فمینیسم
مقدمه
بی گمان ستم به زنان یکى از سیاهترین نقطههاى تمدن بشرى است؛ چه آن زمان که زن، انسان شناخته نمىشد و مانند حیوانات اهلى به شمار مىآمد و هنگام قحطى براى استفاده از گوشتش به قتل مىرسید؛ و چه همین اواخر که قوانین اروپا زن را از اغلب و اهمّ حقوق محروم مىساخت. هر گونه تلاش در بهبود این روند موجّه و معقول مىنماید.[1]
«تبعیض جنسی»،یعنی اعمال و رفتار،پیشداوری ها و ایدئولوژی هایی که زنان را فرودست تر و کم ارزش تر از مردان و مردان را مسلط بر زنان می دانند،هنوز نیز در ردیف بدترین مصیبت هایی هستندکه مایه درد و رنج و محرومیت بشر می شوند،زیرا که از یک سو،زنان از این وضعیت عذاب می کشند و از سوی دیگر تمام جوامع ذخیره ای عظیم از توانایی های فکری و انسانی را که نادیده گرفته شده یا تحقیر گشته اند،از دست می دهند.تحت تاثیر جنبش های طرفدار حقوق و آزادی زنان است که مفهوم «تبعیض جنسی» رواج یافته است. اما در پی ابداع عبارت تبعیض جنسی برای رسوا کردن همه انواع این تبعیض ها،پیشرفت اجتماعی بزرگی حاصل شده است.رواج این عبارت نشاندهنده آنست که تفاوت های تحقیر کننده جنس زن نه ناشی از اراده خداوند است،نه حاصل یک نظم طبیعی،نه مبتنی بر زیست شناسی،بلکه نتیجه رفتار اجتماعی نادرست و ناعادلانه با زنان است و چنین رفتاری از این پس باید کنار گذاشته شود و موقعیت عادلانه و شایسته زنان جایگزین آن گردد،موقعیتی که در آن جایگاه زن،همتای مردان در تمام عرصه های جامعه باشد.مثل همیشه طرفداران حقوق و آزادی زنان«فمینیستها» بودند که نخستین گام ها را برای افشای انواع تبعیض نسبت به زنان،برداشتند.[ 3(ص17)]
«فمینیسم» (feminism) واژهاى فرانسوى است که در سال 1837 وارد زبان فرانسه شدو فرهنگ لغت رٌبر این کلمه را چنین تعریف می کند:«آئینی که طرفدارگسترش حقوق و نقش زن در جامعه است»؛حدود 15 سال است که نظریه فمینیستی مفاهیم جدیدی را به منظور تحلیل وضعیت زنان مطرح نموده،مفاهیمی که خود را به زبان فرانسه تحمیل کرده اند و فرهنگ رٌبر بدان مشروعیت بخشیده است.همانگونه که سیاهان در ایالات متحده و یا کارگران رنگین پوست در فرانسه نژاد پرستی را متهم می کنند،فمینیستهای امروزه تبعیض جنسی را مردود می شمارند. تبعیض جنسی نتیجه سروری نرینگی است که اینگونه تعریف میشود: «واژه مونث، نیمه قرن بیستم، تسلط مردان (و نماد نرینگی) بر زنان.» اما برای فمینیستها، سروری نرینگی که بعضی آن را «مرد سالاری» و یا نظام «پدر سالار» معنا کردهاند فقط نوعی تسلط نیست بلکه نظامی است که، خواه آشکار و خواه نهان، تمام مکانیسمهای نهادی و ایدئولوژیکی در دسترس خود مانند حقوق،سیاست، اقتصاد، اخلاق، علوم، پزشکی، مد، فرهنگ، اموزش و پرورش، رسانههای گروهی و غیره را به منظور تحقق سلطه مردان بر زنان به کار میگیرد همان گونه که سرمایهداری از این ابزار برای تثبیت خود استفاده میکند. پس میبینیم که در ده سال اخیر تعاریف مربوط به فمینیسم و مفاهیم تحمیل شده بر زبان فرانسه توسط مبارزه فمینیستی، بسیار متنوع بوده و از معانی موجود در فرهنگهای لغت بسی فراتر میرود.[2(ص11)]
جنبشهاى دفاع از حقوق زنان در آغاز براى اعتراض به برخى نابرابرىهاى اجتماعى شکل گرفتند، اما با گذشت زمان به جریانى فرهنگى و سیاسى تبدیل شدند؛ جریانى که بر اساس انگارههاى مشخص ایدئولوژیکى به تحلیل نابرابرىهاى زنان و آرمانهاى زنانه (feminine) مىپرداخت و راهبردهایى خاص مطرح مىکرد. نهضت برابرىطلبى زنان که به صورت جنبش سیاسى سازمان یافته و منسجم از سابقهاى کمتر از دو قرن برخوردار است، در ذات خود گرایشهاى مختلف سیاسى، اجتماعى و ایدئولوژیک(را پرورانده است) تا آنجا که مبتکرى چون «ریک ویلفورد» تصریح مىکند، بهتر است به جاى واژه «فمینیسم» از واژه «فمینیسمها» استفاده کرد با وجود این مهمترین دغدغه آنان ارتقاى موقعیت زنان در جامعه و ایجاد برابرى و همسانى بین زن و مرد است.«البته این نکته حائز اهمیت است که بدانیم همه کسانى که صادقانه مىگویند براى منافع زنان اهمیت قائل هستند، فمینیست نیستند. مسأله مهم نحوه تفسیر این منافع است. کسى که منافع زنان را بر اساس نگرش سنتى به زن تفسیر مىکند، فمینیست نیست. چنین شخصى ممکن است واقعاً به حمایت از منافع زنان بپردازد، اما از دیدگاه یک فمینیست اساساً در شناخت این منافع دچار خطا شده است. از نظر فمینیستها، جامعه تحت حاکمیت مردان، به نفع مردان و علیه منافع زنان و در یک کلمه «مرد سالار» بوده است»و فمینیسم در اصل شورشى است علیه نگرش سنتى به زنان و نقش آنان در جامعه؛ با این باور که استناد به عوامل بیولوژیکى یا روانشناختى در تقسیم وظایف و تفکیک برخى کارکردها به زنانه و مردانه، توجیهى ساختگى براى موقعیت پایینتر زنان در جامعه است».
فمینیسم یا جنبش اصالت زنان یا زن باوری ،بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است ،جنبشی که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد ،فمینیسم در عین حال پر سر و صداترین و توجهبرانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایتهای مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.[1]
وضعیت زنان
از دیرینه سنگی تا دومین انقلاب نوسنگی
شناخت ما درباره این دوره بسیار ناچیز است زیرا این جوامع از طریق شکار و گردآوری خوراک زندگی میکنند و هنوز خط را که به این حوامع امکان ثبت تاریخ را میدهد اختراع نکردهاند. با این همه شناخت وضعیت زنان در این جوامع مهم است زیرا این جوامع تاریخی که در دوره نوسنگی به وجود آمدهاند تنها حدود دههزار سال دوام داشتهاند.[2(ص17)]
جوامع شکارچی در دوران دیرینه سنگی
مطالعه این جوامع وابستگی زنان و مردان، فشارهای اقتصادی و شیوه زندگی را مشخص میکند، شیوه زندگی بیش از هر چیز بر پایه شکار و گردآوری خوراک است. زنان به خصوص به گردآوری خوراک اشتغال دارند اما در شکار نیز با مردان مشارکت میکنندو یک نسل پس از گوردون چایلد، مطالعات انجام شده درباره دوره ماقبل تاریخی در فرانسه کشفیات این محقق را تایید میکند. انسانها در هماهنگی کامل با طبیعت زندگی میکنند، بی آنکه محیط را بر هم زنند همانند دیگر اقوام. آرمان مردمان شکارچی ثبات است. این مردمان با محیطی که در آن به سر میبرند کاملا یگانگی یافته و سعی میکنند صرفا مطابق احتیاجاتشان در طبیعت دخل و تصرف کنند. از سوی دیگر این شیوه زندگی و همچنین تغذیه اساسا مبتنی بر مصرف گوشت که دقیقا مانعی در جهت ازدیاد نسل است تعداد آنها را محدود نگه میدارد.نبود جنگ مشخصه روابط انسانی در این دوره است.
مطالعه علائم منقوش بر دیوار غارها و مجسمههای سنگی یا استخوانی کشف شده در خانهها یا گورهای دوران دیرینه سنگی شاخصهایی را برای مطالعه وضعیت زنان این عصر فراهم میکند.
از نظر لورواگوران نخستین علایم هندسی منقوش بر دیواره غارها که حدود سی هزار سال قدمت داردنشانه های جنسی مذکر و مؤنث را با خود دارد و ارائه این تصاویر حدودا بیست هزار سال طول می کشد . اما فقط علائم جنسی زنان «واقع گرایانه» بوده است. بعضی خواهند گفت که برتری تصاویر زنانه بیش از تصویر مریم در کشورهای کاتولیک بیانگر پایگاه برابر زن نیست. این طرز استدلال متضمن نوعی قوم مداری است که قبلا به ان اشاره شد: در واقع نمی توان ساخت های ایدئولوژیکی دوران نوسنگی علیا را که در آن باکره مقدس تابع یک خدای مذکر است به دوران دیرینه سنگی تعمیم داد.[2(ص17)]
نخستین انقلاب نوسندگی
تقریبا حدود دههزار سال قبل از میلاد مسیح، همراه تغییرات اقلیمی، نخستین انقلاب نوسنگی اتفاق افتاد که طی آن فعالیت شکار مردان به عنوان پایه اصلی تغذیه ، با گردآوری و کشاورزی با کج بیل (در کشور بدان Horticulture میگویند) همراه میشود. ای بولدینگ نیز چون گوردون چایلد و دیگران فکر میکند که این کشاورزی اختراع زنان بوده است.
به تدریج که اردوگاهها ساکنتر میشوند و صید کمیابتر، در تغذیه اولویت به جمعآوری میوهها و دانهها و کشت داده میشود، زنان متوجه جوانه زدن و باز تولید غلات میگردند. این کشف سبب افزایش توانایی زنان در کاربرد فنون جدید میشود، مثل ساختن آسیای سنگی بزرگتر و سنگینتر جهت آسیاکردن غلات، ساخت ظروف سفالین، چنان که گوردون چایلد به این نکته اشاره دارد. بعدها، زنان نخریسی و بافندگی را اختراع میکنند: این فعالیتها قله رفیعی از انباشت تجارب و استنتاج را فراهم میکند و موجب ایجاد رشتههای قابل توجهی از دانش میشود. با افزایش قدرت زنان در اختراعات و فعالیتهای جدید این فرضیه به وجود میآید که وضعیت آنها از نظر اجتماعی نیز ترقی کرده باشد و نه تنها انتقال فنون جدید به فرزندان و انتساب خویشاوندی از سوی زن است بلکه نخستین خدایان نیز مونث هستند. جانشین مجسمههای کوچک زنانه از جنس سنگ و عاج با خصوصیات برجسته جنسی که در دوره دیرینه سنگی مشاهده میشودمجسمههای مشابهی است که معمولا از جنس خاک رس ساخته شده و در مقابر و مساکن در دوره نوسنگی عمومیت مییابند. «این مجسمهها را خدایان مادر مینامند، زیرا زمین که از بطن آن جوانه سر میزند توسط انسانهای دیرینه سنگی نشانه زن بارور است.»
در این تمدن مادر سالار هیچ نشانهای که حاکی از فعالیت خصمانه باشد به دست نمیآوریم. این نظریه گوردون چایلد یه وسیله قراینی جدیدتر، مبنی بر آن که جامعه نوسنگی قدیم جامعهای«بسیار آرام و صلحجو» بوده است تایید میشود.[2(ص23)]
وضعیت زنان
از دومین انقلاب دوره نوسنگی تا دوره باستان
وضعیت زنان در نوسنگی میانه
در دوران نوسنگی میانه، بین شش تا سه هزار سال قبل از میلاد، دومین انقلاب تکنیکی همراه با انفجار جمعیتی به وقوع پیوست که منجر به واژگونی کامل سازمان اجتماعی و همچنین پایگاه زنان در جامعه گردید. این انقلاب با کشف انرژی نوین (یعنی قدرتگاو، آب و باد) و اشکال نوین حمل و نقل، شناخت خصوصیات فیزیکی فلزات و فرآیند شیمیایی که زمینه ذوب سنگ معدن مس را فراهم کرد و همچنین اختراع تقویم خورشیدی، معماری با آجر و ریاضیات کاربردی متمایز میشود.
در این دوران مرد به عنوان عامل تولید کشاورزی جانشین زن شد، کشتزار جانشین تکههای کوچک زمین و خیش مرد جانشین کج بیل زن.
مازاد قابل توجه مواد غذایی، امکان انفجار جمعیتی و یک جانشینی را فراهم کرد و شهرکها، که سپس باعث پیدایی شهرها شدند، جای دستههای کوچک انسانی دیرینه سنگی و روستاهای نوسنگی کهن را گرفت. شهر که به دلیل مازاد کشاورزی و وجود طبقهای دیگر تغذیه میکند نخستین جلوهگاه تعارض طبقاتی، توسعه مالکیت و انباشت را در پی داشت. تقسیم کار در شهرها امکان ظهور پیشهور، روحانی و نظامیان را فراهم آورد که در خدمت ثروتمندان بودند. انباشت کالا توسط عدهای معدود منجر به تشکیل جامعه دولتی شد که بر پایه بردگی، طبقات اجتماعی و انحطاط وضعیت زنان بنا شده بود.
جای برون همسری را که به منظور امکان حیات شکارچیان دیرینه سنگی صورت میگرفته تا از طریق ایجاد اتحاد میان شکارگاهها تضمین حیات بیابند رژیم درون همسری میگیرد که در آن تمامی دختران خانه به عنوان عوامل تولید مثل توسط رؤسای خانواده برای عموزادگان و دایی زادگان خانواده در نظر گرفته میشوند. این آغاز بستن در به روی زنان است.
اتحاد از طریق ازدواج زنانی که از کلانهای دیگر وارد میشوند جای خود را به جنگ میدهد. اکنون دیگر باید از طریق زور زمینهای همسایه را از آن خود کرد تا زمین خود را وسعت بخشید و اگر خاک فرسوده شد میباید منبعی دیگر برای ادامه حیات یافت و این توفیق عموما نصیب قویترین آدمها میشود و جنگهای متناوب جای معاهدههای صلح را میگیرد. این چنین تحولی به وسیله مطالعات ما قبل از تاریخ که جدیدا صورت گرفته است تایید میشود و بدین سان مفهوم «ابزاری» زنان تحقق میپذیرد و نقش آنها را به موجوداتی زایا و مستخدمه تولید مثل کننده برای گروه خانوادگی تقلیل میدهد.[2(ص25)]
مذاهب بزرگ پدر سالار و و ضعیت زنان
ادیان بزرگ پدر سالار دقیقا پس از آن که تغییرات سیاسی، اقتصادی، فنی و ایدئولوژی زندگی جوامع را بر هم زده و انحصار قدرت خدایان مؤنث دوره نوسنگی کهن را نابود کرده است استقرار مییابند.
بر حسب نظر یک مورخ برجسته مذاهب، دو کشف اساسی منشاء پیدایش مذاهب پدر سالار بوده است. نخست شناخت و اهلی کردن حیوانات و امکان کشف نقش فرد مذکور را در تولید مثل فراهم آورد و پس از آن وقتی که خیش اختراع و توسط مردان جانشین کج بیل زنان شد. شناخت دوگانگی عوامل مؤثر در خلقت سبب شد که برای خدای مادر یک شریک مرد در نظر گرفته شود که پسر، معشوق، برادر یا همسر الهه مادر بود و نخست نقشی کهتر و سپس برابر با او یافت و بعد پدر آسمانی یا خالق برتر عناصر و انسانها در آتن یا مصر شد.
آخرین قدم یا پیدایش مفهوم خدای قادر مطلق در ادیان پدر سالار برداشته میشود. هر چند مسیحیت و اسلام در آغاز موجبات بهبود وضعیت زنان را فراهم آورند، لیکن وجود بذر بازدارندگی در برخی از مذاهب سبب شد تا زنان موجوداتی درجه دوم به حساب آیند و به سبب جنسیت خود شایستگی احراز نقش روحانیت را از دست بدهند. گسترش دایره نفوذ کاستی این نقش که بر پایه برتری مردان و نفرت از زنان استوار بود دوام دامنه بازدارندگی را میسر کرده امری که در دوران تفتیش عقاید در مغرب زمین به اوج خود رسید.[ 2 (ص33)]
وضعیت زنان
از سقوط امپراطوری روم تا پایان رنسانس
دوره ماقبل فئودالی (قرن پنجم تا نهم میلادی)
سقوط امپراتوری روم، نهادهایی را که به طور سنتی با آزادی زنان سر دشمنی داشتند بر هم زد. وجود دولت متمرکز کننده، شهرنشینی و پیامدهایی آن یعنی وجود طبقات متوسطی که محصور کردن زنان برایشان نشانه رفاه و تحرک اجتماعی است، از این جمله بود.
در خلاء ایجاد شده بر اثر سقوط امپراتوری روم، سازمانهای قبیلهای ژرمنها و فرانکها به وجود میآیند و گرچه رسوم ژرمنها در مورد زنان بسیار خشن بوده است، تاسیت tacite از نقش زنان به عنوان کشیش پیامبر و جنگجو شگفتزده بوده است.
در قرنهای ششم و هفتم هر چند آباء کلیسا زنان را از حقوق اسقفی محروم داشته بودند و در نوشتارهای خود بر هر گونه آنتیفمینیسم صحه میگذاشتند اما زنان به اندازه مردان در بنای دیرها در مناطق متروک سهیم بودهاند. به علاوه راهبان و راهبهها به یک اندازه پاسدار دانش بوده و امرای جدیدی را که ایمان آورده بودند ارشاد میکردهاند. زمینهایی که توسط راهبههای زن اداره میشد و جمعیتهایی که به حکومت آنان در آمده بودند به روسای زن دیرها قدرتی برابر با روسای مرد مسئول دیر میداد که گاهی برابر قدرت یک اسقف بود. در میان گروههای غیر مذهبی تنها ملکهها چنین قدرتی را اعمال میکردند.
در پایان قرن هشتم، شارلمانی (814-742) تعلیم پسران در صومعهها توسط زنان مذهبی و راهبهها را ممنوع اعلام کرد. همچنین در قرون بعد از زنان حتی نسبت به همسرانشان که پادشاه بودند از تعلیم و تربیت بالاتری برخوردار بودند. از قرن پنجم تا دهم میلادی در اروپا فقط به یک نمایشنامهنویس اشاره شده که یک زن مومنه آلمانی یعنی هورس ویتادوگاندرشایم مؤلف دهها نمایشنامه است.
شارلمانی برای حفظ امپراتوری خود هیئتی از کارمندان مرد به وجود آورد و بدین ترتیب دست زنان را از مشاغل دولتی کوتاه کرد، اما در عوض سنت پیش از شارلمانی را حفظ و به ملکهها وزارت مالیه و اداره قلمرو سلطنتی را واگذار نمود.
بدینسان ملکهها خزانه سلطنتی را زیر نظر داشتند، و مستقیما از این محل به شوالیههایی که در خدمت شاه بودند دستمزد میپرداختند.[2(ص35)]
ارتقا زنان در آغاز دوره فئودالی (قرون 10 و 11)
زنان در دوران آرامش و صلح قرون دهم و یازدهم فرصتهای طلایی زیادی به دست آوردند. تجزیه قلمرو سلطنتی سلسله شارلمانی سبب تقسیم مملکت شد و به دنبال آن موجبات اقتدار سیاسی و اقتصادی تعداد زیادی از زنان کوتوال را فراهم آورد و آنها را حاکم بر قصرها و زمینهایشان کرد.
بدین سان با مالکیت قلمروهای وسیع، حقوق پادشاهی، قدرت نظامی و قضایی و ضرب سکه،گرفتن مالیات و دیگر مسئولیتهای حکومتی همراه بود. مدیرههای دیرها، شوالیههای خود را به جنگ میفرستادند. زنان اشراف همراه با همسرانشان در دیوانخانه حضور مییافتند و زمانی به نظر میرسد که هیچ مانعی واقعی بر سر راه اعمال قدرت زنان وجود نداشته است و زنان به عنوان روسای نظامی قاضی و دژبان بر املاک خود کاملا مسلط بودند.
زنان به عنوان همسر، خواهر یا دختر پادشاهان و شاهزادگان قدرت وسیعی را اعمال میکردند.[2(ص38)]
دوره قرن 12 تا رنسانس (قرون 12 تا 14 میلادی)
در پایان قرن 11، انقلاب پاپ گرگوار اصلاحاتی را در امور کلیسا پدید آورد. او تجرد را برای کشیشان اعمال کرد و افراد غیر مذهبی را از مسئولیت اداره امور مذهبی بر کنار نگاه داشت. کلیسا زنان را از مقامهای والایی که داشتند بر کنار کرد و به علاوه وقتی که صومعه به عنوان مرکز فرهنگی و تربیتی نخست جای خود را به قدرت اسقفی داد و سپس در اختیار سلسله مراتب کاتولیک رومی قرار گرفت، مراکز فرهنگی از دیرها برچیده شده تا در مدارس و دانشگاههایی مستقر شود که توسط کلیسا در کلیساهای جامع ایجاد شده بود. ورود به این مدارس عالی برای دخترانی که تحصیلات خود را در صومعه ادامه میدادند ممنوع اعلام شده بود.
این شکاف فرهنگی توسط مردان ایجاد شد تا زنان را از مشاغل آزاد (مثل طبابت و...) حذف نماید. و بدینسان در قرن 14 اشتغال به حرفه جراحی و آرایش که زنان در آنها جایی برای خود باز کرده بودند ممنوع اعلام میشود.
به علاوه از قرن 12 توسعه شهرها که نتیجه توسعه تجارت و تمرکز دولت نوپدید بود سبب ظهور دیوان سالارانی که چون خزانهدار، صدر اعظم، قضات و مانند آنها شد که قدرت و فرهنگ را به دست گرفته و زنان را از این قلمرو طرد کردند. کلیسا به منظور حفظ قدرت سیاسی و مذهبی خود با این کارمندان به مبارزه برخاست اما وقتی که موضوع به مخالفت دستیابی زنان به مسئولیتهایی که در قرون گذشته داشتند، میکشید این رقابت بدل به اتحاد با قدرت جدید میشد. و بدین سان زنان در تمامی دستههای اجتماعی بخشی از نقشهای کهن و قدرت باستانی خود را از دست دادند.
در تمامی حوزههای زندگی سیاسی، مذهبی و اقتصادی، زنان تنزلی فاحش را در نقشهای قدیمی خود متحمل شدند اما شجاعانه در مقابل تلاش برای ایجاد یک ضد فرهنگ و دیگر اعمال اجتماعی جدا از فعالیتهای پذیرفته شده مقاومت میکردند. مثالهای بارز آن انجمن آدابدانی، اجتماع زنانی که با هم زندگی میکردند و مراکز بدعت میباشد. در قیامهای روستاها و شهرها تعداد زنان روستایی و خرده پیشهور شهری بسیار زیاد بود و زنان گاهی نقش رهبر را ایفا میکردند.
در قرن پانزده در فرانسه شاهد انحطاط تدریجی و کند وضعیت زنان در خانواده هستیم، زن حق جانشینی شوهر غایب یا دیوانهاش را از دست میدهد. اعمالی که در چنین شرایطی که او میتواند انجام دهد باید توسط قاضی اجازه داده شود. و به علاوه در حالی که در قرون وسطی علیا کودک میتوانست نام پدر و یا مادر را داشته باشد، از قرن 14 دولت به منظور سهولت بخشیدن به کار پلیس و ادارات انتقال نام پدر را اجباری میسازد.
علیرغم تعدد وسایل تضییق و سرکوب که هم از طریق کلیسا و هم از طریق حکومت اعمال میشد فریاد اعتراض زنان بلند شد و مشهورترین این اعتراضها فریاد کریستین دوپیزا بود (1430-1364). او خواهان آموزش زنان بود تا بدین وسیله به آنان امکان دهد به خصوص به هنگام بیوهگی مسئولیتهایی را بر عهده بگیرند. او نیازهای آموزشی شاهزادگان، مالکین اراضی وسیع، همسران بازرگانان، پیشهوران شهری و روستاییان را عنوان کرد و خیلی پیش از اِراسم مسئله بینالمللی را مطرح کرد و با مطالعه استراتژی نظامی به منظور کاهش دادن قوه تخریب جنگ بر نظریات بعدی پیشی گرفت.
کریستین دوپیزا، دو موضوع اساسی را که بعدها در تفکرات فمینستی قوت میگیرد توسعه بخشید این دو عبارت از ضرورت تربیت دختران و آرزوی پیریزی جامعهای آرام و صلحجو بود.[2(ص42)]
زنان در دوره رنسانس (قرون 15 و 16 میلادی)
در قرون 15 و 16 میلادی با پشتیبانی سلطنت برای محصور کردن زنان در خانواده و محروم نمودن آنان از نقشهای پیشین، ماشین سرکوبگر کلیسا و بورژوازی تکمیل شد.در فرانسه حقوقدانان همچنان برای ساخت یک خانواده پدر سالار از حقوق روم مدد میجستند عاقبت در قرن شانزدهم زن متأهل بدل به موجودی ناتوان میگردد که هر عملی را بدون اجازه همسر و یا دادگاه انجام دهد هیچ انگاشته میشود. این تحول قدرت شوهر را تقویت کرد تا از آنجا که این قدرت منجر به نوعی سلطنت خانگی شد. قانون ناپلئون در بطن سیمایی که بورژوازی از خانواده پرداخته بود وجود داشت. از پایان قرن پانزدهم معاهده اخلاقی و اقتصاد دختران باید از آن تبعیت کند تعریف میکند: دختران باید برای نقشهای خانهداری آماده شوند، جایی که در آن همه چیز به منظور رفاه شوهران صورت میپذیرد.
زنان تمامی طبقات اجتماعی، این محدود و محصور شدن را نمیپذیرفتند اما موفقیت آنها در مقاومت به وضعیت منطقهای بستگی داشت. بدینسان ایتالیا که از قرن هشتم تحت تأثیر فرهنگ غنی اسلامی که در آن زنان از امتیازاتی برخوردارند، بوده از نظر فرهنگی دارای سنتی فمینیستی است. زنان اشراف دانش میآموختند سالنها را به وجود میآوردند و هنرمندان و نویسندگان را تحت حمایت داشتند.
در انگلستان زنان کاسب در برابر محرومیت از حقوق قانونی که زنان قاره اروپا را در بر گرفته بود مقاومت میکردند، در آغاز قرن پانزدهم لیست شهروندان لندن 771 مرد و 111 زن کاسب را که اغلب مجرد بودند گزارش میکند. قانون انگلیسی از حقوق زن کاسب متأهل یا مجرد حمایت میکند این زنان حتی اگر متأهل بودند و میتوانستهاند امور مربوط به خود را خود اداره کنند و بدون نیابت همسرشان به دادگاه بروند.[2(ص50)]
وضعیت زنان
در قرون هفدهم و هجدهم
قرون 17 و 18 عصر انتقال از اقتصاد فئودالی به اقتصاد صنعتی است. جهانی نوین جانشین جامعه فئودالی کهن میشود و تغییرات سیاسی (رژیم پارلمانی و آزادیها) به دنبال تحول اقتصادی میآید.
اما این انتقال به چه بهایی تمام میشود؟ کارل مارکس پس از آدام اسمیت نشان میدهد که انباشت سرمایهداری که امکان انقلاب تکنولوژیکی و ظهور «مانوفاکتورها» را به جای کارگاههای صنعتی فراهم نمود، خود به برکت استثمار مستعمرات و جنگ میسر میشود:
هرچند که نخستین پیدایش تولید سرمایهداری را از قرون 14 و 15 به طور پراکنده در بعضی از شهرهای مدیترانهای مییابیم، عصر سرمایهداری از قرن 16 آغاز میشود... تاریخ نوین سرمایه از قرن 16 با پیدایش تجاری که در سراسر جهان گسترده میشود و بازاری به وسعت جهان را در اختیار میگیرد آغاز میشود... مستعمرات برای مانوفاکتورهایی که به وجود میآیند بازارهایی را ایجاد میکنند و با انحصاری کردن این بازارها موجبات انباشت و تزاید سرمایه فراهم میآید.
تمرکز ثروت در یک قاره و فقیر شدن دیگر قارهها (آسیا، آفریقا و غیره) و مبادله بردگان به سرعت وضعیت زنان آسیایی و افریقایی را خراب کرد: مبادله و جنگهای طرفدار بردگی سبب از بین رفتن دموکراسی و در ضمن قشربندی و تحکیم خودکامگی جامعه افریقایی شد. و بدین سان در این جامعه، پایگاه محرومترین افراد با شدت گرفتن تحجر اجتماعی وخیمتر شد...
در غرب نیز وضعیت زنان بهبود چندانی نیافت. تفاوت وضعیت زنان طبقه بورژوا و متوسط که از تولید تجارتی با ارزش، دور نگه داشته شده بودند با وضعیت همسرانشان بسیار افزایش یافت. در واقع در جامعهای که نه فقط اخلاق پروتستانی (بر خلاف نظر ماکسوبر) بلکه آئین کاتولیک، بیکاری و تنآسایی را طرد میکرده است شرافت و ارزش مردان در فرانسه، انگلستان و آمریکا بر پایه تولید کالا و پسانداز از آنها سنجیده شده و در همان حال زنان بورژوازی بیکاره طبقه بالا و متوسط موضوع تحقیر مردان قرار میگیرند. ازدواج که به برکت مهریه زن، سرمایه اولیه بورژوا را افزایش میدهد به این نفرت دامن میزند: سرمایهداران جدید پولشان را در زنانشان سرمایهگذاری میکردند همچنان که در راه زمین سرمایهگذاری میکردند. مشاغلی مثل پزشکی و جراحی که در بعضی از کشورها از رنسانس به بعد، به زنها واگذار نمیشد در همه جا از آنها به زور گرفته شد. در انگلستان قابلگی به فقرا اختصاص یافت و در فرانسه زنان قابله با ارتقا کیفیت شغلیشان در برابر بیارزش شدن این شغل مقاومت میکردند.[2(ص57)]
وضعیت زنان
در قرن نوزدهم
قرن نوزدهم قرن سرمایهداری «وحشی» است که در ابعاد جهانی گسترش مییابد و با ظهور امپریالیسم و استعمار مبادله جهانی میشود. رقابت شدت میگیرد و به شکل بحرانهای ادواری تجلی مییابد. قوانین اجتماعی حمایت کنندههای در میان اشک و آه نبود کارگران زن ملغی میشوند.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 28صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله فمینیسم ( جنبش زنان )