ناپذیرترین کار سعدی سخن اوست . در تاریخ ادبی ایران که گویندگاه چیره طبع
فراوانند سعدی بطور خیره کننده ای میدرخشد . کسی چون او صنعت و سادگی ، استحکام و روانی ، عذوبت و رقت را بهم نیامیخته و بدین موزونی سخن نگفته است. قدرت وی در سخن به پایه ایست که نقطه های قابل انتقادی را در ناحیه فکری پوشانیده و حسن بیان وی چنان بر مطالب او پوشش زیبایی می افکند که خواننده را از غور و تعمق باز می دارد و نقطه های ضعف و متناقصات گفته های وی به چشم می خورد . به همین دلیل قریب هفتصد سال گلستان کتابی اخلاقی و تربیتی بشمار رفته و دربست آنرا به اطفال می آموختند.
همین معنی پرده ای از پندار بر دیده شیفتگان وی کشیده ، او را جامع ترین و کاملترین
گویندگان ایران گفته اند . در کتابی که به سال 1316 ، بمناسبت جشن هفتصدمین سال نگارش گلستان ، از طرف وزارت فرهنگ منتشر گردید و عده زیادی از فاضلان صاحب نظر مقالاتی در آن داشتند ، این وجد و ایمان به سعدی خوب مشاهده می شد : او را شاعر ، نویسنده ، حکیم پیشه و نوعدوست و غیره گفته بودند ، و مرحوم فروغی عشق سعدی ، عشق طبیعی و بشری سعدی را ، عشقی که مترنم ترین دیوان غنایی را بوجود آورده است ، نادیده انگاشته ، آنرا (( عشق به عوالم مافوق الطبیعه )) گفته و صریحا نوشته بود (( زبده و لب عرفان را در پرده معاشقه پوشانیده است )) و هزارها ادبیات عاشقانه سعدی را فراموش کرده و به چند بیتی نظیر بیت زیر استشهاد کرده بود :
هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظرست عشقبازی دگر و نفس پرستی دگرست
میان سعدی و پایه گذاران شعر فارسی این وجه مشترک هست که از سادگی بیان برخوردار و لفظی جای سادگی را گرفته و انحراف ذوق ، هرگونه لفاظی و عبارت پردازیرا عنوان کمال طبع و ادب می پندشت . پس باید قریحه در سعدی ذاتی و قوی باشد تا از تاثیر محیط برکنار مانده و صنایع لفظی را در سخن تا حدی بکار برد که بدان تشنگی و موج دهد و آثار تکلف وتصنع در آن محسوس نگردد ، بقول خود او :
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است بر انگشتان کشیده خوشرنگ زیبایی که بزیور نیازی ندارد آگر نگین پرآبی بدرخشد از زیبایی آن نمی کاهد و شاید خوبی آنرا بیشتر نشان دهد ، ولی اگر ب همین انگشتان شش هفت آنهایی اهمیت می دهد که به گفته او موج و خوش آهنگی دهد :
هزار بار بگفتم که دیده نگشایم
بروی خوب و لیکن تو چشم می بندی
من چنان عاشق رویت که ز خود بیخبرم
تو چنان عاشق رویت که ز ما بیخبری
می حرامست و لیکن تو بدین نرگس مست
نگذاری که ز پیشت برود هشیاری
شاعر برای اینکه مفهوم ذهنی خود را روح و قوت دهد باغراق و مبالغه دست میزند ، ولی برخلاف آنهائیکه خیال کرده اند مبالغه هرقدر فزونتر باشد ، شعر زیباتر است و از اینرو گفته اند (( اکزبها املحا )) شاعران بزرگ از زیاده روی درین باب اجتناب داشته اند .
بوستان سراسر بوستان از اغراقهای زننده و غیرطبیعی پاکست ، در قصاید که جای مبالغه و میدان دروغ پردازیست ، سعدی قابل مقایسه با مدیحه سرایان نیست و چنانکه در فصل مربوط به قصاید خواهیم دید از اعتدال بیرون نمی رود . در غزل که عرصه هنرنمائی سعدیست و استاد استادان بشمار می رود اثری از مضمون های غیرطبیعی که بعدها در غزل متداول شد نمی یابیم . سعدی هیچوقت نمی گوید :
گر بمیرم منما چهره بمن روز وداع حسرت روی تو حیفست که از دل برود
برعکس مضمونهای سعدی درین باب هماهنگ احساس هر بشریست که دوست می دارد :
گویند تمنائی از دوست بکن سعدی جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنائی
چو روی دوست نبینی جهان ندیدن به شب فراق منه شمع پیش بالینم
اگر هم اغراق گوید چنان از حسن تعبیر کسوت زیبائی بر آن پوشانیده است که اغراق او ، زننده و ناسازگار با ذوق سلیم نیست .
بجای گلستان سعدی اگر بوستان را شاهکار سعدی گفته بودند و یکی از سه حادثه بینظیر ادب فارسی ، سزاوارتر بود . بوستان بیش از چهار هزار بیت است ، ولی همه آنها یکدست ، پخته ، فصیح و نمونه بلاغت است . شاید نتوان بیش از صدبیت در آن یافت که بر طبع مشکل پسندان دقیق ، سزاوار انتقال باشد . این کیفیت را در کتاب ادبی دیگر نمیتوان یافت . شاید همین استواری یکنواخت بوستان ، مرحوم ادیب پیشاوری را ( هنگامیکه درباره فردوسی و سعدی از وی نظر خواسته اند ) بدین رای کشانیده بود که (( بوستان به تنهائی میتواند با شاهنامه برابری کند )).
خود این امر که شخصی پس از شاهنامه بنظم کتابی در همان وزن دست زند و سخن را بدین استحکام و رفعت رساند ، اعتماد و ایمان او را بقریحه خویش نشان میدهد و چیزی که هم فهم و قوه تشخیص سعدی را می نمایاند و هم ارزش بوستان را زیاد
می کند ، این است که موضوع آنرا غیر از موضوع شاهنامه قرار داده است.بوستان را باید شاهکار سعدی نامید بدو دلیل آشکار : از حیث لفظ ، پختگی بیان ، ترکیبات منسجم ، استحکام جمله بندی ، غروبت و روانی از سایر گفته های سعدی پیشی گرفته است. بوستان نمونه کامل بلاغت و فصاحت و پختگی طبع مقتدر و بکمال رسیده سعدی است و
بسیاری از ادبیات ان از فرط ایجاز و پرمغزی میتواند ضربالمثل و مایه استشهاد گردد .
مطالب اخلاقی و ملاحظه های اجتماعی ، پندها و دستورالعمل های زندگی و خلاصه آنچه بوستان را از حیث معنی بلند و گرانمایه می کند ، شاید خیلی ابتکاری نباشد و گویندگان دیگر گفته باشند ، ولی سبک فصیح و بلیغ سعدی بر آنها لباس برازنده ای پوشانیده است که نزد هیچ یک از استادان پیشین حتی نظامی و ناصرخسرو مطالب اخلاقی بدین رسائی و روشنی جلوه نمی کند . زبان سعدی در بوستان به اوج کمال خود رسیده است و نکته دومی که آن را شاهکار نوشته های سعدی قرار می دهد مطالب و مندرجات آنست. بوستان از حیث مطلب پرمایه ترین آثار سعدیست . در خلال آن بلندی مقصد ، استواری فکر ، نشر فضایل روحی و اجتماعی و بالجمله روح بزرگوار وی هویدا میشود .
از همان باب اول که (( در تدبیر و عدل و رای )) سخن رانده و از نخستین حکایت بوستان ، روح انساندوست سعدی ، مرد اجتماع و اخلاق که عدالت و مردمی را اساس انسانیت و کشور بانی میداند تجلی میکند :
شنیدم که در وقت نزع روان
به هرفر چنین گفت نوشیروان
که خاطر نگه دار و درویش باش
نه دربند آسایش خویش باش
نیاساید اندر دیار تو کس
چو آسایش خویش جوئی و بس
نیاید به نزدیک دانا پسند
شبان خفته و گرگ در گوسفند
برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تا جدار
رعیت چو بیخند و سلطان درخت
درخت ای پسر باشد از بیخ سخت
خیلی تفاوت است میان این لهجه و آن حکایت گلستان که پادشاهی بر یکی از امناء دولت خود خشم گرفت و او را بزندان انداخت ، امیر دیگری بوی نامه نوشت و رفتار شاه وقت را نکوهیده و ویرا بخدمت خود دعوت کرد . خواجه زندانی از راه احتیاط جوابی به امیر نوشته ، وفاداری خود را به خاندان شاه جائر ابراز داشت . این نامه بدست پادشاه افتاد و از کرده خود پشیمان شد و عذر خواست که : (( خطا کردم ترا بی جرم آزردن )) ، گفت (( ای پادشاه روی زمین ! بنده در این حالت مرخداوند را خطائی نمی بیند ، تقدیر خداوند تعالی رفته بود که مرین بنده را مکروهی رسد ، بدست تو اولیتر که سوابق بر این بنده داری و ایادی منت)).
نوشیروان همچنین به هرفر پند میدهد :
مراعات دهقان کن از بهر خویش
که مزدور خوشدل کند کار بیش
سعدی در بوستان بطور مطلق نصیحت نمیدهد ، در هدایت مردم به نیکی به آنها نشان میدهد که خیر و مصلحت خود آنها در خوبی کردن است . از زبان انوشیروان به هرفر میگوید: در مراعات حال دهقان ، تو رعایت خود میکنی و بخویشتن سود میرسانی ، زیرا مزدور خوشدل بهتر و بیشتر کار می کند و تو از نتیجه کار او بهره مند میشوی.این همان اصلی است که خردمندان و مصلحین در قرون اخیر گفته و بکارفرمایان نشان داده اند که راه انتفاع آنها – راه مطمئن و سالم بهره برداری ـ در اینست که کارگران آسوده و از آینده خود مطمئن باشند . بیان مبادی اخلاقی بطور مجرد ، یعنی خوبی و بدی صفاتی را قطع نظر از نتایج آنی و طبیعی آن گفتن ، چندان موثر نیست .
افراد بشر در پی منافع خویشند . بدکاران به قصد جلب نفع بدی میکنند ، پس بر مربیان
اخلاقست که با بیانها و تقریب های گوناگون به آنها نشان دهند که خیر آنها و مصلحت آنها و نفع همین دنیا و زندگانی آنها در این است که از بدی بپرهیزند . علت اینکه بسیاری از اوامر و نواهی دینی سست و متروک می ماند برای همین است که هادیان دین عواقب تخلف از آن اوامر و نواهی را بدنیای دیگر محول کرده اند .
دنیای دیگر بقدری دور است که نمی تواند بشر ضعیف و حریص را ، بشریکه منافع آنی و
روزانه خود را می جوید ، از ارتکاب شد بازدارد . همچنین اکثریت جامعه بشری حسن و قبح ، خوبی و بدی را درک نمی کند . پس بهترین و نتیجه بخش ترین راه تهذیب اینستکه تمام تعالیم دینی و اخلاقی را به خیر و مصلحت خود مردم مرتبط سازند و نشان دهند که راه کج مستلزم سقوط و تباهی زندگانی خود آنها میشود . سعدی در بوستان این روش را بیشتر بکار بسته است.
به پادشاه مطلق العنان نشان داده میشود که خیر و صلاح ، یعنی بقاء ملک و سلطنت در گسترش داد است و ظلم و تعدی موجب زوال ملک و قدرت میشود.
بوستان لبریز از مطالب است ، ولی بعضی ابواب آن بطور خاصی جذاب و فتانست :
فصل چهارم (( در فضیلت تواضع است )) اما تنها در فضیلت تواضع نیست ، در انصاف ،
گذشت و جوانمردی تمثیل های ارزنده ای دارد ک هگاهی دستورهای حضرت مسیح ( ع ) را بیاد انسان می آورد:
چرا دامن آلوده را حد زنم
چو در خود شناسم که تر دامنم
مکن عیب خلق ای خردمند فاش
بعیب خود از خلق مشغول باش
از جمله ، حکایت مرد تباهیست که سراسر عمر را با فساد و شر گذرانده بود . روزی حضرت مسیح را می بیند که بصومعه زاهدی فرود می آید ، مجذوب روحانیت او شده بصومعه میرود.ولی عابد که مرد فاسد را میشناخت روی در هم کشیده ویرا ار محضر خود میراند ، در حال از خداوند به عیسی وحی آمد که :
به بیچارگی هر که آید برم
نیندازمش ز آستان کرم
وگر عار دارد عبادت پرست
که در خلد با وی شود هم نشست
بگو ننگ از او در قیامت مدار
که او را به جنت برند این به نار
در بوستان گاهی (( فضایل )) برای ذات خود ستودنیست زیرا زیبا است و زیبائی ، زیان سعدی را بسرودن میگشاید و گاهی از لحاظ اثر وضعی و بیچون و چرائی که بر آن مترتب است . گاهی تواضع و گذشت بصورت عملی پسندیده از روح کریمی سر میزند مانند حکایت مستی که بربط را بر سر پارسائی شکست .
یکی بربطی در بغل داشت مست
بشب بر سر پارسائی شکست
چو روز آمد آن نیکمرد سلیم
بر سنگدل برد یک مشت سیم
که دوشنبه معذور بودی و مست
تو را و مرا بربط و سر کشست
مرا به شد آن زخم و برخاست بیم
ترا به نخواهد شد الا بسیم
و گاهی اثر شوم و زیانبخش غرور و خودپسندی بدین صورت بیان میشود :
یکی در نجوم اندکی دست داشت
و لیک از تکبر سری مست داشت
بر کوشیار آمد از راه دور
دلی پر ارادت سری پرغرور
خردمند از او دیده بر دوختی
یکی حرف در وی نیاموختی
چو بی بهره عزم سفر کرد باز
بدو گفت دانای گردن فراز
تو خود را گمان برده ای پرخرد
انائی که پر شد دگر خون برد ؟
ز دعوی پری ز آن تهی میروی
تهی آی تا پر معانی شوی
ز هستی در آفاق ، سعدی صفت
تهی گرد و باز آی ، پر معرفت
از خواندن حکایت فوق بیماری مزمن خودپسندی که امروز محسوسترین نقطه ضعف ما را
تشکیل میدهد در ذهن شخص مصور میشود . وقتی خوب کاوش کنیم می بینیم همین یک
خوی نکوهیده مصدر بسیاری از ناهنجاریها و ناسازگاریهای اجتماعی ، میباشد : انصاف و مروت در زیر تازیانه آن کرخ میشود ، معایب و نقایص ما در هر ناحیه از زندگانی راکد و سیر تحول و رفتن به سوی کمال متوقف میماند : حکومت تاب شنیدن انتقاد ندارد ، انتقادکننده اعتدال و انصاف را از دست میدهد . نویسنده و شاعر گفته های خود را نمونه کمال پنداشته ، هرگونه خرده گیریرا بر بی انصافی حمل می کند . کار خودپسندی و غرور ما بجائی رسیده است که هر مادری دختر خود را زیباترین دختران شهر میداند . هر پدری پسر خود را نابغه و برتر از تمام جوانان تصور می کند . چنانکه سعدی هم در این باب میگوید :
(( هر کس را عقل خود بکمال نماید و فرزند خود بجمال ))
گاهی حکایت بوستان تصویر زنده ایست از وضع اجتماع مانند سرگذشتی که برای خود سعدی رویداده است و از قراین بر می آید که هنگام سیر و سیاحت در یکی از بلاد غربت بخانه قاضی شهر که عده ای اهل فضل نیز حضور داشته اند وارد میشود ، وصف نعال را اختیار نکرده بر جائی که متناسب شان خود پنداشته است می نشیند . نوکر قاضی که ا زسرووضع سعدی ، او را ولگردی گستاخ تشخیص میدهد از آنجایش بلند کرده در پایین مجلس مینشاند که :
نه هر کس سزاوار باشد به صور
کرامت به فضل است و رتبت بقدر
به عزت هر آنکو فروتر نشست
بخواری نیفتد ز بالا به پست

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  37  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله زندگینامه سعدی

دانلودمقاله طبیعت در ادبیات فارسی

اختصاصی از فی بوو دانلودمقاله طبیعت در ادبیات فارسی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 
مقدمه : طبیعت از ابتدا تا امروز همواره یکی از خاستگاه ها و سرچشمه های هنر بوده است. نقاشی مثلا"، از مینیاتورهای چینی و ژاپنی و نقاشی های هندسی آنها بگیریم تا نقاشی ها و مینیاتورهای عصر تیموری و صفوی و تا منظره سازی های نقاشان قرن هفدهم و هجدهم و اوائل قرن نوزدهم مثل "‌‌ترنر " و " کانستبل " و تا نقاشان امپرسیونیست ون گوگ، گوگن،‌‌ مونه،‌ پیسارو و نیز امروزکه در کنار مکاتب گوناگون قرن بیستم آثاری هست که به صورتی نو از طبیعت مایه می گیرد. یا حتی در موسیقی که هنری است شنیداری و در وهله اول چنین به نظر می رسد که با طبیعت هیچ ارتباطش نیست. در صورتی که بسیاری از آثار معروف آهنگسازان نامدار جهان خاستگاهی طبیعی دارد. امثال سمفونی" پاستورال" بتهوون یا"در یچه قوی" چایکوفسکی یـــــا"چهارفصل" ویدالدی، که هر کدام به نحوی بر اثر تاثیر ویژه آهنگساز از طبیعت آفریده شده‌اند و از همه بارزتر در هنر شعر، که نمونه ها و نشانه های آن را از قدیم ترین ایام تا کنون، در آثار منظوم و شاعرانه همه کشورهای جهان می توان دید. از ترانه ها و شعرهای "سافو "و "‌بیلی تیس " در سرزمین سرسبز و سواحل جادویی یونان بگیرید تا شاعران جاهلی عرب مثلا" " امرء القیس " در بیابانهای پر از « ربع و اطلال و دمن » یا تغزلات آغاز قصاید قصیده سرایان قرون پنجم و ششم، مثلا" " فرخی " و " ازرقی " و " خاقانی " و به ویژه " منوچهری " که اصلا" شاعر طبیعت نام گرفته است. تا کلا" همه شاعران رمانتیک قرن نوزدهم سراسر اروپا که دیگر زمینه اصلی و چشم انداز غالب آثار شعر آنها طبیعت رنگارنگ و رویایی است امثال " لامارتین "، "‌ هوگو "، " موسه "، "‌ هاینه "، " بایرون " و بسیاری دیگر، و تا شاعران امروز، مثلا"سن ژون پرس" و رابطه او با دریا و "رابرت فراست" و رابطه او با صحرا و جنگل یا "نیما"‌ و طبیعت مازندران یا "نرودا" که حتی به اجزای طبیعت نیز به چشم اعضای محبوب خود نگاه می کند.
و جز اینان، شاعران دیگر هم. که البته مستقیما"‌ با طبیعت صرف روبه‌رو نیستند. یعنی صرف وصف طبیعت را در شعر آنان نمی توان دید، ولی آنها نیز به نحوی با طبیعت در آمیخته اند و در اشعار آنها، تصویرهای گوناگون طبیعت در حکم ما به ازاء های بیان اندیشه های آنهاست. و البته شاعرانی بوده اند و هستند که مطلقا" با طبیعت سر و کار نداشته اند و طبیعت همواره در حاشیه شعر آنها و در حقیقت تحت ااشعاع دور پروازهای تخیل و تفکر آنها بوده است. مثلاً "فردوسی"‌‌ و "مولوی" و "حافظ" یا "دانته" و "شکسپیر" و "گوته"‌. (طبیعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسینی،87 و88)
شاید بتوان گفت که در یک دوره از تاریخ، همه انسانها شاعر بوده اند، در آن دوره ای که از رویدادهای عادی طبیعت در شگفت می شدند و هر نوع ادراک حسی از محیط برای آنها تازگی داشت، حیرت آور بود و نام نهادن بر اشیاء خود الهام شعری بود. دیدن صاعقه، با احساس جریان رودخانه و سقوط برگها بدون هیچگونه نسبتی با زندگی انسان، خودبخود تجربه ابتدایی و بیداری شعری و شعوری بود.کشف هر یک از قوانین طبیعت، خود نوعی بیداری است، نوعی تجربه است، نوعی شعر است.
اشعار پر شور بزرگترین شاعر عبری، با تصویرهای وام گرفته از پرستندگان مشرک طبیعت که آنها را احاطه کرده بودند یا در دوران تبعید از دیاری به دیار دیگر می دیدند، سر زده است. در این شعرها هر نمود طبیعت، زنده به نظر می آید، چنان که در اشعار رمی، یونانی، مصری، بابلی و هندی. در ادب (ادبیات) بدوی هندی و در تصاویر اشعار چینی و ژاپنی، طبیعت به مثابه یک کل عظیم خدایی شده، جلوه می کند و در صورتهای جلوه، گر چه در مواردی گوناگون است،‌‌ اما به اشکال مشابه اشارت دارد. (طبیعت وشعر در گفتگو با شاعران شاه حسینی.62)
اولین بار که ادراک نسبی میان عنصری از طبیعت با عنصری دیگر از طبیعت یا زندگی بوجود می‌آید، آن نخستین ادارک کننده نسبت به آن تجربه یا بیداری، شاعر است و آنکه بار دیگر از آن تجربه به همانگونه سخن بگوید، در حقیقت از آگاهی خویش نسبت به آن بیداری اولی سخن گفته است.(طلا در مس، در شعر و شاعری براهنی )
ژراردونروال که می گوید : «آنکه برای نخستین بار روی خوب را به گل تشبیه کرد، شاعر است و دیگران مقلد او».
امروز ناقدان معاصر، بر اساس همین عقیده، می کوشند که شعر را وهنر را تجربه انسان بنامند و قدیمی‌ترین کسی که از شعر به عنوان تجربه یاد کرده است، یکی از ناقدان اسلامی، یعنی ابن اثیر است که در کتاب الاستدراک (1) از ارتباط شعر و تجربه سخن گفته است و در اروپا امیل زولا این تعبیر را رواج داده است.
تجربه شعری چیزی نیست که حاصل اراده شاعر باشد، بلکه یک رویداد روحی است که ناآگاه در ضمیر او انعکاس می یابد، مجموعه ای از حوادث زندگی اوست، به گفته الیوت : خواندن کتاب اسپیوزا وصدای ماشین تایپ و بوی غذایی که برای شام در حال پخته شدن است، همه اینها ممکن است تجربه یک لحظه باشد.
از آنجا که هر کسی در زندگی خاص خود تجربه هایی ویژه خویش دارد، طبعا" صور خیال او نیز دارای مشخصاتی است و شیوه خاصی دارد که ویژه خود اوست و نوع تصاویر هر شاعر صاحب اسلوب و صاحب شخصیتی بیش و کم اختصاصی اوست و آنها که شخصیت مستقل شعری ندارند، اغلب از رهگذر اخذ و سرقت در خیالهای شعری دیگران آثاری بوجود می آورند. (کدکنی. صور خیال در شعر فارسی)
در رابطه با این موضوع و صور خیال و برداشت های شاعران از طبیعت دسته بندی های گوناگونی را می توان انجام دادو همانطور که در ادامه مطالب آورده خواهد شد نوع نگاه شاعر, دوره و زمان زندگی و مسا‌‌ئل اقتصادی وسیاسی و... یا برداشت از طبیعت باعث ایجاد این تفاوتها شده است. برای بیشتر آشنا شدن با این تغییرات در ابتدا به صورت کلی ادوار شعر فارسی و نوع سبکهای بوجود آمده توضیحات مختصری داده خواهد شد و در ادامه به بحث موردی در رابطه با نوع نگاه شاعرانی که بیشترین تاثیراز طبیعت در اشعار آنها دیده می شود می پردازیم : (ابن اثیر. الاستدراک فی الرد علی رساله ابن الدهان، مصر 1958 ص 17 مقدمه.)
ادوار شعر فارسی
ادوار شعر فارسی بنا به آنچه معمول است به صورت زیر تقسیم شده است :
سبک خراسانی، نیمه دوم قرن سوم، قرن چهارم و قرن پنجم
سبک حد واسط یا دوره سلجوقی، قرن ششم
سبک عراقی، قرن هفتم، هشتم و نهم
سبک حد واسط یا مکتب وقوع و واسوخت، قرن دهم
سبک هندی، قرن یازده و نیمه اول دوازده
دوره بازگشت، اواسط قرن دوازده تا پایان قرن سیزدهم
سبک حد واسط یا دوران مشروطیت، نیمه اول قرن چهاردهم
سبک نو، از نیمه دوم قرن چهاردهم به بعد (خلاصه سبک شناسی شعر فارسی، سید)
شعر ایران از آغاز تا قرن ششم هجری
در شعر پارسی این دوره که به سبک خراسانی یا ترکستانی معروف شده است معمولترین قالب شعری قصیده و مثنوی است و از نظر محتوانوع غالب در مثنوی حماسه است ودر قصیده مدح وستایش و وصف طبیعت است وهجو که مسائل اجتماعی و عواطف شخصی شاعر است رادرآن راهی نیست. در این دوره شاهنامه های منظومی چون شاهنامه دقیقی، گرشاسبنامه اسدی توسی، شاهنامه فردوسی و... تالیف شد. ( نوبخت. نظم ونثر پارسی در زمینه اجتماعی)
مختصات فکری سبک خراسانی
شعر این دوره شعری شاد و پر نشاط است و از محیط های اشرافی و گردش و تفریح و باغ و بزم سخن می گوید و دلایل آن یکی روحیه ایرانیان کهن و دوم زندگی شاعران بود که صله های گران می گرفتند و مرفه می زیستند و به دربارها رفت و آمد داشتند. با این همه از پند و اندرز و موعظه خالی نیست. روحیه حماسی بر اشعار این دوره حاکم است برونگراست و هرچند دقایق امور عینی را وصف می کند اما با دنیای درون و احساسات و عواطف و هیجان ها و مسائل روحی سر و کار ندارد. توصیف آنقدر غنی است و از جزئیات طبیعت از قبیل انواع گلها و پرنده ها و باغها و می و مطرب و باده انداختن و برف و تیغ و رنگین کمان توصیفات دقیقی شده است. عینی بودن شعر سبب شده است که شاعران به توصیف جزئیات طبیعت بپردازند و شیوه آنها در این زمینه تشبیه مرکب و تشبیه تفصیلی (تشبیه حماسی) است. (سبک شناسی، شمیسا)
شاعران معروف این دوره رودکی، فردوسی، عنصری، فرخی، منوچهری و ناصر خسرو هستند.
شعر پارسی از قرن ششم تا قرن یازدهم :
درسال 616 هجری مغولان بر ایران تاختند وچون آوار بر سر ایران فرود آمدند وتمدن ایران را به تباهی کشاندند آواره گی مداحان آوازه جو بیشتر شد این آواره گی آنان را با ناکامی ها و تباهی های جامعه آشنا کردو تلخکام و نومید و خیال بافشان ساخت شاعران که دیگر به ندرت خادم خان و امیری مقتدر بودند از الفاظ و معانی رسمی و زبان تشریفاتی آزاد شدند و به جای مفاهیم قالبی گذشته به درد دل پرداختند و به جای قصیده و قطعه که مفهوم ها را منظم و منطقی بیان می کرد متناسب با اوضاع واحوال پریشان روزگار به غزل و رباعی که فاقد تسلسل معانی است توسل جستند. مثنوی های حماسی، جای به مثنویهای روایی تغزلی، عرفانی و اخلاقی داد. نابسامانی ها در ادبیات غزل هم رخ نمود به طوری که هرچه از دوران حمله مغول پیش تر می رویم ابیات غزل مستقل تر می شود که اوج آن را در غزلهای حافظ می بینیم. حافظ خود به آن نظم پریشان می گوید. به جز آن دامنه زیبایی شناسی در غزل سبک عراقی گسترده شد. در کنار عناصری چون کمان ابرو و کمند زلف و ترک غارتگر و... که زمینه های اجتماعی آن در چپاولگری های هلاکویی و تیموری وجود داشت عناصر زیبایی شناسی برگرفته از طبیعت هم جای گرفت. شاعر زیبایی گلزار و آب و رنگ ارغوان را در چهره یار دید گل و سنبل و سرو و بوستان و پرندگان و آهوان و حالات آنها به جای آن که در تشبیت قصیده جای بگیرد وسیله ای شد برای وصف معشوق.
در این دوره عناصر زیبایی شناسی مدام در حال دگرگونی است شاعر دیگر به کمند زلف قانع نیست از موی پیچش آن را می بیند و از ابرو اشارتهای ابرو را.
در دوره مورد بحث (سبک عراقی) غزل عاشقانه و عارفانه در کنار هم می زیستند و یکدیگر تاثیر می گذاردند. هم عاشقان معشوق مجازی از تعبیرات عارفانه سود می جستند و هم شعرای عارف تعابیر مجازی را به طور نمادین برای بیان مقصود به کار می بردند. با آغاز نمادگرایی عرفانی در شعر عناصر زیبایی شناسی یاد شده به صورت نمادهای اسطوره ای جاودانه در آمد. کمند موی نماد عالم کثرت شد و خال که از اسباب حسن بود به عالم وحدت تعالی یافت و نمونه های دیگر از این دست. آن گاه عشق مجازی و حقیقی به هم پیوند خورد و شاعر عارف جلوه معشوق ازلی را در جمال معشوق زمینی دید و به آن تعبیر معروف ماه را در طشت خانه به تماشا ایستاد این ویژه گی سبب شده است که در بسیاری از غزلیات این دوره ,بدون آشنایی با جهان بینی شاعر نمی توان خط قاطعی بین آن دو کشید. (نوبخت. نظم ونثر پارسی در زمینه اجتماعی)
سبک آذربایجانی
به طور کلی از نظر تحول در فکر و مختصات ادبی شعر سبک آذربایجانی در اوج روند تکامل شعری قرن ششم قرار دارد. در شعر سبک آذربایجانی از نظر فکری فاضل نمایی و اشاره به علوم مختلف، تعلیمات گوناگون از جمله به آداب و رسوم مسیحیت (آران همجوار با ارمنستان)، اشاره به فولکور و عقاید عامیانه از جمله طب و نجوم و جانور شناسی عامیانه مطرح است به نحوی که شعر این مکتب غالب محتاج به شرح و تفسیراست. لحن حماسی در شعر این دوره تبدیل به مفاخره شده است و شاعران این مکتب معمولا درستایش خود داد سخن داده اند. شاعران دیگر را قبول ندارند و هجو می کنند و هم چنین نوعی عرفان نزدیک به شرع از نوع عرفان سنایی در اشعار این مکتب هست. دیگر از ممیزات فکری شعر این مکتب ایران دوستی و توجه به معارف ایران باستان است چنان که خاقانی در قصیده ایوان مدائن از مجد و عظمت گذشته ایران یاد کرده است و نظامی متهم به طرفداری از آیین گران و مجوسان بوده است.
نمونه کامل اشعار این مکتب را در قصیده دردیوان خاقانی ودر مثنوی در آثار نظامی می توان جست.(سبک شناسی، شمیسا)
قرن ششم (شعرعرفانی)
بی توجهی شاهان سلجوقی در اوایل کار به شاعران (نسبت به دوره غزنوی) باعث شد که شاعران کم و بیش به غزل هم توجه کنند یعنی به جای مدح ممدوح به مدح معشوق و به جای توصیف طبیعت به بیان عواطف و احساسات خود بپردازند و به طور کلی از قصیده گاهی به تغزل آن بسنده نمایند. اما در دوره های قبل بازار قصیده و مدح و صله داغ بود. (سبک شناسی، شمیسا)
سبک هندی
در سبک هندی چگونگی برخورد شاعر با طبیعت سخت شایان است، شاعر به جای آنکه در طبیعت قرار بگیرد و آن را وصف کند طبیعت است که در روح شاعر تاثیر کرده و شعر بیان این تاثر است. در سبک هندی شاعر نقاش طبیعت نیست آنچه در عالم خارج واقع می شود برای شاعر مهم نیست بلکه مهم حالاتی است که این امور خارجی در ذهن شاعر به وجود می آورد برون نگری جای خود را به درون نگری می دهد. گل با در آغوش شبنم خفتن تر دامن می شود شاخه دشمن دوست نهایی است که زندان بلبل خواهد شد و آبشار دردمندی است که سر به دیوار می کوبد و می گرید اینگونه برخورد شاعرسبک هندی با طبیعت سمبولیستهای اروپا را تداعی می کند (شعر نقاشی نیست بلکه تظاهری از حالات روحی است و تا سرحد امکان باید ازواقعیت عینی به واقعیت ذهنی رسید. سمبولیستها می گویند : نظرات ما درباره طبیعت عبارت از زندگی روحی خودمان است. ماییم که حس می کنیم و نقش روح خودمان است که در اشیا منعکس می شود از دیگر ویژه گیهای سبک معروف به هندی ورود واژه ها و اصطلاحهایی است که تا آن زمان بار ورود به بارگاه شعر را نداشته اند. (سبک شناسی، شمیسا)
عناصر طبیعت در صور خیال
شعر فارسی را در فاصله سه قرن نخستین، یعنی تا پایان قرن پنجم هجری، باید شعر طبیعت خواند. زیرا، با اینکه طبیعت همیشه از عناصر اولیه شعر در هر زمان و مکانی است و هیچگاه شعر را از طبیعت به معنی وسیع کلمه نمی توان تفکیک کرد، شعر فارسی در این دوره به خصوص از نظر توجه به طبیعت، سرشارترین دوره شعر در ادب فارسی است. چرا که شعر فارسی در این دوره شعری است آفاقی و برون گرا. یعنی دید شاعر بیشتر در سطح اشیاء جریان دارد و در ورای پرده طبیعت و عناصر مادی هستی، چیزی نفسانی و عاطفی کمتر می جوید بلکه مانند نقاشی دقیق که بیشترین کوشش او صرف ترسیم دقیق موضوع نقاشی خود شود شاعر نیز در این دوره همت خود را مصروف همین نسخه برداری از طبیعت و عناصر دنیای بیرون می کند و کمتر می توان حالتی عاطفی یا تاملی ذهنی را در ورای توصیفهای گویندگان این عصر جستجو کرد.
به گفته الیزابت درو : «شعری که از طبیعت سخن بگوید درهمه اعصار مورد نظر شاعران بوده است اگر چه نوع آن به اختلاف ذوق هر دوره و حساسیت شاعران، متفاوت بوده است» اما در شعر فارسی‌، با در نظر گرفتن ادوار مختلف آن، هیچ دوره ای شعر به طبیعت ساده و ملموس این مایه وابستگی نداشته ست و این قدر نزدیک نبوده است زیرا که در هیچ دوره ای شعر فارسی اینقدر از جنبه نفسانی انسانی و خاطر آدمی به دور نبوده است و این مساله آفاقی بودن شعر فارسی در این عصر‌، بیشتر به خاطر این است که در این دوره از نظر موضوعی بیشترین سهم از آن شعرهای درباری و مدحی است و یا حماسه ها و در هر دو نوع، «من» شاعر مجال تجلی نمی یابد تا شعر را به زمینه های انفسی و درونی بکشاند.
طبیعت در شعر این دوره به دو گونه مطرح می شود نخست از نظر توصیف های خالص که وصف به خاطر وصف باید خوانده شود و اینگونه وصفها در قطعه های کوتاهی که از گویندگان عصر سامانی از قبیل شعرهای کسایی بر جای مانده به خوبی دیده می شود و بی گمان این شعرها شعرهایی است کامل و نباید تصور کرد که بریده هایی از یک قصیده مدحی است مانند :
آن خوشه های رزنگر آویخته سیاه
گویی همه شبه به زمرد درو زنند
و آن بنگ چزد بشنو در باغ نیمروز
همچو سفال نو که به آبش فرو زنند (عوفی. لباب الاباب، ص272)
و اینگونه قطعه های کوتاه وصفی در شعر شاعران تازی از قبیل ابن معتز و ابن رومی و سری رفاء نمونه‌های بسیار دارد و منظور از آنها وصف به خاطر وصف است و نوعی نقاشی.
از این گونه شعرهای کوتاه که بگذریم قصایدی است درباره طبیعت که مستقیما" مطرح می شود اما به بهانه مدیح یا بندرت موضوعی دیگر در همین حدود، این دسته شعرها را نیز باید از مقوله وصف به خاطر وصف به شمار آورد، از قبیل بیشتر وصفهای منوچهری.
در این گونه وصفها، که حاصل مجموعه ای از تصاویر طبیعت است، جز ترسیم دقیق چهره های طبیعت شاعر قصدی هنری ندارد و اینگونه تصاویر طبیعت گاه به طور ترکیبی در ضمن قصاید ترسیم می شود و گاه جنبه روایی و وصف قصه وار دارد و در این وصفهای قصه وار، اگر چه تنوع کمتر دیده می شود، اما حرکت و حیات بیشتر است، از قبیل بعضی قصاید منوچهری که درآن به طور روایی به وصف طبیعت می پردازد و نمونه دقیق تر آن را باید در مسمط های او جستجو کرد.
درمجموع، همه این انواع توصیف ـ که باید انها را وصف به خاطر وصف خواند ـ تصویرهایی هستند بسیار ساده و آفاقی دور از هر ـ گونه زمینه عاطفی و در بحث ما مجال تحقیق درباره انواع و جزئیات این وصفها نیست، اما یک نکته را در باب اینگونه وصفها نباید فراموش کرد که عناصری که صور خیال را تشکیل می دهد به طور طبیعی از اجزای دیگر طبیعت و دنیای ماده است و این کار نتیجه طبیعی موضوع شعر است، اگر چه در همین نوع شعرها نیز ـ در پایان این دوره ـ گاه، یک روی تصویر طبیعت امور انتزاعی و ذهنی است آنگونه که در اواخر این دوره در شعر مسعود سعد می‌خوانیم‌ :
دوش گفتی ز تیرگی شب من
زلف حور است و رای اهریمن
زشت چون ظلم و بیکرانه چون حرص
تیره چون محنت و سیه چون حزن (دیوان مسعود سعد، ص 457 )
و با اینکه طبیعت یک چیز است برداشت شاعران از آن دگرگون می شود و یادآور آن سخن کالریج است که گفت : طبیعت هرگز تغییر نمی کند بلکه تاملات شاعران درباره طبیعت است که دگرگونی می پذیرد و پیرو احساسات و طبایع ایشان است.
گذشته از وصفهای متنوع و گسترده که در شعر این دوره وجود دارد طبیعت به گونه ای دیگر در صور خیال گویندگان این عصر تجلی دارد که از نظر مجموعه تصاویر شعری این دوره قابل بررسی است، بدینگونه که گویندگان، گذشته از وصفهایی که از طبیعت می کنند، در زمینه های غیر از طبیعت ـ یعنی در حوزه بسیاری از معانی تجریدی و یا تصاویری که از انسان و خصایص حیاتی اوست ـ باز هم از طبیعت و عناصر آن کمک می گیرند. در اینجاست که رنگ اصلی عنصر طبیعت در تصاویر شعری این دوره روشن تر و محسوس تر آشکار می شود، زیرا در وصف مستقیم طبیعت از طبیعت کمک گرفتن امری است بدیهی اما به هنگام سخن گفتن از چیزهایی که بیرون از حوزه طبیعت است اگر شاعری از طبیعت و عناصر آن کمک بگیرد در آنجاست که شعرش بیشتر عنوان شعر طبیعت می تواند پیدا کند و این نکته اغلب از نظر ناقدان و شاعران عصر ما نیز مورد غفلت واقع شده است که تصور می‌کنند سخن گفتن مستقیم از روستا، تصاویر یا دید شاعر را روستایی می کند. همچنین اگر گوینده‌ای درباره جبر یا اختیار یا مرگ و زندگی سخن گفت دید فلسفی دارد، در صورتی که در چنین مواردی، نفس موضوع است که روستا است و نفس موضوع است که فلسفه است.
جستجوی عناصر طبیعی در شعر گویندگان این عصر نشان می دهد که دید گویندگان این دوره بیشتر دید طبیعی است و نه تنها در وصفهای طبیعت بلکه در زمینه های دیگر نیز توجه شاعران به طبیعت نوعی تشخص و امتیاز دارد و در هر زمینه ای از زمینه های معنوی شعر، در تصویرهای شعر، عنصر طبیعت بیشترین سهم را داراست. البته این طبیعت در این سه قرن تحولاتی دارد که نباید فراموش شود زیرا در دوره نخستین تا نیمه اول قرن چهارم ـ بجز موارد استثنایی ـ ساده و زنده است و در شعر نیمه دوم قرن پنجم ـ بجز در موارد استثنایی ـ طبیعتی است مصنوعی، ولی در هر دو دوره، طبیعت امری آشکار است. چنانچه در مدیحه های منوچهری خصایل روانی ممدوح با طبیعت و عناصر طبیعت سنجیده می شود و تصاویری از اینگونه در شعر او و معاصرانش بسیار می توان دید :
الا یا سایه یزدان و قطب دین پیغمبر!
به جود اندر چو بارانها، به خشم اندر چو آذرها
بهار نصرت و مدحی و اخلاقت ریاحینها
بهشت حکمت و جودی و انگشتانت کوثرها (دیوان منوچهری، 2)
که تصاویری از نوع «به جود اندر چو بارانها» و «به خشم اندر چو آذرها» و یا «بهار نصرت و مدح» و «ریاحین اخلاق» همه تصاویری هستند ساخته از عناصر طبیعت و معانی انتزاعی و این جنبه گسترش عناصر طبیعت را در تصاویر این دوره، در شریطه های قصاید بیشتر می توان احساس کرد چنانکه در این شریطه فرخی :
همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون
چو بر دیبای فیروزه فشانی لؤلؤ لالا
گهی چون آینه ی چینی نماید ماه دو هفته
گهی چون مهره سیمین نماید زهره زهرا
عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی
قرین کامکاری باش و یار دولت برنا (دیوان فرخی، 3 )
دیده می شود و در وصفهایی که فرخی و دقیقی و دیگر گویندگان این عصر از معشوق در تغزلهای خود دارند، رنگ طبیعت و زمینه عناصر طبیعی را در تصاویر ایشان به روشنی می توان احساس کرد :
شب سیاه بدان زلفکان تو ماند
سپید روز به پاکی رخان تو ماند
به بوستان ملوکان هزار گشتم بیش
گل شکفته به رخساران تو ماند
دو چشم آهو، دو نرگس شکفته به بار
درست و راست بدان چشمکان تو ماند
ترا بسروین بالا قیاس نتوان کرد
که سرو را قد و بالا بدان تو ماند
دقیقی (لازار، اشعار پراکنده، 147)
که اگر چه به ظاهر طبیعت را با معشوق قیاس کرده ولی منظور ارائه تصاویری از زیبایی معشوق است و در همه این تصاویر یک روی ترکیب خیال، طبیعت است و این گسترش عناصر طبیعت در تصویرها به تصاویر شعرهای غنایی و مدحی محدود نمی شود حتی در حماسه نیز بیشترین سهم، از آن تصاویری است که اجزای آن را عناصر طبیعت تشکیل می دهد چه در تصویرهایی که به گونه اغراق ارائه می شود از قبیل :
سپاهی که خورشید شد ناپدید
چو گرد سیاه از میان بر دمید
نه دریا پدید و نه هامون در کوه
زمین آمد از پای اسبان ستوه (فردوسی، شاهنامه، ج 2؛ ص117)
و چه در تصویرهایی که جنبه تشبیهی یا استعاری دارد مانند :
زگرد سواران هوا بست میغ
چو برق درخشنده پولاد تیغ
هوا را تو گفتی همی برفروخت
چو الماس روی زمین را بسوخت
به مغز اندرون بانگ پولاد خاست
به ابر اندرون آتش و باد خاست (فردوسی، شاهنامه، ج 1؛ ص123)
و از آنجا که شعر این دوره، بیشتر، آفاقی است و به ندرت نمونه شعری که گرایش به بیان انفسی داشته باشد می توان یافت ـ مگر در اواخر این عهد در بعضی شعرهای مسعود سعد و در رباعیهای خیام که بیانی کاملا" انفسی دارد ـ در شعر این دوره بیشترین عنصر، عنصر طبیعت است که دید گویندگان همواره در کار پیوستن اجزای آن است چه در وصفهای عمومی و چه در ساختن تصویرهای دیگر، از این روی هیچ جای اغراق نیست اگر بگوییم شعر فارسی در این دوره شعر طبیعت است هم از نظر وسعت عناصر طبیعت در تصاویر گویندگان این عصر و هم از نظر توجه به سطح و قشر ظاهری طبیعت که طبیعت را در شعر این دوره ملموس و ساده محفوظ نگه داشته و شاعر به هیچ روی در آن سوی تصاویر طبیعت امری معنوی را جستجو نمی کند.
البته میزان دلبستگی گویندگان این دوره به طبیعت یکسان نیست و بر اثر همین اختلاف در زمینه دلبستگی به طبیعت است که تصاویر شعری بعضی از گویندگان از قبیل منوچهری در قیاس با گویندگانی از قبیل عنصری از نظر مواد طبیعت غنی تر است و این تفاوت در قیاس شعر گویندگان قرن چهارم با گویندگان نیمه دوم قرن پنجم نیز به خوبی آشکار است هم از نظر توجه به وصف طبیعت ـ چه وصفهای کوتاه که آن را وصف به خاطر وصف خواندیم، و چه از نظر وصفهای دیگر ـ و هم از نظر استفاده از عناصر طبیعت؛ مثلا" قیاس شعر فرخی سیستانی با ابوالفرج رونی می تواند نماینده خوب این اختلاف باشد که نخستین می کوشد مسائل بیرون از حوزه طبیعت را با کمک تصویرهای طبیعت حسی کند و دومی می کوشد طبیعت ملموس را از رهگذر تصویرهای انتزاعی تازگی و لطافت و رقت بیشتری ببخشد و این کوشش او شعرش را از جنبه ملموس بودن و حسی بودن دور کرده و به صورت مجموعه ای از تصاویر پیچیده و گاه نامفهوم در آورده است و همچنین مسعود سعد سلمان، در قیاس با منوچهری. 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   63 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله طبیعت در ادبیات فارسی