لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 17
دکارت را باید از بنیان گذاران تمدن غرب به شمار آورد. شک دکارت و آن جمله ی معروف من می اندیشم پس من هستم یکی از جملات تمدن ساز در جهان غرب پس از قرن 15 بوده. نفوذ اندیشه ی الوهیت در ذهن متفکران، به ویژه فیلسوفان چه در جهان غرب و چه در جهان اسلامی بسیار گسترده و عمیق است... ...اکثر مکاتب فلسفی غرب از دکارت نشأت گرفتهاند. به عنوان مثال فلسفه ماتریالیسم و ایدهآلیسم برگرفته از فلسفه دکارت است. او معروف به شکاک است که امام فخر رازی را معادل وی به حساب میآورند“ دکارت معتقد بود خداوند به تمامی انسانها عقل عطا کرده و هیچ کس خود را فاقد عقل نمیداند. آدمی باید از عقل خود استفاده کند تا بر طبیعت چیره شده و مالک آن شود.
دکارت به همه چیزهای اطراف خود شک میکرد و همه این شکها در جایی متوقف شد که او به این نتیجه رسید، من شک میکنم. پس من میاندیشم اگر شکی هست پس فکری وجود دارد و صاحب فکری که آن من هستم. دکارت پس از اثبات خودش، خداوند و جوهر جسمانی را به اثبات رساند.دکارت در محلی تحصیل میکرده که دانشجویان فلسفه باید ریاضیات میخواندند و او یا بر حسب نبوغ یا به خاطر وجود شرایط خاص، روش دخالت ریاضیات در فلسفه راآموخت چراکه در فلسفه ما با محتملات روبهرو هستیم اما در ریاضیات چیزهایی پیش روی ماست که قطعی و مبرهن است. دکارت مسائل متافیزیکی را از طریق روشهای برهانی و ریاضی حل میکرد.دکارت معتقد است که هر فیلسوفی اگر بخواهد تفکری فلسفی ارائه دهد باید ذهن خود را خالی کند و خود پس از این کار به این نتیجه میرسد که خود او دارای تفکر است. پس از آن چنین میاندیشد که چیزی کاملتر از وی در خارج از ذهن او وجود دارد و آن خداست و به اعتقاد دکارت ذهن انسان یک طومار است و به صورت یک درخت ریشهها و انشعابات فراوانی دارد و هر انشعاب به تفکری ختم میشود. همین مسئله باعث به وجود آمدن فلسفه مبناگرا شد. دکارت چنین میاندیشد که در ذهن انسان تصاویری وجود دارد که از عالم خارج نیامده بلکه با دیدن اطراف ما آن تصاویر را به یاد میآوریم.
نگاه کوتاه برتفکرات واندیشه دکارت:
«از آنچه شنیده و دیده و خواندهاید هیچ چیز را قبول نکنید مگر آنکه درستی و صحت آن بهخودتان آشکار شده باشد.»
«از هیچ اندیشه تازه بدون فهم طرفداری نکنید، بلکه خود باشک و انکار در آن وارد شده و به حقیقت موضوع برسید.»
«انسان نباید هیچ امری را بهعنوان حقیقت قبول کند مگر آنکه واقعأ در نظر او حقیقت باشد.»
«حقیقت را با بیطرفی مطلق و باروحی آزاد از هرگونه تعصب جستجو کنید.»
«زمانی که مرا میآزارند، سعی میکنم روح خود را بهقدری بالا ببرم که آن اذیت و آزار، بهمن نرسد.»
«قرائت کتابهای خوب، مکالمه بامردمان ِ شرافتمند ِ گذشتهاست.»
«کسانیکه آهسته میروند اگر همواره در راه راست قدم زنند از آنان که میشتابند و بیراهه میروند، بسی بیشتر خواهند رفت.»
«کینه را نهبا کینه بلکه باعشق و جوانمردی باید مغلوب کرد.»
«مطالعه وسیله ایمنی از بدی خلایق است و انسان را در قرون گذشته سیر داده و باافکار بزرگان آشنا میسازد.»
«مطالعه یگانه راهی است برای آشنائی و گفتگو بابزرگان ِ روزگار که قرنها پیش از این در دنیا بسر برده و اکنون در زیر خاک منزل دارند.»
رابطه جسم و روح:
در دوره دکارت (قرن هفدهم میلادی) فیزیک و به دنبال آن مکانیک تا حد زیادی پیشرفت کرده بود. یکی از مسائل عمده این فیزیک جدید، آن بود که ماهیت ماده چیست؟ چه چیزی باعث فرایندهای مادی و طبیعی می شود؟ یعنی چه چیزی موجب می شود حرکات و حوادث مختلف طبیعی (مثل باریدن باران، گردش سیارات، روییدن گیاهان، زلزله و غیره...) اتفاق بیفتند؟در آن زمان نگرش مکانیکی و مادی به طبیعت، نفوذ زیادی بین مردم و دانشمندان داشت. نگرشی که دلیل همه حرکات و حوادث جهان را در خود جهان و ماده آن می دانست،نه امور غیر مادی و ماوراء طبیعت. یعنی می گفت: همه چیز در عالم، به طور خودکار و طبق قوانین فیزیکی کار می کند. اما در اینجا پرسشی اساسی وجود داشت که با تبیین مادی از طبیعت جور در نمی آمد:علت اعمال و حرکات ما انسانها چیست ؟ این علت، از دو حال خارج نیست: یا جسم و بدنمان است یا چیز دیگری غیر از آن. ما به طور واضح درک می کنیم که جسم ما که ماده ما است تحت فرمان ما قرار دارد و ما خودمان علت اعمال و رفتارمان هستیم؛ اما این خود چه چیزی است؟ آیا منظور از این خود، روح ما است؟ اماروح انسانی چیست؟ چه رابطه ای میان روح و جسم انسان وجود دارد؟ روح انسان به طور مسلم امری مادی نیست؛ بنابراین، آیا امری غیر مادی در ماده اثر می گذارد؟ این امر چگونه ممکن است؟این پرسش ها فکر دکارت را به خود مشغول کرده بود.
روش شک دکارت:
دکارت در ابتدا برای دستیابی به معرفت یقینی، از خود پرسید:آیا اصل بنیادینی وجود دارد تا بتوانیم تمام دانش و فلسفه را بر آن بناکنیم و نتوان در آن شک کرد؟راهی که برای این مقصود به نظر دکارت می رسید، این بود که به همه چیزشک کند. او می خواست همه چیز را از اول شروع کند و به همین خاطر لازم می دانست که در همه دانسته های خود (اعم از محسوسات و معقولات و شنیده ها) تجدید نظر نماید.بدین ترتیب شک معروف خود را که بعدها به شک روشی دکارت معروف شد، آغاز کرد. او این شک را به همه چیز تسری داد؛ تا جایی که در وجود جهان خارج نیز شک کرد و گفت: از کجا معلوم که من در خواب نباشم؟ شاید این طور که من حس می کنم یا فکر می نمایم یا به من گفته اند، نباشد و همه اینها مانند آنچه در عالم خواب بر من حاضر می شود، خیالات محض باشد. اصلاً شاید شیطانِ پلیدی در حال فریب دادن من است و جهان را به این صورت برای من نمایش می دهد؟دکارت به این صورت به همه چیز شک کرد و هیچ پایه مطمئنی را باقی نگذاشت. اما سر انجام به اصل تردید ناپذیری که به دنبالش بود، رسید. این اصل این بود که:من می توانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک می کنم، نمی توانم تردیدی داشته باشم. بنابراین شک کردن من امری است یقینی. و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت این است که من می اندیشم. چون شک می کنم،پس فکر دارم و چون می اندیشم، پس کسی هستم که می اندیشم.بدین ترتیب یک اصل تردید ناپذیر کشف شد که به هیچ وجه نمی شد در آن تردید کرد. دکارت این اصل را به این صورت بیان کرد:می اندیشم ، پس هستم. (اصل کوژیتو)دکارت به هدف خود رسیده بود و فلسفه اش را بر اساس همین اصل بنیادین بنا کرد.
این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید
تحقیق در مورد رنه دکارت