فی بوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی بوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله ماهیت و گستره جنبش نرم افزاری

اختصاصی از فی بوو دانلود مقاله ماهیت و گستره جنبش نرم افزاری دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله ماهیت و گستره جنبش نرم افزاری


دانلود مقاله ماهیت و گستره جنبش نرم افزاری

هر تمدنی از نرم افزار و سخت افزار تشکیل می شود. مراد از سخت افزار همان ساختارهای اجتماعی و محصولاتی است که به دنبال تحقق آن ساختارها پدید می آیند. این محصولات اعم از محصولات دقیق که ابزار آزمایشگاهی هستند، ابزار تولید و سپس محصولات مصرفی می باشد. ما اینگونه از رهاوردهای تمدنی را سخت افزار می نامیم، اما نرم افزارها نظام مفاهیمی هستند که پشتوانه تولید این سخت افزارها می باشند و اینها نیز طبقات مختلفی دارند؛ مفاهیم بنیادین مثل فلسفه منطق و منطق، مفاهیم تخصصی همچون علوم مختلف ریاضی، تجربی و انسانی و بالاخره مفاهیم اجتماعی و عمومی که بر مفاهیم تخصصی تکیه دارند، همگی در زمره نرم افزارها به شمار می آیند.
روبنایی ترین شکل نرم افزار آن چیزی است که امروزه هدایت و کنترل ابزارهای علمی مثل رایانه را بر دوش گرفته اند، اما نرم افزار مفهومی بسیار گسترده تر از این موارد جزئی دارد؛ به زعم ما مفاهیم تخصصی هم عمیق ترین لایه نرم افزارها نیستند، بلکه آنها نیز مستند به متدها و متدها نیز متکی بر فلسفه های متد که آنها متدها را سامان می دهند، هستند.
با توجه به وسعتی که مفهوم «نرم افزار» دارد، انقلاب اسلامی ایران زمانی در جهت تولیدنرم افزار قرار خواهد گرفت که در مسیر ایجاد نهضت عظیم اجتماعی قدم بردارد. اینکه انتظار داشته باشیم معدودی از اندیشمندان بتوانند چنین تحول بدیع و گسترده ای را در جامعه به وجود آورند معقول به نظر نمی رسد، تولید مفاهیم بنیادین و رشته های تخصصی و فوق تخصصی در همه ساحت های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بشر نیازمند نهضت اجتماعی و سازمانی است که از آن می توان به عنوان «انقلاب فرهنگی» با «جنبش نرم افزاری» یاد کرد. «جنبش نرم افزاری» کلمه حقی است که از سوی رهبر فرزانه نظام جمهوری اسلامی، آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) ابراز گردیده و حاکی از آن است که ایشان قصد دارند تا کشتی انقلاب اسلامی را در این مسیر سکانداری نمایند

شامل 11 صفحه فایل word قابل ویرایش


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله ماهیت و گستره جنبش نرم افزاری

دانلود مقاله فمینیسم ( جنبش زنان )

اختصاصی از فی بوو دانلود مقاله فمینیسم ( جنبش زنان ) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

فمینیسم
مقدمه
بی گمان ستم به زنان یکى از سیاه‏ترین نقطه‏هاى تمدن بشرى است؛ چه آن زمان که زن، انسان شناخته نمى‏شد و مانند حیوانات اهلى به شمار مى‏آمد و هنگام قحطى براى استفاده از گوشتش به قتل مى‏رسید؛ و چه همین اواخر که قوانین اروپا زن را از اغلب و اهمّ حقوق محروم مى‏ساخت. هر گونه تلاش در بهبود این روند موجّه و معقول مى‏نماید.‌‌‌‍‌[1‍]
«تبعیض جنسی»،یعنی اعمال و رفتار،پیشداوری ها و ایدئولوژی هایی که زنان را فرودست تر و کم ارزش تر از مردان و مردان را مسلط بر زنان می دانند،هنوز نیز در ردیف بدترین مصیبت هایی هستندکه مایه درد و رنج و محرومیت بشر می شوند،زیرا که از یک سو،زنان از این وضعیت عذاب می کشند و از سوی دیگر تمام جوامع ذخیره ای عظیم از توانایی های فکری و انسانی را که نادیده گرفته شده یا تحقیر گشته اند،از دست می دهند.تحت تاثیر جنبش های طرفدار حقوق و آزادی زنان است که مفهوم «تبعیض جنسی» رواج یافته است. اما در پی ابداع عبارت تبعیض جنسی برای رسوا کردن همه انواع این تبعیض ها،پیشرفت اجتماعی بزرگی حاصل شده است.رواج این عبارت نشاندهنده آنست که تفاوت های تحقیر کننده جنس زن نه ناشی از اراده خداوند است،نه حاصل یک نظم طبیعی،نه مبتنی بر زیست شناسی،بلکه نتیجه رفتار اجتماعی نادرست و ناعادلانه با زنان است و چنین رفتاری از این پس باید کنار گذاشته شود و موقعیت عادلانه و شایسته زنان جایگزین آن گردد،موقعیتی که در آن جایگاه زن،همتای مردان در تمام عرصه های جامعه باشد.مثل همیشه طرفداران حقوق و آزادی زنان«فمینیستها» بودند که نخستین گام ها را برای افشای انواع تبعیض نسبت به زنان،برداشتند.[ 3(ص17)]
«فمینیسم» (feminism) واژه‏اى فرانسوى است که در سال 1837 وارد زبان فرانسه شدو فرهنگ لغت رٌبر این کلمه را چنین تعریف می کند:«آئینی که طرفدارگسترش حقوق و نقش زن در جامعه است»؛حدود 15 سال است که نظریه فمینیستی مفاهیم جدیدی را به منظور تحلیل وضعیت زنان مطرح نموده،مفاهیمی که خود را به زبان فرانسه تحمیل کرده اند و فرهنگ رٌبر بدان مشروعیت بخشیده است.همانگونه که سیاهان در ایالات متحده و یا کارگران رنگین پوست در فرانسه نژاد پرستی را متهم می کنند،فمینیستهای امروزه تبعیض جنسی را مردود می شمارند. تبعیض جنسی نتیجه سروری نرینگی است که این‌گونه تعریف می‌شود: «واژه مونث، نیمه قرن بیستم، تسلط مردان (و نماد نرینگی) بر زنان.» اما برای فمینیست‌ها، سروری نرینگی که بعضی آن را «مرد سالاری» و یا نظام «پدر سالار» معنا کرده‌اند فقط نوعی تسلط نیست بلکه نظامی است که، خواه آشکار و خواه نهان، تمام مکانیسم‌های نهادی و ایدئولوژیکی در دسترس خود مانند حقوق،سیاست، اقتصاد، اخلاق، علوم، پزشکی، مد، فرهنگ، اموزش و پرورش، رسانه‌های گروهی و غیره را به منظور تحقق سلطه مردان بر زنان به کار می‌گیرد همان گونه که سرمایه‌داری از این ابزار برای تثبیت خود استفاده می‌کند. پس می‌بینیم که در ده سال اخیر تعاریف مربوط به فمینیسم و مفاهیم تحمیل شده بر زبان فرانسه توسط مبارزه فمینیستی، بسیار متنوع بوده و از معانی موجود در فرهنگ‌های لغت بسی فراتر می‌رود.[2(ص11)]
جنبش‏هاى دفاع از حقوق زنان در آغاز براى اعتراض به برخى نابرابرى‏هاى اجتماعى شکل گرفتند، اما با گذشت زمان به جریانى فرهنگى و سیاسى تبدیل شدند؛ جریانى که بر اساس انگاره‏هاى مشخص ایدئولوژیکى به تحلیل نابرابرى‏هاى زنان و آرمان‏هاى زنانه (feminine) مى‏پرداخت و راهبردهایى خاص مطرح مى‏کرد. نهضت برابرى‏طلبى زنان که به صورت جنبش سیاسى سازمان یافته و منسجم از سابقه‏اى کم‏تر از دو قرن برخوردار است، در ذات خود گرایش‏هاى مختلف سیاسى، اجتماعى و ایدئولوژیک(را پرورانده است) تا آنجا که مبتکرى چون «ریک ویلفورد» تصریح مى‏کند، بهتر است به جاى واژه «فمینیسم» از واژه «فمینیسم‏ها» استفاده کرد با وجود این مهم‏ترین دغدغه آنان ارتقاى موقعیت زنان در جامعه و ایجاد برابرى و همسانى بین زن و مرد است.«البته این نکته حائز اهمیت است که بدانیم همه کسانى که صادقانه مى‏گویند براى منافع زنان اهمیت قائل هستند، فمینیست نیستند. مسأله مهم نحوه تفسیر این منافع است. کسى که منافع زنان را بر اساس نگرش سنتى به زن تفسیر مى‏کند، فمینیست نیست. چنین شخصى ممکن است واقعاً به حمایت از منافع زنان بپردازد، اما از دیدگاه یک فمینیست اساساً در شناخت این منافع دچار خطا شده است. از نظر فمینیست‏ها، جامعه تحت حاکمیت مردان، به نفع مردان و علیه منافع زنان و در یک کلمه «مرد سالار» بوده است»و فمینیسم در اصل شورشى است علیه نگرش سنتى به زنان و نقش آنان در جامعه؛ با این باور که استناد به عوامل بیولوژیکى یا روان‏شناختى در تقسیم وظایف و تفکیک برخى کارکردها به زنانه و مردانه، توجیهى ساختگى براى موقعیت پایین‏تر زنان در جامعه است».
فمینیسم یا جنبش اصالت زنان یا زن باوری ،بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است ،جنبشی که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد‌ ،فمینیسم در عین حال پر سر و صداترین و توجه‌برانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایت‌های مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.[1]
وضعیت زنان
از دیرینه سنگی تا دومین انقلاب نوسنگی
شناخت ما درباره این دوره بسیار ناچیز است زیرا این جوامع از طریق شکار و گردآوری خوراک زندگی می‌کنند و هنوز خط را که به این حوامع امکان ثبت تاریخ را می‌دهد اختراع نکرده‌اند. با این همه شناخت وضعیت زنان در این جوامع مهم است زیرا این جوامع تاریخی که در دوره نوسنگی به وجود آمده‌اند تنها حدود ده‌هزار سال دوام داشته‌اند.[2(ص17)]

 


جوامع شکارچی در دوران دیرینه ‌سنگی
مطالعه این جوامع وابستگی زنان و مردان، فشارهای اقتصادی و شیوه زندگی را مشخص می‌‌کند، شیوه زندگی بیش از هر چیز بر پایه شکار و گردآوری خوراک است. زنان به خصوص به گردآوری خوراک اشتغال دارند اما در شکار نیز با مردان مشارکت می‌کنندو یک نسل پس از گوردون چایلد، مطالعات انجام شده درباره دوره ماقبل تاریخی در فرانسه کشفیات این محقق را تایید می‌کند. انسان‌ها در هماهنگی کامل با طبیعت زندگی می‌کنند، بی آن‌که محیط را بر هم زنند همانند دیگر اقوام. آرمان مردمان شکارچی ثبات است. این مردمان با محیطی که در آن به سر می‌برند کاملا یگانگی یافته و سعی می‌کنند صرفا مطابق احتیاجات‌شان در طبیعت دخل و تصرف کنند. از سوی دیگر این شیوه زندگی و همچنین تغذیه اساسا مبتنی بر مصرف گوشت که دقیقا مانعی در جهت ازدیاد نسل است تعداد آنها را محدود نگه می‌دارد.نبود جنگ مشخصه روابط انسانی در این دوره است.
مطالعه علائم منقوش بر دیوار غارها و مجسمه‌های سنگی یا استخوانی کشف شده در خانه‌ها یا گورهای دوران دیرینه سنگی شاخص‌هایی را برای مطالعه وضعیت زنان این عصر فراهم می‌کند.
از نظر لورواگوران نخستین علایم هندسی منقوش بر دیواره غارها که حدود سی هزار سال قدمت داردنشانه های جنسی مذکر و مؤنث را با خود دارد و ارائه این تصاویر حدودا بیست هزار سال طول می کشد . اما فقط علائم جنسی زنان «واقع گرایانه» بوده است. بعضی خواهند گفت که برتری تصاویر زنانه بیش از تصویر مریم در کشورهای کاتولیک بیانگر پایگاه برابر زن نیست. این طرز استدلال متضمن نوعی قوم مداری است که قبلا به ان اشاره شد: در واقع نمی توان ساخت های ایدئولوژیکی دوران نوسنگی علیا را که در آن باکره مقدس تابع یک خدای مذکر است به دوران دیرینه سنگی تعمیم داد.[2(ص17)]
نخستین انقلاب نوسندگی
تقریبا حدود ده‌هزار سال قبل از میلاد مسیح، همراه تغییرات اقلیمی، نخستین انقلاب نوسنگی اتفاق افتاد که طی آن فعالیت شکار مردان به عنوان پایه اصلی تغذیه ، با گردآوری و کشاورزی با کج بیل (در کشور بدان Horticulture می‌گویند) همراه می‌شود. ای بولدینگ نیز چون گوردون چایلد و دیگران فکر می‌کند که این کشاورزی اختراع زنان بوده است.
به تدریج که اردوگاه‌ها ساکن‌تر می‌شوند و صید کمیاب‌تر، در تغذیه اولویت به جمع‌آوری میوه‌ها و دانه‌ها و کشت داده می‌شود، زنان متوجه جوانه زدن و باز تولید غلات می‌گردند. این کشف سبب افزایش توانایی زنان در کاربرد فنون جدید می‌شود، مثل ساختن آسیای سنگی بزرگ‌تر و سنگین‌تر جهت آسیاکردن غلات، ساخت ظروف سفالین، چنان که گوردون چایلد به این نکته اشاره دارد. بعدها، زنان نخریسی و بافندگی را اختراع می‌کنند: این فعالیت‌ها قله رفیعی از انباشت تجارب و استنتاج را فراهم می‌کند و موجب ایجاد رشته‌های قابل توجهی از دانش می‌شود. با افزایش قدرت زنان در اختراعات و فعالیت‌های جدید این فرضیه به وجود می‌آید که وضعیت آنها از نظر اجتماعی نیز ترقی کرده باشد و نه تنها انتقال فنون جدید به فرزندان و انتساب خویشاوندی از سوی زن است بلکه نخستین خدایان نیز مونث هستند. جانشین مجسمه‌های کوچک زنانه از جنس سنگ و عاج با خصوصیات برجسته جنسی که در دوره دیرینه سنگی مشاهده می‌شودمجسمه‌های مشابهی است که معمولا از جنس خاک رس ساخته شده و در مقابر و مساکن در دوره نوسنگی عمومیت می‌یابند. «این مجسمه‌ها را خدایان مادر می‌نامند، زیرا زمین که از بطن آن جوانه سر می‌زند توسط انسان‌های دیرینه سنگی نشانه زن بارور است.»
در این تمدن مادر سالار هیچ نشانه‌‌ای که حاکی از فعالیت خصمانه باشد به دست نمی‌آوریم. این نظریه گوردون چایلد یه وسیله قراینی جدیدتر، مبنی بر آن که جامعه نوسنگی قدیم جامعه‌ای«بسیار آرام و صلح‌جو» بوده است تایید می‌شود.[2(ص23)]
وضعیت زنان
از دومین انقلاب دوره نوسنگی تا دوره باستان

 

وضعیت زنان در نوسنگی میانه
در دوران نوسنگی میانه، بین شش تا سه هزار سال قبل از میلاد، دومین انقلاب تکنیکی همراه با انفجار جمعیتی به وقوع پیوست که منجر به واژگونی کامل سازمان اجتماعی و همچنین پایگاه زنان در جامعه گردید. این انقلاب با کشف انرژی نوین (یعنی قدرت‌گاو، آب و باد) و اشکال نوین حمل و نقل، شناخت خصوصیات فیزیکی فلزات و فرآیند شیمیایی که زمینه ذوب سنگ معدن مس را فراهم کرد و همچنین اختراع تقویم خورشیدی، معماری با آجر و ریاضیات کاربردی متمایز می‌شود.
در این دوران مرد به عنوان عامل تولید کشاورزی جانشین زن شد، کشتزار جانشین تکه‌های کوچک زمین و خیش مرد جانشین کج بیل زن.
مازاد قابل توجه مواد غذایی، امکان انفجار جمعیتی و یک جانشینی را فراهم کرد و شهرک‌ها، که سپس باعث پیدایی شهرها شدند، جای دسته‌های کوچک انسانی دیرینه سنگی و روستاهای نوسنگی کهن را گرفت. شهر که به دلیل مازاد کشاورزی و وجود طبقه‌ای دیگر تغذیه می‌کند نخستین جلوه‌گاه تعارض طبقاتی، توسعه مالکیت و انباشت را در پی داشت. تقسیم کار در شهرها امکان ظهور پیشه‌ور، روحانی و نظامیان را فراهم آورد که در خدمت ثروتمندان بودند. انباشت کالا توسط عده‌ای معدود منجر به تشکیل جامعه دولتی شد که بر پایه بردگی، طبقات اجتماعی و انحطاط وضعیت زنان بنا شده بود.
جای برون همسری را که به منظور امکان حیات شکارچیان دیرینه سنگی صورت می‌‌گرفته تا از طریق ایجاد اتحاد میان شکارگاه‌ها تضمین حیات بیابند رژیم درون همسری می‌گیرد که در آن تمامی دختران خانه به عنوان عوامل تولید مثل توسط رؤسای خانواده برای عموزادگان و دایی زادگان خانواده در نظر گرفته می‌شوند. این آغاز بستن در به روی زنان است.
اتحاد از طریق ازدواج زنانی که از کلان‌های دیگر وارد می‌شوند جای خود را به جنگ می‌دهد. اکنون دیگر باید از طریق زور زمین‌های همسایه را از آن خود کرد تا زمین خود را وسعت بخشید و اگر خاک فرسوده شد می‌باید منبعی دیگر برای ادامه حیات یافت و این توفیق عموما نصیب قوی‌ترین آدم‌ها می‌شود و جنگ‌های متناوب جای معاهده‌های صلح را می‌گیرد. این چنین تحولی به وسیله مطالعات ما قبل از تاریخ که جدیدا صورت گرفته است تایید می‌شود و بدین سان مفهوم «ابزاری» زنان تحقق می‌پذیرد و نقش آن‌ها را به موجوداتی زایا و مستخدمه تولید مثل کننده‌ برای گروه خانوادگی تقلیل می‌دهد.[2(ص25)]
مذاهب بزرگ پدر سالار و و ضعیت زنان
ادیان بزرگ پدر سالار دقیقا پس از آن که تغییرات سیاسی، اقتصادی، فنی و ایدئولوژی زندگی جوامع را بر هم زده و انحصار قدرت خدایان مؤنث دوره نوسنگی کهن را نابود کرده است استقرار می‌یابند.
بر حسب نظر یک مورخ برجسته مذاهب، دو کشف اساسی منشاء پیدایش مذاهب پدر سالار بوده است. نخست شناخت و اهلی کردن حیوانات و امکان کشف نقش فرد مذکور را در تولید مثل فراهم آورد و پس از آن وقتی که خیش اختراع و توسط مردان جانشین کج بیل زنان شد. شناخت دوگانگی عوامل مؤثر در خلقت سبب شد که برای خدای مادر یک شریک مرد در نظر گرفته شود که پسر، معشوق، برادر یا همسر الهه مادر بود و نخست نقشی کهتر و سپس برابر با او یافت و بعد پدر آسمانی یا خالق برتر عناصر و انسان‌ها در آتن یا مصر شد.
آخرین قدم یا پیدایش مفهوم خدای قادر مطلق در ادیان پدر سالار برداشته می‌شود. هر چند مسیحیت و اسلام در آغاز موجبات بهبود وضعیت زنان را فراهم آورند، لیکن وجود بذر بازدارندگی در برخی از مذاهب سبب شد تا زنان موجوداتی درجه دوم به حساب آیند و به سبب جنسیت خود شایستگی احراز نقش روحانیت را از دست بدهند. گسترش دایره نفوذ کاستی این نقش که بر پایه برتری مردان و نفرت از زنان استوار بود دوام دامنه بازدارندگی را میسر کرده امری که در دوران تفتیش عقاید در مغرب زمین به اوج خود رسید.[ 2 (ص33)]
وضعیت زنان
از سقوط امپراطوری روم تا پایان رنسانس

 

دوره ماقبل فئودالی (قرن پنجم تا نهم میلادی)
سقوط امپراتوری روم، نهادهایی را که به طور سنتی با آزادی زنان سر دشمنی داشتند بر هم زد. وجود دولت متمرکز کننده، شهرنشینی و پیامدهایی آن یعنی وجود طبقات متوسطی که محصور کردن زنان برایشان نشانه رفاه و تحرک اجتماعی است، از این جمله بود.
در خلاء ایجاد شده بر اثر سقوط امپراتوری روم، سازمان‌های قبیله‌ای ژرمن‌ها و فرانک‌ها به وجود می‌آیند و گرچه رسوم ژرمن‌ها در مورد زنان بسیار خشن بوده است، تاسیت tacite از نقش زنان به عنوان کشیش پیامبر و جنگجو شگفت‌زده بوده است.
در قرن‌های ششم و هفتم هر چند آباء کلیسا زنان را از حقوق اسقفی محروم داشته بودند و در نوشتارهای خود بر هر گونه آنتی‌فمینیسم صحه می‌گذاشتند اما زنان به اندازه مردان در بنای دیرها در مناطق متروک سهیم بوده‌اند. به علاوه راهبان و راهبه‌ها به یک اندازه پاسدار دانش بوده و امرای جدیدی را که ایمان آورده بودند ارشاد می‌کرده‌اند. زمین‌هایی که توسط راهبه‌های زن اداره می‌شد و جمعیت‌هایی که به حکومت آنان در آمده بودند به روسای زن دیرها قدرتی برابر با روسای مرد مسئول دیر می‌داد که گاهی برابر قدرت یک اسقف بود. در میان گروه‌های غیر مذهبی تنها ملکه‌ها چنین قدرتی را اعمال می‌کردند.
در پایان قرن هشتم، شارلمانی (814-742) تعلیم پسران در صومعه‌ها توسط زنان مذهبی و راهبه‌‌ها را ممنوع اعلام کرد. همچنین در قرون بعد از زنان حتی نسبت به همسرانشان که پادشاه بودند از تعلیم و تربیت بالاتری برخوردار بودند. از قرن پنجم تا دهم میلادی در اروپا فقط به یک نمایشنامه‌نویس اشاره شده که یک زن مومنه آلمانی یعنی هورس ویتا‌دوگاندرشایم مؤلف ده‌ها نمایشنامه است.
شارلمانی برای حفظ امپراتوری خود هیئتی از کارمندان مرد به وجود آورد و بدین ترتیب دست زنان را از مشاغل دولتی کوتاه کرد، اما در عوض سنت پیش از شارلمانی را حفظ و به ملکه‌ها وزارت مالیه و اداره قلمرو سلطنتی را واگذار نمود.
بدین‌سان ملکه‌ها خزانه سلطنتی را زیر نظر داشتند، و مستقیما از این محل به شوالیه‌هایی که در خدمت شاه بودند دستمزد می‌پرداختند.[2(ص35)]
ارتقا زنان در آغاز دوره فئودالی (قرون 10 و 11)
زنان در دوران آرامش و صلح قرون دهم و یازدهم فرصت‌های طلایی زیادی به دست آوردند. تجزیه قلمرو سلطنتی سلسله شارلمانی سبب تقسیم مملکت شد و به دنبال آن موجبات اقتدار سیاسی و اقتصادی تعداد زیادی از زنان کوتوال را فراهم آورد و آنها را حاکم بر قصرها و زمین‌های‌شان کرد.
بدین سان با مالکیت قلمروهای وسیع، حقوق پادشاهی، قدرت نظامی و قضایی و ضرب سکه،گرفتن مالیات و دیگر مسئولیت‌های حکومتی همراه بود. مدیره‌های دیرها، شوالیه‌های خود را به جنگ می‌فرستادند. زنان اشراف همراه با همسرانشان در دیوانخانه حضور می‌یافتند و زمانی به نظر می‌‌رسد که هیچ مانعی واقعی بر سر راه اعمال قدرت زنان وجود نداشته است و زنان به عنوان روسای نظامی قاضی و دژبان بر املاک خود کاملا مسلط بودند.
زنان به عنوان همسر، خواهر یا دختر پادشاهان و شاهزادگان قدرت وسیعی را اعمال می‌کردند.[2(ص38)]
دوره قرن 12 تا رنسانس (قرون 12 تا 14 میلادی)
در پایان قرن 11، انقلاب پاپ گرگوار اصلاحاتی را در امور کلیسا پدید آورد. او تجرد را برای کشیشان اعمال کرد و افراد غیر مذهبی را از مسئولیت اداره امور مذهبی بر کنار نگاه داشت. کلیسا زنان را از مقام‌های والایی که داشتند بر کنار کرد و به علاوه وقتی که صومعه به عنوان مرکز فرهنگی و تربیتی نخست جای خود را به قدرت اسقفی داد و سپس در اختیار سلسله مراتب کاتولیک رومی قرار گرفت، مراکز فرهنگی از دیرها برچیده شده تا در مدارس و دانشگاه‌هایی مستقر شود که توسط کلیسا در کلیساهای جامع ایجاد شده بود. ورود به این مدارس عالی برای دخترانی که تحصیلات خود را در صومعه ادامه می‌دادند ممنوع اعلام شده بود.
این شکاف فرهنگی توسط مردان ایجاد شد تا زنان را از مشاغل آزاد (مثل طبابت و...) حذف نماید. و بدین‌سان در قرن 14 اشتغال به حرفه جراحی و آرایش که زنان در آن‌ها جایی برای خود باز کرده بودند ممنوع اعلام می‌شود.
به علاوه از قرن 12 توسعه شهرها که نتیجه توسعه تجارت و تمرکز دولت نوپدید بود سبب ظهور دیوان سالارانی که چون خزانه‌دار، صدر اعظم، قضات و مانند آن‌ها شد که قدرت و فرهنگ را به دست گرفته و زنان را از این قلمرو طرد کردند. کلیسا به منظور حفظ قدرت سیاسی و مذهبی خود با این کارمندان به مبارزه برخاست اما وقتی که موضوع به مخالفت دستیابی زنان به مسئولیت‌هایی که در قرون گذشته داشتند، می‌کشید این رقابت بدل به اتحاد با قدرت جدید می‌شد. و بدین سان زنان در تمامی دسته‌های اجتماعی بخشی از نقش‌های کهن و قدرت باستانی خود را از دست دادند.
در تمامی حوزه‌های زندگی سیاسی، مذهبی و اقتصادی، زنان تنزلی فاحش را در نقش‌های قدیمی خود متحمل شدند اما شجاعانه در مقابل تلاش برای ایجاد یک ضد فرهنگ و دیگر اعمال اجتماعی جدا از فعالیت‌های پذیرفته شده مقاومت می‌کردند. مثال‌های بارز آن انجمن آداب‌دانی، اجتماع زنانی که با هم زندگی می‌کردند و مراکز بدعت می‌باشد. در قیام‌های روستاها و شهرها تعداد زنان روستایی و خرده پیشه‌ور شهری بسیار زیاد بود و زنان گاهی نقش رهبر را ایفا می‌کردند.
در قرن پانزده در فرانسه شاهد انحطاط تدریجی و کند وضعیت زنان در خانواده هستیم، زن حق جانشینی شوهر غایب یا دیوانه‌اش را از دست می‌دهد. اعمالی که در چنین شرایطی که او می‌تواند انجام دهد باید توسط قاضی اجازه داده شود. و به علاوه در حالی که در قرون وسطی علیا کودک می‌توانست نام پدر و یا مادر را داشته باشد، از قرن 14 دولت به منظور سهولت بخشیدن به کار پلیس و ادارات انتقال نام پدر را اجباری می‌سازد.
علی‌رغم تعدد وسایل تضییق و سرکوب که هم از طریق کلیسا و هم از طریق حکومت اعمال می‌شد فریاد اعتراض زنان بلند شد و مشهورترین این اعتراض‌ها فریاد کریستین دوپیزا بود (1430-1364). او خواهان آموزش زنان بود تا بدین وسیله به آنان امکان دهد به خصوص به هنگام بیوه‌گی مسئولیت‌هایی را بر عهده بگیرند. او نیازهای آموزشی شاهزادگان، مالکین اراضی وسیع، همسران بازرگانان، پیشه‌وران شهری و روستاییان را عنوان کرد و خیلی پیش از اِراسم مسئله بین‌المللی را مطرح کرد و با مطالعه استراتژی نظامی به منظور کاهش دادن قوه تخریب جنگ بر نظریات بعدی پیشی گرفت.
کریستین دوپیزا، دو موضوع اساسی را که بعدها در تفکرات فمینستی قوت می‌گیرد توسعه بخشید این دو عبارت از ضرورت تربیت دختران و آرزوی ‌پی‌ریزی جامعه‌ای آرام و صلح‌جو بود.[2(ص42)]
زنان در دوره رنسانس (قرون 15 و 16 میلادی)
در قرون 15 و 16 میلادی با پشتیبانی سلطنت برای محصور کردن زنان در خانواده و محروم نمودن آنان از نقش‌های پیشین، ماشین سرکوبگر کلیسا و بورژوازی تکمیل شد.در فرانسه حقوق‌دانان هم‌چنان برای ساخت یک خانواده پدر سالار از حقوق روم مدد می‌جستند عاقبت در قرن شانزدهم زن متأهل بدل به موجودی ناتوان می‌گردد که هر عملی را بدون اجازه همسر و یا دادگاه انجام دهد هیچ انگاشته می‌شود. این تحول قدرت شوهر را تقویت کرد تا از آن‌‌جا که این قدرت منجر به نوعی سلطنت خانگی شد. قانون ناپلئون در بطن سیمایی که بورژوازی از خانواده پرداخته بود وجود داشت. از پایان قرن پانزدهم معاهده اخلاقی و اقتصاد دختران باید از آن تبعیت کند تعریف می‌کند: دختران باید برای نقش‌های خانه‌داری آماده شوند، جایی که در آن همه چیز به منظور رفاه شوهران صورت می‌پذیرد.
زنان تمامی طبقات اجتماعی، این محدود و محصور شدن را نمی‌پذیرفتند اما موفقیت آن‌ها در مقاومت به وضعیت منطقه‌ای بستگی داشت. بدین‌سان ایتالیا که از قرن هشتم تحت تأثیر فرهنگ غنی اسلامی که در آن زنان از امتیازاتی برخوردارند، بوده از نظر فرهنگی دارای سنتی فمینیستی است. زنان اشراف دانش می‌آموختند سالن‌ها را به وجود می‌آوردند و هنرمندان و نویسندگان را تحت حمایت داشتند.
در انگلستان زنان کاسب در برابر محرومیت از حقوق قانونی که زنان قاره اروپا را در بر گرفته بود مقاومت می‌کردند، در آغاز قرن پانزدهم لیست شهروندان لندن 771 مرد و 111 زن کاسب را که اغلب مجرد بودند گزارش می‌کند. قانون انگلیسی از حقوق زن کاسب متأهل یا مجرد حمایت می‌کند این زنان حتی اگر متأهل بودند و می‌توانسته‌اند امور مربوط به خود را خود اداره کنند و بدون نیابت همسرشان به دادگاه بروند.[2(ص50)]
وضعیت زنان
در قرون هفدهم و هجدهم
قرون 17 و 18 عصر انتقال از اقتصاد فئودالی به اقتصاد صنعتی است. جهانی‌ نوین جانشین جامعه فئودالی کهن می‌شود و تغییرات سیاسی (رژیم پارلمانی و آزادی‌ها) به دنبال تحول اقتصادی می‌آید.
اما این انتقال به چه بهایی تمام می‌شود؟ کارل مارکس پس از آدام اسمیت نشان می‌دهد که انباشت سرمایه‌داری که امکان انقلاب تکنولوژیکی و ظهور «مانوفاکتورها» را به جای کارگاه‌های صنعتی فراهم نمود، خود به برکت استثمار مستعمرات و جنگ میسر می‌شود:
هرچند که نخستین پیدایش تولید سرمایه‌داری را از قرون 14 و 15 به طور پراکنده در بعضی از شهرهای مدیترانه‌ای می‌یابیم، عصر سرمایه‌‌داری از قرن 16 آغاز می‌شود... تاریخ نوین سرمایه از قرن 16 با پیدایش تجاری که در سراسر جهان گسترده می‌شود و بازاری به وسعت جهان را در اختیار می‌گیرد آغاز می‌شود... مستعمرات برای مانوفاکتورهایی که به وجود می‌آیند بازارهایی را ایجاد می‌کنند و با انحصاری کردن این بازارها موجبات انباشت و تزاید سرمایه فراهم می‌آید.
تمرکز ثروت در یک قاره و فقیر شدن دیگر قاره‌ها (آسیا، آفریقا و غیره) و مبادله بردگان به سرعت وضعیت زنان آسیایی و افریقایی را خراب کرد: مبادله و جنگ‌های طرفدار بردگی سبب از بین رفتن دموکراسی و در ضمن قشربندی و تحکیم خودکامگی جامعه افریقایی شد. و بدین سان در این جامعه، پایگاه محروم‌ترین افراد با شدت گرفتن تحجر اجتماعی وخیم‌تر شد...
در غرب نیز وضعیت زنان بهبود چندانی نیافت. تفاوت وضعیت زنان طبقه بورژوا و متوسط که از تولید تجارتی با ارزش، دور نگه داشته شده بودند با وضعیت همسرانشان بسیار افزایش یافت. در واقع در جامعه‌ای که نه فقط اخلاق پروتستانی (بر خلاف نظر ماکس‌وبر) بلکه آئین کاتولیک، بیکاری و تن‌آسایی را طرد می‌کرده است شرافت و ارزش مردان در فرانسه، انگلستان و آمریکا بر پایه تولید کالا و پس‌انداز از آن‌ها سنجیده شده و در همان حال زنان بورژوازی بیکاره طبقه بالا و متوسط موضوع تحقیر مردان قرار می‌‌گیرند. ازدواج که به برکت مهریه زن، سرمایه اولیه بورژوا را افزایش می‌دهد به این نفرت دامن می‌زند: سرمایه‌داران جدید پولشان را در زنان‌‌شان سرمایه‌گذاری می‌کردند هم‌چنان که در راه زمین سرمایه‌گذاری می‌کردند. مشاغلی مثل پزشکی و جراحی که در بعضی از کشورها از رنسانس به بعد، به زن‌ها واگذار نمی‌شد در همه جا از آن‌ها به زور گرفته شد. در انگلستان قابلگی به فقرا اختصاص یافت و در فرانسه زنان قابله با ارتقا کیفیت شغلی‌شان در برابر بی‌ارزش شدن این شغل مقاومت می‌کردند.[2(ص57)]
وضعیت زنان
در قرن نوزدهم
قرن نوزدهم قرن سرمایه‌داری «وحشی» است که در ابعاد جهانی گسترش می‌یابد و با ظهور امپریالیسم و استعمار مبادله جهانی می‌شود. رقابت شدت می‌گیرد و به شکل بحران‌های ادواری تجلی می‌یابد. قوانین اجتماعی حمایت کننده‌های در میان اشک و آه نبود کارگران زن ملغی می‌شوند.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله    28صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله فمینیسم ( جنبش زنان )

تحقیق در موردکشورهای عضو جنبش عدم تعهد

اختصاصی از فی بوو تحقیق در موردکشورهای عضو جنبش عدم تعهد دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در موردکشورهای عضو جنبش عدم تعهد


تحقیق در موردکشورهای عضو جنبش عدم تعهد

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه17

                                                             

فهرست مطالب

 

 

وزراء و سایر روسای هیئت های کشورهای عضو جنبش عدم تعهد که در تهران، جمهوری اسلامی ایران در تاریخ (12 و 13 شهریور 1386) 3 و 4 سپتامبر 2007 در نشست وزرا در خصوص حقوق بشر و تنوع فرهنگی گرد هم آمدند.

1- با تجدید عزم خود برای ارتقا وحمایت از کلیه حقوق بشر و آزادی های اساسی از جمله حق برخورداری از هویت فرهنگی که از خصوصیات توصیفی بشریت بوده و میراث مشترک بشری را نیز تشکیل می دهد.

2- با تاکید بر اینکه برداری، احترام به موقع به دیگران و حقوق آنها در تعیین رویکرد آزادانه خود به سوی پیشرفت رو به رشد از ارزشهای بنیادینی است که برای روابط بین الملل نیز ضروری می باشد.

3- با اذعان به این که نتوع فرهنگی و پیگیری توسعه فرهنگی توسط تمامی مردم و ملتها منبع غنای مشترک حیات فرهنگی بشریت می باشد.

4- با تاکید مجدد بر اهداف و اصول مندرج در منشور ملل متحد و با تاکید بر اعتبار و ارتباط مواضع اصولی نهضت عدم تعهد از جمله توسعه روابط دوستانه میان ملت ها بر اساس حقوق برابر، حق تمامی مردم درتعیین سرنوشت خود که به موجب آن آزادانه وضعیت سیاسی خود را تعیین می نمایند و آزادانه توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود را پیگیری می کنند. کسب همکاری های بین المللی در حل و فصل مشکلات بین المللی دارای ماهیت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی یا بشر دوستانه و احترام به حقوق بشر و ازادی های اساسی برای همگان بدون هیچ تبعیضی بر اساس نژاد، جنسیت، زبان و مذهب.

5- همچنین با تاکید مجدد بر تساوی حاکمیت اعضای ملل متحد که از هرگونه تلاشی به هدف بر هم زدن نسبی و یا کلی وحدت ملی و تمامیت ارضی کشور که مغایر با منشور سازمان ملل است خودداری می کنند.

6- با تایید مجدد این که تنوع فرهنگی دارایی با ارزش برای پیشبرد و رفاه بشریت به طور گسترده می باشد و به عنوان یک ویژگی دائمی که موجب غنای جوامع ما می گردد بایستی ارج نهاده شود موارد بهره برداری واقع و حقیقتا پذیرفته شود.

7- با اغان به وجود منزلت و ارزش ویژه برای هر فرهنگ که شایسته شناسایی احترام و محالفت می باشد و مجاب گردیدن در این خصوص که تمامی فرهنگ ها دارای مجموعه ای از ارزشهای مشترک می باشند و در غنای تنوع وگوناگونی و در تاثیر گذاری متقابل آنها بر یکدیگر، تمامی آنها بخشی از میراث مشترک متعلق به بشریت را شکل می دهند.

8- با تاکید بر اینکه تعهد جمعی برای استماع و یادگیری از یکدیگر و احترام به میراث فرهنگی و تنوع جهت گفتگو، پیشرفت و پیشبرد بشری ضروری می باشد.

9- با مد نظر قرار دادن اینکه بردباری و احترام به فرهنگ، قومیت و مذهب و تنوع زبان و گفتگوی برابر و احترام متقابل میان و داخل تمدنها برای صلح تفاهم و دوستی افراد و مردم فرهنگ و ملل مختلف جهان ضروری می باشد در حالیکه تظاهر تعصب فرهنگی بی صبری و بیگانه ستیزی نسبت به فرهنگها و مذاهب مختلف می تواند نفرت و خشم را میان مردم و ملل سراسر جهان ایجاد نماید.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در موردکشورهای عضو جنبش عدم تعهد

دانلود مقاله جنبش دانشجویی

اختصاصی از فی بوو دانلود مقاله جنبش دانشجویی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

مقدمه:
در هر زمانی، جامعه شناسی خاصی شکل گرفته است که یا جمع گرا بوده، مثل نظریات دورکیم و یا فردگرا مثل اسپنسر، و یا بر تسلط ساختار وهنجار، تأکید می‌کردند، مانند پارسونز. آنچه مشخص است، هر گروه، ضمن بررسی یک بعد، ابعاد دیگر را فراموش کرده است. اما در عصر حاضر،تلفیق ابعاد مطرح است . از جمله:تلفیق فرهنگ و عاملیت، توسط مارگارت آرچر، جامعه شناسی چند بعدی جفری الگزندر، تلفیق کنش با نظام، توسط یورگن هابرماس که عضو برجسته‌ای از مکتب فرانکفورت می‌باشد.
مکتب فرانکفورت، مکتبی انتقادی است، که در آلمان، پایه ریزی و تشکیل شد. مبنای اندیشه این مکتب بر اساس نقد و بررسی نظریات متفاوت، شکل گرفت. آن بر سرمایه‌داری ، اثباتگرایی، مارکسیسم و حتی خود جامعه شناسی هم ایراداتی وارد کرده است. در ضمن، بعضی از عناصر فراموش شده، مثل دیالکتیک و ذهن گرایی را دوباره مطرح نموده است . هابرماس اگرچه وارث این مکتب است، ولی در آن، تجدید نظرهایی را اعمال نموده ، وی از اندیشه های مارکس شروع کرد، تا به کنش ارتباطی رسید. او با انتقادات مختلف، نظرات خود را بسط داده است. وی نظریه اثباتی، جزم‌گرایی مارکسیسم، ایدئولوژی گادامر، نظریه سیستم پارسونز، جنبش دانشجویی و جوامع مدرن را مورد انتقاد قرار داده است. هابرماس، نقش بسزایی در جامعه شناسی آلمان ومکتب فرانکفورت و بقای آن داشته است. گرچه بینش انتقادی او، موجب شده که بعضی از فعالیت ها و اقدامات وی را نادیده گیرند.
تحقیق انجام شده، به حول تفکر انتقادی هابرماس می‌چرخد و از انتقادات او، نقد اثباتگرایی، مارکسیسم، جنبش دانشجویی و نظریه سیستم را برگزیده و به توصیف و تشریح آن، پرداخته است.

فصل اول : تفکر جامعه شناسی آلمان :
نویسندگان آلمانی عادت دارند، جامعه شناسان دایره المعارفی قرن 19، جامعه شناسان تحلیلی قرن 20 را از هم جدا کنند. عبارت دایره المعارفی به اثباتگرایان اطلاق می‌شود، از جمله اگوست کنت و دورکیم، اندیشه دورکیم . بدلیل واقعیت جوهری که برای جامعه قائل بود و مفهوم آگاهی جمعی(واجدان جمعی)، مشاجرات بسیاری را بر‌انگیخت «اما بر عکس او، نظریه پردازان فردگرا، این مفهوم را ارایه می‌کنند که انسانها کارکرد جامعه خود را تأمین می‌کنند، اما جامعه‌ای را که عضو عمل کننده آن هستند، نمی‌شناسند.(جامعه شناسی معاصر آلمان ص 6)
تا اواخر قرن 19، چندان اثری از جامعه شناسی در آلمان، به چشم نمی‌خورد. حقوق‌دانان و اقتصاد دانان با مسایل مطرح شده در جامعه شناسی، بطور حاشیه‌ای رفتار میکردند. اما از آغاز قرن 20، بخصوص از جنگ جهانی اول به بعد، آلمانی ها کوشیدند تا علمی‌بنام جامعه شناسی را ایجاد کنند. جامعه شناسی از فرانسه و انگلستان به آلمان کشیده شد.
یکی از خصوصیات متمایز جامعه شناسی آلمان، گرایش فلسفی آن است.
«زومبارت، جامعه شناس غربی ، طبیعت گرایی را در مقابل روح گرایی آلمانی قرار می‌دهد»(جامعه شناسی معاصر آلمان ص 15)او عقیده دارد، که جوهر و اساس اندیشه آلمانی، قادر است تا پس از مرگ افراد هم باقی بماندو مارکسیسم ذره‌ای از روح آلمانی در خود ندارد. آنها تفاهم بکار گرفته شده را با شیوه علوم تجربی، مقایسه می‌کنند و جامعه شناسی را برابر با علم به قوانین می‌دانند. بر عکس آلمان ، جامعه شناسی فرانسوی، به تحصل گرایی تمایل دارد. آلمانی ها جامعه شناسی خود را، علم معرفت‌النفس یا ذهن شناسی می‌دانند . بطور کلی جامعه شناسی آلمان به تفاهم گرایش دارد، که نماینده بارز آن را میتوان ماکس وبر دانست. اندیشه وبری، حتی بعد از مرگش، در سالهای بین دو جنگ جهانی، حاکم بود. «تمام آنها طرز فکر وبر را قبول دارند که یک رابطه آماری ، هر قدر هم قانع کننده باشد، برای ارضای کنجکاوی کافی نیست، ما می‌خواهیم پیوند میان انگیزه و کردار را که رفتار انسانها و در نتیجه خود رابطه آماری را تبیین می‌کند، بفهمیم»(جامعه شناسی معاصر آلمان ص 152)تفهیم، غالباً، آلمانی ها را از پژوهش قوانین معاف می‌دارد، آنها بدنبال تبدیل تاریخ به علم نیستندو علاوه بر تاثیر نهادهای اجتماعی ، کنش احتمالی افراد را در نظر دارند.
دومین خصوصیت جامعه شناسی آلمان، دغدغه های روشی، جستجوی بنیادی فلسفی و انگیزه خود شناسی است. بطوری که این تفکر بصورت یک بیماری ملّی، تجلی یافته است.(جامعه معاصر آلمان ص 159)بعنوان مثال، خود تحلیلی و خودشناسی به فهم و درک بیشتر علوم اجتماعی، کمک می‌کند و دوراندیشی فرد را تقویت می‌کند. از نظر جزموین، نگرانی روش، هیچ ثمری ندارد.
همین نگرش تفهمی، اساس نظرات وانتقادات اعضای مکتب فرانکفورت را پایه ریزی کرد.عقاید هابرماس و روشنفکران ، بیشتر در دوران نازی شکل گرفت، و با روی کار آمدن هیتلر، توسعه مکتب ها و تألیف ها ، با روش خشونت باری متوقف شد.

 


فصل دوم:تاریخچة مکتب فرانکفورت
سال 1922 فلیکس وایل، سردمدار تأسیس مؤسسه پژوهشهای اجتماعی آلمان گردید. این مکتب، پس از جنگ جهانی اول و بحران های فکری که بر روشنفکران و نگرش سوسیالیستی حاکم بود، به فعالیت پرداخت. هورکهایمر و پولوک، موثر ترین افراد این مکتب به شمار می‌روند. این مؤسسه بطور رسمی‌در 3 فوریه 1923 تأسیس یافت. گرونبرگ در سخنرانی خود در افتتاحیه ساختمان مؤسسه در سال 1924، به جنبه پژوهشی فعالیت های مؤسسه تأکید کرد، هر چند خلاف وضعیت آن زمان آلمان بود، که آموزش را بر پژوهش ترجیح می‌داد. وی سخنرانی خود را با اعتراض مستقیم به مارکسیسم، به پایان برد. سپس مؤسسه شروع به جذب استادیاران جوان نمود، که اکثراً، درگیر سیاستهای چپ بودند، گرچه مؤسسان سعی می‌کردند، آنها را از حزب‌گرایی دور نمایند.
کارل آگوست و تیفوگل، فرانتس پورکنا، ویولیان گومپرز عضو حزب کمونیست بوذند، ولی در مورد عضویت هورکهایمر در این حزب ، جای تردید است. وی در یکی از آثار خود«مدهوشی طبقه بندی کارگر آلمان» علت های تردید خود، در مقابل حزب کارگر را توضیح داده بود .
ابتدا این مؤسسه، نسبت به بازنگری بنیادهای مارکسیسم سنتی، بی علاقه بود، اما با تلاش هورکهایمر، در این زمینه، دیگران نیز با او همراه شدند.
در اواخر سال 1972، پولوگ که بخاطر سکته قلبی گرونبرگ، بسیار پر مشغله بود، در سمینارها به نفع هورکهایمر سخن می‌گفت. در اواخر سالهای بیست، دو نفر دیگر، لئولو ونتال و تئودور ویزن گروند- آدورنو به او پیوستند که در سالهای بعدی نفوذ بسیاری یافتند. آدورنو در سال 1983، رسماً به مؤسسه پیوست. علاقه هورکهایمر، او را بطرف ادبیات و علاقه آدورنو، او را بسوی موسیقی سوق داد.سال 1931بود، که هورکهایمر به ریاست مؤسسه منصوب شد. او در سخنرانیهایش، ابتدا به نظریه فردگرایی ایده آلیسم کلاسیک آلمان و سپس به فروپاشی ایمان، که شوپنت هاور، آنرا بیان کرده بود، پرداخت و همچنین بررسی نظریه پردازان دوران اخیر، از جمله نوکانتیان مکتب ماربورگ و اوتماراشپان، از مکتب فراگیر زندگی اجتماعی. وی فلسفه اجتماعی را نظریه‌ای مادی می‌دانست، نه یک رشته علمی . ‌اساس کار مؤسسه را، پژوهش درباره رفتار کارگران، متکی بر روشهای آماری و پرسشنامه و تفسیرهای مختلف اعلام نمود.
یکی دیگر از اقدامات مؤسسه با ریاست هورکهایمر، توقف نشریه «بایگانی گرونبرگ» بود ومؤسسه در طی دو سال بعد، آثار خود را به شکل مقاله در «مجله پژوهشهای علمی» منتشر کرد. با ورود روانکاوی به مؤسسه، دوران گرونبرگ، سرانجام سپری شد. این تحولات با ورود هربرت مارکوزه، در سال 1932، شتاب بیشتری گرفت.با به قدرت رسیدن نازی ها در سال 1923، این مؤسسه به خطر افتاد.
هورکهایمر در سال 1932 بیشتر بیمار بود، او قبل از روی کار آمدن هیتلر به فرانکفورت بازگشت و به بحث درباره آزادی پرداخت . هنگام بستن مؤسسه، وی به سوئیس رفت . بخش بزرگی از کتاخانه مؤسسه به مکانی دیگر منتقل شد و همچنین سرمایه آن . هورکهایمر، تیلیش، هوگوزیستهایمر، رسماً از دانشگاه اخراج شدند. این مؤسسه، افرادی مثل پل باران را تربیت کرده بود که مؤثر بر علوم اجتماعی امریکا بودند.
مؤسسه، با حمایت های مالی فلیکس وایل و پدرش می‌چرخید، و با این پشتوانه، توانست در ایام تبعید به حیات خویش ادامه دهد. و عامل این حمایت، ضرورت بررسی یهود آزاری، در آلمان بود، که مقداری از زمینه فکری مؤسسه را، در بر می‌گرفت، که در این نقطه با نظرات کارل مارکس، مشترک بودند.
هورکهایمر در همان اثر اولیه‌اش، سرمایه داران یهودی را که بخاطر به خطر افتادن سرمایه خود با یهودستیزی مخالف بودند، سرزنش می‌کرد. اعضاء مؤسسه، در امریکا نسبت به مسائل یهود، بیشتر حساسیت نشان می‌دادند.
علاوه بر تأثیر ایده الیست بر این مکتب، انتقال این مکتب و ورود اعضاء آن به امریکا، تأثیر زیادی بر جریان فکری آن داشت. چون فرانکفورتی‌ها در آنجا با شرایطی روبرو شدند که طبقه کارگری وجود نداشت و پایه های بورژوایی، قوی تر بود.این مکتب، در مراحل تکوینی بعدی خود، کاملاً از نظرات مارکس فاصله گرفت. ولی با سخنان یورگن هابرماس، دوباره جلوه هایی از مارکسیسم پدیدار گشت.هابرماس اظهار داشت، که شباهت بسیاری بین برخی خصوصیات سنت فرهنگی یهود و ایده الیسم آلمان مشاهده می‌شود و مورد اصلی ، این نکته است که یهودیان ، راه نزدیکی به خدا را کلام می‌دانستند.
عواطف انقلابی اعضاء مؤسسه، در اثر هورکهایمر«هاینریشرگیوس» که او این نام را استعاره گرفته بود، کاملاً مشهود بود.
این مکتب می‌توانست بسیار غنی‌تر و قوی‌تر باشد، اگر به سیاست علمی‌خود، بیشتر می‌پرداخت، می‌توان گفت که تبعید افراد آن ، قبل از اخراج توسط نازی ها، آغاز شده بود.
پس از شکست انقلاب آلمان، تعدادی از آنها نسبت به گروهبندی های چپگرا، بیگانه بودند.
انتقال سرمایه مکتب به هلند در سال 1931، یک اقدام زیرکانه بود . مؤسسه توانست در طی چندین سال با شخصیتهای برجسته امریکایی ارتباط نزدیکی برقرار کند. سال 1934 در طی ملاقات هورکهایمر با نیکلاس مورای ‌باتلر، پیشنهاد پیوستن مؤسسه به دانشگاه، از طرف وی، مطرح شد . پس از آن، مارکوزه، لوونتال، پولوک و تیفوگل به امریکا آمدند. موقعیت اعضا این مؤسسه، در مقایسه با اعضاء«دانشگاه در مهاجرت» خیلی بهتر بود و اختلاف این دو علاوه بر عامل ایدئولوژیکی، بیشتر از لحاظ اقتصادی، شدت یافت.
تفاوت فکری بین فرانکفورتی‌ها وعلوم اجتماعی امریکا، به دور محور فلسفه گرایی آنها و عینیت گرایی امریکایی می‌چرخید ، البته این تجربه گرایی در بین فرانکفورتی‌ها رسوخ کرد .
مؤسسه با پیشنهاد همکاران امریکایی، مبتنی بر نشر مجله به زبان انگلیسی مخالفت کردند ، آن هم جهت پاسداری از یک فرهنگ رو به زوال وهمین موجب شد ، تا مقداری از جهاد دانشگاهی امریکا ، فاصله بگیرند.
مؤسسه، پژوهشهای خود را در مورد بحران سرمایه داری، درهم شکستن لیبرالیسم سنتی، خطر پیدایش خودکامگی، به شدت دنبال کرد، تا سهمی‌در شکست نازی داشته باشد، در همین جا بود ، که بازپرداخت مارکسیسم سنتی، اهمیت یافت.
افراد برجسته این مکتب، هرکدام به جنبة خاصی اشاره می‌کنند. آدورنو و هورکهایمر، دو نظریه صنعت و فرهنگ را مطرح کردند، آنهامعتقدند، که سرمایه داری از طریق فرهنگ، سلطه خویش را ثبات می‌بخشد. هایدیگر، طرفدار نظام فاشیست بود و بر تکنولوژی تأکید داشت. مارکوزه، مؤثرتر از هایدیگر بوده است، و نفس تکنولوژی را بد نمی‌دانست. هورکهایمر در آثارش از تحلیل هرمونتیک استفاده کرده است. هابرماس و دیگر اعضای فرانکفورت، متأثر از روش تفهمی، پدیدار شناسی هوسرل و فلسفه هایدیگر، دیلتای و هربرت مید بوده‌اند. همه افراد فرانکفورت به آلمان بازنگشتند.

فصل سوم:یورگن هابرماس
1-3-زندگینامه
یورگن هابرماس، سال 1929 در دوسلدورف آلمان بدنیا آمد. پدرش، رئیس دفتر صنعت و تجارت شهر بود. وی در دانشگاه های گوتینگتن، بن و زوریخ تحصیل کرده است. سال 1949، وارد دانشگاه گوتینگتن شد و رساله دکترای خودش را بنام «مطلق و مفهوم تاریخ» به پایان رسانید. او سال 1950 به مطالعه آثار گئورگ لوکاچ پرداخت و تأثیر زیادی از او گرفت. سال 1956، دستیار آدورنو در دانشگاه فرانکفورت شد. از سال 1961 تا 1964 در دانشگاه هایدلبرگ، فلسفه تدریس می‌کرد. بعد از آن، به تدریس فلسفه و جامعه شناسی در دانشگاه فرانکفورت پرداخت. اولین اثر خود را سال 1962 بنام «تحول ساختاری در گستره همگانی» به چاپ رسانید.
از سال 1971 تا 1983، ریاست مؤسسه تحقیقاتی«ماکس پلانگ» را به عهده گرفت، ولی استعفا داد، و به فرانکفورت بازگشت، و سپس اثر بزرگ خود«نشریه کنش ارتباطی» را در دو جلد منتشر کرد و پس از آن در دانشگاه جان ولفانگ گوته، به تدریس مشغول شد.
او فردی بسیار خوشفکر و فعال بود، تقریباً از سال 1954 تا 1988 حدود 26 اثر به چاپ رسانید.تا سال 1989، سیزده اثر وی به انگلیسی و دوازده اثرش به فرانسه، ترجمه شده است. بنا بر اظهار شخصی ، بنام گورستن، تا سال 1982، نهصد اثر درباره هابرماس و دیدگاه های وی، به چاپ رسید که او آنها را در یک کتابشناسی فهره کرده است . این تعداد در سال 1990 به 3000 اثر رسید . وی سه فرزند دارد.

 

2-3-اندیشه های هابرماس
از نظر بسیاری از صاحبنظران، یورگن هابرماس، شخصی بود که مکتب فرانکفورت را از مرگ حتمی‌نجات داده است. هرچند، هدف او در ابتدا، دفاع از نظریه مارکس و رد جزم اندیشی بوده، ولی بعدها، نظراتش را با انتقادات مختلف، بسط داده است.
بطور کلی میتوان چنین گفت، که اندیشه های او حول چند محور و مفهوم می‌چرخد.
1-مفهوم کنش ارتباطی
2-مفهوم معرفت شناسی
3-تلفیق نظریات(کنش با نظام)
4-تأکید بر رهایی بخشی ، از طریق کنش ارتباطی
1-کنش ارتباطی: او از نقد مفهوم کار، در نظریه مارکس، به کنش ارتباطی می‌رسد و کار را جزئی از کنش ارتباطی می‌داند، وی سه نوع کنش را مطرح کرده است:
الف)کنش پارامتریک(وسیله ای):در این نوع، یک کنش و یک کنشگر وجود دارد.
ب)کنش استراتژیک:حاوی چند کنش و چند کنشگر می‌باشد.
ج)کنش ارتباطی:معطوف به تفهیم موضوع و رسیدن به مفاهمه است.
در دو کنش اول، هدف، چیرگی وتسلط است. و شکل ابزاری دارد. اما سومی که در مورد نظر هابرماس است، ایجاد کننده ارتباط و ادراک است. او در کنش ارتباطی، خود را از قید عباراتی ، مثل شناسنده و شناسا، رها می‌سازد و این همان عباراتی است ، که لوئی آلتوسر بکار برده است. هابرماس معتقد است، آن قید و بندها، موجب عقلانیت ابزاری است. وی دو نوع عقلانیت را معرفی می‌کند، یکی عقلانیت صوری که بدنبال تسلط ابزاری است و دیگری، عقلانیت ذاتی، که بدنبال تسلط عملی است. از آنجا که او عامل ارتباط را کلام می‌داند، در مورد آن بسیار بررسی کرده است. از نظر او، زبان ، عامل تغییر محیط است، که موجب شکل گیری دانش عملی می‌گردد و در نهایت به علم هرمونتیک می‌رسد، که علم تفسیر است. وی به انحراف کشیدن وخطا رفتن انسان در این جریان تفسیر و ارتباط، اشاره می‌کند و حتی نظریه را محصول کنش انسانی می‌داند و وسیله‌ای برای آزادی بیشتر انسان.
تفاوت او با آدورنو و هورکهایمر در این موضوع است که آنها دانش را با اعمال سلطه، مربوط می‌دانند. او در این حیطه، به مفهوم موقعیت گفتار آرمانی، اشاره دارد ، مبتنی بر آن که در شرایط مختلف، باید استدلال برتر حاکم شود، مفاهمه بر اساس مباحثه است، نه قدرت. وی در جستجوی آن است، بداند چه چیزی ارتباط متقابل را مختل می‌کند، بنظر وی چیزی ارتباط را تحریف کرده است و آن ایدئولوژی و مشروع سازی است که توسط سرمایه داری اعمال می‌شود.

 

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   62 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله جنبش دانشجویی

تحقیق در مورد نقش جنبش دانشجویی در تحولات اجتماعی

اختصاصی از فی بوو تحقیق در مورد نقش جنبش دانشجویی در تحولات اجتماعی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد نقش جنبش دانشجویی در تحولات اجتماعی


تحقیق در مورد  نقش جنبش دانشجویی  در تحولات اجتماعی

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:79

فهرست:

 

نقش جنبش دانشجویی

در تحولات اجتماعی

بحث محوری، بررسی نقش جنبشهای دانشجویی در تاریخ تحولات سیاسی- اجتماعی ایران است. این جنبش یک پیشینه تاریخی دارد که با تاسیس دانشگاه تهران در آغاز قرن حاضر (خورشیدی) شروع می‌شود و تا امروز ادامه می‌یابد. البته در مقاطعی با افت و خیزها و فراز و نشیبهایی روبه‌روست. اگر موافق باشید گفتگو را از همین نقطه آغاز کنیم.

- تصور من این است که جنبش دانشجویی ایران را باید در قالب و چارچوب تئوریک نگاه کنیم؛ آن وقت این سوال مطرح است که دانشجو از چه رده سنی است؟ و در چه موقعیت اجتماعی قرار دارد؟

اگر از لحاظ رده سنی نگاه کنیم و هستی‌شناسی جوان  را مورد بررسی قرار بدهیم، این سوال مطرح می‌شود که «جوان چه نیازهایی دارد؟» با این تعریف می‌بینیم که دوران جوانی دوران انرژی‌زایی است اما در مقابل این انرژی‌زایی، جوان دچار یک مجموعه پرسشهای جدید می‌شود. یعنی با تحولاتی که در وجود بیولوژیک او مطرح است، از درونش یک دسته فشارها و محرکهای جدید پدید می‌آید که این محرکها برای او پرسش ایجاد می‌کنند. اما وقتی می‌گوییم دانشجو، مسئله دیگری را هم اضافه کرده‌ایم؛ یعنی علاوه بر اینکه او فشارها و محرکهای درونی او مطرح است، محرکهای بیرونی هم وجود دارد. یعنی دانشجو خود را در چارچوب خانواده، محله و موقعیت اعتقادی معرفی نمی‌کند، بلکه خود را در چارچوب شغل هم مطرح می‌سازد؛ یعنی به یک انتخاب جدید می‌رسد.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد نقش جنبش دانشجویی در تحولات اجتماعی