خوارج یعنی شورشیان.این واژه از«خروج» (5) به معنای سرکشی و طغیان گرفته شده است. پیدایش آنان در جریان حکمیت است.
در جنگ صفین در آخرین روزی که جنگ داشتبه نفع علی خاتمه مییافت،معاویه با مشورت عمرو عاص دستبه یک نیرنگ ماهرانهای زد.او دید تمام فعالیتها و رنجهایش بینتیجه ماند و با شکستیک قدم بیشتر فاصله ندارد.فکر کرد که جز با اشتباهکاری راه به نجات نمییابد.دستور داد قرآنها را بر سر نیزهها بلند کنند که مردم!ما اهل قبله و قرآنیم، بیایید آن را در بین خویش حکم قرار دهیم.این سخن تازهای نبود که آنها ابتکار کرده باشند، همان حرفی است که قبلا علی گفته بود و تسلیم نشدند و اکنون هم تسلیم نشدهاند.بهانهای است که تا راه نجات یابند و از شکست قطعی،خود را برهانند.
علی فریاد بر آورد:بزنید آنها را!اینها صفحه و کاغذ قرآن را بهانه کرده،میخواهند در پناه لفظ و کتابت قرآن خودشان را حفظ کنند و بعد به همان روش ضد قرآنی خود ادامه دهند.کاغذ و جلد قرآن در مقابل حقیقت آن،ارزش و احترامی ندارد.حقیقت و جلوه راستین قرآن منم. اینها کاغذ و خط را دستاویز کردهاند تا حقیقت و معنی را نابود سازند.
عدهای از نادانها و مقدس نماهای بیتشخیص که جمعیت کثیری را تشکیل میدادند،با یکدیگر اشاره کردند که علی چه میگوید؟فریاد بر آوردند که با قرآن بجنگیم؟!جنگ ما به خاطر احیای قرآن است.آنها هم که خود تسلیم قرآناند،پس دیگر جنگ چرا؟علی گفت:من نیز میگویم به خاطر قرآن بجنگید،اما اینها با قرآن سر و کار ندارند،لفظ و کتابت قرآن را وسیله حفظ جان خود قرار دادهاند.
در فقه اسلامی در«کتاب الجهاد»مسالهای است تحت عنوان«تترس کفار به مسلمین».مساله این است که اگر دشمنان اسلام در حالی که با مسلمین در حال جنگند عدهای از اسرای مسلمان را در مقدم جبهه سپر خویش قرار دهند و خود در پشت این جبهه مشغول فعالیت و پیشروی باشند به طوری که سپاه اسلام اگر بخواهد از خود دفاع کند و یا به آنها حمله کند و جلو پیشروی آنها را بگیرد چارهای نیست جز اینکه برادران مسلمان خود را که سپر واقع شدهاند نیز به حکم ضرورت از میان بردارد،یعنی دسترسی به دشمن ستیزهگر و مهاجم امکانپذیر نیست جز با کشتن مسلمانان،در اینجا قتل مسلم به خاطر مصالح عالیه اسلام و به خاطر حفظ جان بقیه مسلمین در قانون اسلام تجویز شده است.آنها نیز در حقیقتسرباز اسلامند و در راه خدا شهید شدهاند،منتها باید خونبهای آنان را به بازماندگانشان از بودجه اسلامی بپردازند (6) و این تنها از خصایص فقه اسلامی نیستبلکه در قوانین نظامی و جنگی جهان یک قانون مسلم است که اگر دشمن خواست از نیروهای داخلی استفاده کند،آن نیرو را نابود میکنند تا به دشمن دستیابند و وی را به عقب برانند.
در صورتی که مسلمان و موجود زندهای را اسلام میگوید بزن تا پیروزی اسلام به دست آید، کاغذ و جلد که دیگر جای سخن نباید قرار گیرد.کاغذ و کتابت احترامش به خاطر معنی و محتواست.امروز جنگ به خاطر محتوای قرآن است.اینها کاغذ را وسیله قرار دادهاند تا معنی و محتوای قرآن را از بین ببرند.
اما نادانی و بیخبری همچون پردهای سیاه جلو چشم عقلشان را گرفت و از حقیقتبازشان داشت.گفتند:ما علاوه بر اینکه با قرآن نمیجنگیم،جنگ با قرآن خود منکری است و باید برای نهی از آن بکوشیم و با کسانی که با قرآن میجنگند بجنگیم.تا پیروزی نهایی ساعتی بیش نمانده بود.مالک اشتر که افسری رشید و فداکار و از جان گذشته بود،همچنان میرفت تا خیمه فرماندهی معاویه را سرنگون کند و راه اسلام را از خارها پاک نماید.در همین وقت این گروه به علی فشار آوردند که ما از پشتحمله میکنیم.هر چه علی اصرار میکرد،آنها بر انکارشان میافزودند و بیشتر لجاجت میکردند.علی برای مالک پیغام فرستاد:جنگ را متوقف کن و خود از صحنه برگرد.او به پیام علی جواب داد که اگر چند لحظهای را اجازتم دهی،جنگ به پایان رسیده و دشمن نیز نابود گشته است.شمشیرها را کشیدند که یا قطعه قطعهات میکنیم یا بگو برگردد.باز به دنبالش فرستاد که اگر میخواهی علی را زنده ببینی، جنگ را متوقف کن و خود برگرد.او برگشت و دشمن شادمان که نیرنگش خوب کارگر افتاد.
جنگ متوقف شد تا قرآن را حاکم قرار دهند،مجلس حکمیت تشکیل شود و حکمهای دو طرف بر آنچه در قرآن و سنت،اتفاقی طرفین استحکومت کنند و خصومتها را پایان دهند و یا اختلافی را بر اختلافات بیفزایند و آنچنان را آنچنانتر کنند.
علی گفت:آنها حکم خود را تعیین کنند تا ما نیز حکم خویش را تعیین کنیم.
آنها بدون کوچکترین اختلافی با اتفاق نظر عمرو عاص،عصاره نیرنگها را انتخاب کردند.علی، عبد الله بن عباس سیاستمدار و یا مالک اشتر،مرد فداکار و روشن بین با ایمان را پیشنهاد کرد و یا مردی از آن قبیل را،اما آن احمقها به دنبال همجنس خویش میگشتند و مردی چون ابو موسی را که مردی بیتدبیر بود و با علی علیه السلام میانه خوبی نداشت انتخاب کردند.هر چه علی و دوستان او خواستند این مردم را روشن کنند که ابو موسی مرد این کار نیست و شایستگی این مقام را ندارد،گفتند:
غیر او را ما موافقت نکنیم.گفت:حالا که اینچنین است،هر چه میخواهید بکنید.بالاخره او را به عنوان حکم از طرف علی و اصحابش به مجلس حکمیت فرستادند.
پس از ماهها مشورت،عمرو عاص به ابو موسی گفت:بهتر این است که به خاطر مصالح مسلمین نه علی باشد و نه معاویه،سومی را انتخاب کنیم و آن جز عبد الله بن عمر،داماد تو، دیگری نیست.ابو موسی گفت:راست گفتی،اکنون تکلیف چیست؟گفت:تو علی را از لافتخلع میکنی،من هم معاویه را.بعد مسلمین میروند یک فرد شایستهای را که حتما عبد الله بن عمر است انتخاب میکنند و ریشه فتنهها کنده میشود.بر این مطلب توافق کردند و اعلام کردند که مردم جمع شوند برای استماع نتایجحکمیت.
مردم اجتماع کردند.ابو موسی رو کرد به عمرو عاص که بفرمایید منبر و نظریه خویش را اعلام دارید.عمرو عاص گفت:من؟!تو مرد ریش سفید محترم از صحابه پیغمبر،حاشا که من چنین جسارتی را بکنم و پیش از تو سخنی بگویم.ابو موسی از جا حرکت کرد و بر منبر قرار گرفت.اکنون دلها میتپد،چشمها خیره گشته و نفسها در سینهها بند آمده است.همگان در انتظار که نتیجه چیست؟او به سخن در آمد که ما پس از مشورت،صلاح امت را در آن دیدیم که نه علی باشد و نه معاویه،دیگر مسلمین خود میدانند هر که را خواسته انتخاب کنند،و انگشترش را از انگشت دست راستبیرون آورد و گفت:من علی را از خلافتخلع کردم همچنانکه این انگشتر را از انگشتبیرون آوردم.این را گفت و از منبر به زیر آمد.
عمرو عاص حرکت کرد و بر منبر نشست و گفت:سخنان ابو موسی را شنیدید که علی را از خلافتخلع کرد و من نیز او را از خلافتخلع میکنم همچنانکه ابو موسی کرد،و انگشترش را از دست راستبیرون آورد و سپس انگشترش را به دست چپ کرد و گفت:معاویه را به خلافت نصب میکنم همچنانکه انگشترم را در!298 انگشت کردم.این را گفت و از منبر فرود آمد.
مجلس آشوب شد.مردم به ابو موسی حمله بردند و بعضی با تازیانه بر وی شوریدند.او به مکه فرار کرد و عمرو عاص نیز به شام رفت.
خوارج که به وجود آورنده این جریان بودند،رسوایی حکمیت را با چشم دیدند و به اشتباه خود پی بردند.اما نمیفهمیدند اشتباه در کجا بوده است.نمیگفتند خطای ما در این بود که تسلیم نیرنگ معاویه و عمرو عاص شدیم و جنگ را متوقف کردیم،و هم نمیگفتند که پس از قرار حکمیت،در انتخاب«داور»خطا کردیم که ابو موسی را حریف عمرو عاص قرار دادیم،بلکه میگفتند:اینکه دو نفر انسان را در دین خدا حکم و داور قرار دادیم خلاف شرع و کفر بود، حاکم منحصرا خداست نه انسانها.
آمدند پیش علی که نفهمیدیم و تن به حکمیت دادیم،هم تو کافر گشتی و هم ما،ما توبه کردیم،توهم توبه کن.مصیبت تجدید و مضاعف شد.
علی گفت:توبه به هر حال خوب است،«استغفر الله من کل ذنب»ما همواره از هر گناهی استغفار میکنیم.گفتند:این کافی نیست،بلکه باید اعتراف کنی که«حکمیت»گناه بوده و از این گناه توبه کنی.گفت:آخر من مساله تحکیم را به وجود نیاوردم،خودتان به وجود آوردید و نتیجهاش را نیز دیدید،و از طرفی دیگر چیزی که در اسلام مشروع است چگونه آن را گناه قلمداد کنم و گناهی که مرتکب نشدهام به آن اعتراف کنم؟!
از اینجا به عنوان یک فرقه مذهبی دستبه فعالیت زدند.در ابتدا یک فرقه یاغی و سرکش بودند و به همین جهت«خوارج»نامیده شدند ولی کم کم برای خود اصول عقایدی تنظیم کردند و حزبی که در ابتدا فقط رنگ سیاست داشت،تدریجا به صورت یک فرقه مذهبی در آمد و رنگ مذهب به خود گرفت.خوارج بعدها به عنوان طرفداران یک مذهب،دستبه فعالیتهای تبلیغی حادی زدند.کم کم به فکر افتادند که به خیال خود ریشه مفاسد دنیای اسلام را کشف کنند.به این نتیجه رسیدند که عثمان و علی و معاویه همه بر خطا و گناهکارند و ما باید با مفاسدی که به وجود آمده مبارزه کنیم،امر به معروف و نهی از منکر نماییم.لهذا مذهب خوارج تحت عنوان وظیفه امر به معروف و نهی از منکر به وجود آمد.
وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد:یکی بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل.بصیرت در دین-همچنانکه در روایت آمده است-اگر نباشد زیان این کار از سودش بیشتر است.و اما بصیرت در عمل لازمه دو شرطی است که در فقه از آنها به«احتمال تاثیر»و«عدم ترتب مفسده»تعبیر شده است و مآل آن به دخالت دادن منطق است در این دو تکلیف (7) .
خوارج نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی.مردمی نادان و فاقد بصیرت بودند بلکه اساسا منکر بصیرت در عمل بودند،زیرا این تکلیف را امری تعبدی میدانستند و مدعی بودند باید با چشم بسته انجام داد.
اصول عقاید خوارج
ریشه اصلی خارجیگری را چند چیز تشکیل میداد:
1.تکفیر علی و عثمان و معاویه و اصحاب جمل و اصحاب تحکیم(کسانی که به حکمیت رضا دهند)عموما،مگر آنان که به حکمیت رای داده و سپس توبه کردهاند.
2.تکفیر کسانی که قائل به کفر علی و عثمان و دیگران-که یاد آور شدیم-نباشند.
3.ایمان تنها عقیده قلبی نیست،بلکه عمل به اوامر و ترک نواهی جزء ایمان است.ایمان امر مرکبی است از اعتقاد و عمل.
4.وجوب بلا شرط شورش بر والی و امام ستمگر.میگفتند:امر به معروف و نهی از منکر مشروط به چیزی نیست و در همه جا بدون استثناء باید این دستور الهی انجام گیرد (8) .
اینها به واسطه این عقاید،صبح کردند در حالی که تمام مردم روی زمین را کافر و همه را مهدور الدم و مخلد در آتش میدانستند.
عقیده خوارج در باب خلافت
تنها فکر خوارج که از نظر متجددین امروز درخشان تلقی میشود تئوری آنان در باب لافتبود.اندیشهای دموکرات مآبانه داشتند،میگفتند:خلافتباید با انتخاب آزاد انجام گیرد و شایستهترین افراد کسی است که از لحاظ ایمان و تقوا صلاحیت داشته باشد،خواه از قریش باشد یا غیر قریش،از قبایل برجسته و نامی باشد یا از قبایل گمنام و عقب افتاده،عرب باشد و یا غیر عرب.آنگاه پس از انتخاب و اتمام بیعت،اگر خلاف مصالح جامعه اسلامی گام برداشت از خلافت عزل میشود و اگر ابا کرد باید با او پیکار کرد تا کشته شود (9) .
اینها در باب خلافت در مقابل شیعه قرار گرفتهاند که میگوید:خلافت امری است الهی و خلیفه باید تنها از جانب خدا تعیین گردد،و هم در مقابل اهل سنت قرار دارند که میگویند: خلافت تنها از آن قریش است و به جمله«انما الائمة من قریش»تمسک میجویند.
ظاهرا نظریه آنان در باب خلافت چیزی نیست که در اولین مرحله پیدایش خویش به آن رسیده باشند،بلکه آنچنان که شعار معروفشان(لا حکم الا لله) حکایت میکند و از نهج البلاغه (10) نیز استفاده میشود،در ابتدا قائل بودهاند که مردم و اجتماع احتیاجی به امام و حکومت ندارند و مردم خود باید به کتاب خدا عمل کنند.اما بعد،از این عقیده رجوع کردند و خود با عبد الله بن وهب راسبی بیعت کردند (11) .
عقیده خوارج در باره خلفا
خلافت ابو بکر و عمر را صحیح میدانستند به این خیال که آن دو نفر از روی انتخاب صحیحی به خلافت رسیدهاند و از مسیر مصالح نیز تغییر نکرده و خلافی را مرتکب نشدهاند. انتخاب عثمان و علی را نیز صحیح میدانستند،منتها میگفتند:عثمان از اواخر سال ششم خلافتش تغییر مسیر داده و مصالح مسلمین را نادیده گرفته است و لذا از خلافت معزول بوده و چون ادامه داده است کافر گشته و واجب القتل بوده است،و علی چون مساله تحکیم را پذیرفته و سپس توبه نکرده است او نیز کافر گشته و واجب القتل بوده است.و لذا از خلافت عثمان از سال هفتم و از خلافت علی بعد از تحکیم،تبری میجستند (12) .
از سایر خلفا نیز بیزاری میجستند و همیشه با آنان در پیکار بودند.
انقراض خوارج
این جمعیت در اواخر دهه چهارم قرن اول هجری در اثر یک اشتباهکاری خطرناک به وجود آمدند و بیش از یک قرن و نیم نپاییدند.در اثر تهورها و بیباکیهای جنون آمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهبشان را به نابودی و اضمحلال کشاندند و در اوایل تاسیس دولت عباسی یکسره منقرض گشتند.منطق خشک و بیروح آنها و خشکی و خشونت رفتار آنها،مباینت روش آنها با زندگی و بالاخره تهور آنها که«تقیه»را حتی به مفهوم صحیح و منطقی آن کنار گذاشته بودند،آنها را نابود ساخت.مکتب خوارج مکتبی نبود که بتواند واقعا باقی بماند،ولی این مکتب اثر خود را باقی گذاشت.افکار و عقاید خارجیگری در سایر فرق اسلامی نفوذ کرد و هم اکنون«نهروانی»های فراوان وجود دارند و مانند عصر و عهد علی خطرناکترین دشمن داخلی اسلام همینها هستند،همچنانکه معاویهها و عمرو عاصها نیز همواره وجود داشته و وجود دارند و از وجود«نهروانی»ها-که دشمن آنها شمرده میشوند-به موقع استفاده میکنند.
شعار یا روح؟
بحث از خارجیگری و خوارج به عنوان یک بحث مذهبی،بحثی بدون مورد و فاقد اثر است زیرا امروز چنین مذهبی در جهان وجود ندارد.اما در عین حال بحث درباره خوارج و ماهیت کارشان برای ما و اجتماع ما آموزنده است،زیرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است اما روحا نمرده است،روح«خارجیگری»در پیکر بسیاری از ما حلول کرده است.
لازم است مقدمهای ذکر کنم:
بعضی از مذاهب ممکن است از نظر شعار بمیرند ولی از نظر روح زنده باشند،کما اینکه بر عکس نیز ممکن است مسلکی از نظر شعار زنده ولی از نظر روح بکلی مرده باشد و لهذا ممکن است فرد یا افرادی از لحاظ شعار تابع و پیرون یک مذهب شمرده شوند و از نظر روح پیرو آن مذهب نباشند و به عکس ممکن استبعضی روحا پیرو مذهبی باشند و حال آنکه شعارهای آن مذهب را نپذیرفتهاند.
مثلا-چنانکه همه میدانیم-از بدو امر بعد از رحلت نبی اکرم،مسلمین به دو فرقه تقسیم شدند:سنی و شیعه.سنیها در یک شعار و چهار چوب عقیده هستند و شیعه در شعار و چهار چوب عقیدهای دیگر.
شیعه میگوید:خلیفه بلا فصل پیغمبر علی است و آن حضرت علی را برای!306 خلافت و جانشینی خویش به امر الهی تعیین کرده است و این مقام حق خاص اوست پس از پیغمبر.و اهل سنت میگویند:اسلام در قانونگذاری خود،در موضوع خلافت و امامت پیشبینی خاصی نکرده استبلکه امر انتخاب زعیم را به خود مردم واگذار کرده است.حد اکثر این است که از میان قریش انتخاب شود.
شیعه بسیاری از صحابه پیغمبر را-که از شخصیتها و اکابر و معاریف به شمار میروند-مورد انتقاد قرار میدهد و اهل سنت،درست در نقطه مقابل شیعه از این جهت قرار گرفتهاند،به هر کس که نام«صحابی»دارد با خوشبینی افراطی عجیبی مینگرند،میگویند:صحابه پیغمبر همه عادل و درستکار بودهاند.بنای تشیع بر انتقاد و بررسی و اعتراض و مو را از ماست کشیدن است،و بنای تسنن بر حمل به صحت و توجیه و«ان شاء الله گربه بوده است».
در این عصر و زمان که ما هستیم کافی است که هر کس بگوید علی خلیفه بلا فصل پیغمبر است،ما او را شیعه بدانیم و چیز دیگری از او توقع نداشته باشیم،او دارای هر روح و هر نوع طرز تفکری که هستباشد!
ولی اگر به صدر اسلام برگردیم به یک روحیه خاصی بر میخوریم که آن روحیه،روحیه تشیع است و تنها آن روحیهها بودند که میتوانستند وصیت پیغمبر را در مورد علی صد در صد بپذیرند و دچار تردید و تزلزل نشوند.نقطه مقابل آن روحیه و آن طرز تفکر یک روحیه و طرز تفکر دیگری بوده است که وصیتهای پیغمبر اکرم را با همه ایمان کامل به آن حضرت،با نوعی توجیه و تفسیر و تاویل نادیده میگرفتند.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 20 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله پیدایش خوارج