فی بوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی بوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود تحقیق کامل درمورد ارسطو و پیروانش

اختصاصی از فی بوو دانلود تحقیق کامل درمورد ارسطو و پیروانش دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق کامل درمورد ارسطو و پیروانش


دانلود تحقیق کامل درمورد ارسطو و پیروانش

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 229

 

ارسطو و پیروانش

ارسطو مانند دموکریت و افلاطون در ضدیت که با کشف (اتحاد) میان عین و ذهن زمینه سفسطه را از بین ببرد. او سفسطه را معلول می داند و به جنگ علت می رود . او سعی می کند اشتباهات سخنوران ورزیده و آن خطا به گران را که حق را ناحق و ناحق را حق (حقیقت را غیر حقیقت و غیر حقیقت را حقیقت می کردند) روش نماید و میداند که اگر در این راه موفق شود سفسطه گری که مهبول و معلول جریان فوق بود خودبه خود از بین میرود. ارسطو منطق خاص و معروف خود را وضع میکند و میان سخن مستدل یا سخن غیر مستدل و ناصحیح محدود و مرزهای تعیین می کند. البته ارسطو بیان معتقدند که منطق شان علاوه بر کشف اشتباهات اینان بیش ازهر بینش و مکتب دیگر در رد سفسطه موفق بوده اند و بهتر و مفید تر عمل کرده اند.

فلسفه ارسطو بنابر اصل اعلام شده اش که می گوید (ذهن خلاق) است وکلیات را می آفریند در مساله مورد بحث مابه (تعاطی) و (دیاکتیک) معتقد است. این بینش معتقد است که ذهن هیچ آدمی در بدو تولد دارای آگاهی نیست و هیچ چیزی با خود به همراه نمی آورد (برخلاف اصل مثل و تذکار افلاطون ) پس از ذهن خلاق ولی دست خالی نیازمند جهان بیرون (عینی) است. ذهن ادراکات جزئی را از بیرون میگیرد و با استفاده از آنها صورتهای کلی را در خودش می سازد. آنگاه بوسیله همان صورتهای ساخته شده و روابط سازمان یافته میان آنها در مورد عین وجهان خارج به داوری و اصدار احکام می پردازد. پس دانش بشری محصول فعالیت مشترک و فعل و انفعال عین و ذهن است . اتخاذ مسئله (مشارکت) همان طور که گفته شد به آن شرح در مکتب ارسطو تبیین میشود اما مساله (اتحاد) ی که دموکریت و افلاطون در پی آن بودند تا بوسیله آن میان ذهن و خارج یک وحدت عینی برقرار کنند و زمینه را از دست سسفطیان بگیرند در فلسفه ارسطو کنار گذاشته شده بود و همان طور که گفته شد به عوض آن از منطق استفاده شده است . جالب این است نوافلاطونیان نیز تحت تاثیر ارسطو میان مساله (مثل) را از سریر والایی که افلاطون به خاطر معرفی (اتحاد) در آن جایگاه بلند نشانده بود پایین کشیدند و چون به منطق و می ارسطو نیز نقدهایی داشتند، مساله (اتحاد) را با (وحدت وجود) حل کردند که در حالی ارسطو میان اشکال را عمیقتر کردند و استدلال را به خلجانات عشق فروختند.

اما در آینده خواهیم دید که یکی از خلفهای پلوتن لجوجانه در صدد تبیین استدلالی برای اتحاد درآمده است. به هر حال فلسفه ارسطویی خود را نیازمند طرح مساله اتحاد نمی دید تا اینکه ملاصدرا در این اواخر (اتحاد) را با معنای دیگر و در مسیر دیگر و برای اهداف دیگر تحت عنوان (اتحاد عاقل و معقول) بازسازی کرد که شرحش ر اخواهیم دید.

باز هم جالب این است که ملاصدرا نیز متقابلا تحت تاثیر نوافلاطونیان مساله اتحاد را زنده کرده است زیرا پس از قرنها سخن آن خلف پلوتن به او رسید. سخنی که نه نوافلاطونیان می پذیرفتند و نه ارسطوئیان ولی صدرا آن را پرورانید. و یا لکتیک سه جانبه مشائیان مشارکت و تعالی را در میان عین وذهن (دوجانبه) نمی دانند. آنان روح انسانی را ناظر فعال در فعالیت ذهنی می دانند و بدین ترتیب به یک دیالکتیک سه جانبه معتقدند.

دیگر آن حالت دیالکتیک دو جانبه که منظور دست اندرکاران (جامعه شناسی شناخته است، مورد نظر ارسطوئیان نیست و اساسا دیالکتیک بدین شکل شکل مرا در جامعه شناسی شناخت) در هیچ کدام از فلسفه ها تا زمان هگل مطرح نبوده است چنین چیزی در فلسفه کلاسیک یونان بیشتر در محور ارتباط ذهن با جهان طبیعت (اعم از همه موجودات و آن) عنوان و بحث می گردید نه در محور رابطه ذهن با چیزی به نام (جامعه) لیکن همین مبنای صرفا فلسفی در بیان مسائل اجتماعی و جامعه نیز بدون اینکه صورت قواعد اعلام شده دانسته باشد جریان می یافت و نقش خود را مثلا در (علم الاجتماع) (به قول خودشان) یا (حکمت عملی اجتماعی) ایفا می کرد.

ارسطو : الف – ذهن ابتدا وجود ندارد (در این اصل با مکتب ما هم عقیده است) ب- ذهن را تنها در تقابل با عین مطرح میکند نه در تقابل با عین از یک طرف و در تقابل با خود از طرف دیگر ج- انسان یا خود را دو کانونه نمی دانند و خود در مکتب ارسطو تنها یک کانون دارد (غریزه) و اگر ارسطو نحنی از فطرت به میان می آورد لفظ مردانی است با غریزه ، نه چیز جدا از غریزه د- او (خود) را همان (روح) می داند اما مکتب ما (خود) را (مشارکت روح غریزی و روح فطری را میداند پس ناگفته پیداست که بینش مورد نظر به دو (روح) معتقد است. ه- ارسطو به چگونگی پیدایش این روح که می گوید (مجرد) است و به تبیین آفرینش یا منشاء آن نمی پردازد و موضوع را با مسامحه و لغزیدن برگزار می کند.

البته بعدا خلاء موجود در مکتب ارسطو را ملاصدرا با طرح (حرکت جوهری) پر می کند و می گوید روح با حرکت جوهری از مواد بدن نشات می یابد. ولی این مکتب روح از بدن موجود و نیز مجرد می داند و نه عقل قوه عاقله (و همین طور قوه خیالیه و قوه حساسه) در بینش ارسطویی هرگز بیان نشده اند که عقل این نیرو این استعداد و حتی استعداد (حس کردن) از کجا آمده و چگونه ناشی شده است البته همه پیشنهاد و مکتبها این (ارسال مسلم) و (فونکسیونالیسم) را دارند که ما اسمش را مسامحه یا لغزیدن گذاشتیم اما مکتب اهل بیت (ع) در مقام توضیح این مسائل می آید.

انسان کامل از دیدگاه ارسطو: در نظام فکری ارسطو رفتار و کردار آدمی دارای هدفهای و غایاتی است . آنچه آدمی انجام می دهد برای سودجویی و خیرطلبی است که البته بهترین سودها و خبرها سعادت و خوشبختی است. از همین جاست که برای تعیین راه و روش زندگی باید به شناسایی خیر و سعادت پرداخت.

واضح است که برای تعیین راه و روشی زندگی شناسایی خیر دارای اهمیت است همان طوری که کمانداران نقطه و هدفی را در تیراندازی در نظر می آورند ما هم باید غایت خیری را که هدف ماست بشناسیم تا به آسانی بتوانیم به آسانی برسیم متاسفانه اکثر مردم در جستجوی سعادت به اشتباه می افتد چه آنکه جمعی سعادت را در لذت جویی و خوشگذرانی و جمعی درشهرت طلبی و جاه و مقام میدانند. به هر حال غالب مردم درباره نام خیراعلی توافق دارند در افواه و اقوال عوام همچنین خواص (مردم و فرهنگ) معنی بهتر زیستن و توفیق یافتن، مفهوم سعادتمند شدن یک چیز است ولی درباره آنچه که متضمن ماهیت سعادت است تفاهم از میان برمی خیزد و جواب عوام درباره ماهیت سعادت با پاسخ دانشمندان مشابه نیست برخی سعادت را امری ظاهری و مشهود می دانند و آن را در یاد کسانی باشد که به آنها نیکی کرده نه آنهایی که به وی احسان ونیکی نموده اند. چگونه می توان تصور کرد که انسانی که به مقام شامخ کمال نایل آمده از شنیدن احسانهای خود لذت ببرد ولی از یادآوردن احسانهایی که دیگران به او را داشته اند خوشحال و خشنود نگردد از اینها گذشته انسان بزرگواری را که ارسطو مطرح می سازد از آنچنان صفات و ویژگی هایی برخوردار است که همه را دسترس به آن مقام و منزلت میسر نیست. از اینها گذشته تفکر ارسطو درباره برده و برده داری نیز خالی از ایراد نیست چه آنکه ارسطو برای برده انسانیت قائل نیست و او را فقط یک ابزار جاندار می داند نه یک انسان ولی هیچ کس نمی تواند سعادتمند بودن یک برده را تصور کند مگر اینکه برای او زندگی انسانی قایل شود.

راه و روش سه گانه زندگی

با در نظر گرفتن انتخابها و گزینشهایی که افراد برای سعادت خود به عمل می آورند ارسطو طرق و روشهای زندگی را به سه گونه تقسیم می کند:

1- زندگی حیوانی که مخصوص عوام است و تنها به خور و خواب و لذایذ حیوانی توجه دارند. بنا به اعتقاد ارسطو، انسان عامی لذت داشته و آن را هدف اعلای حیات خود می پندارد.

2- زندگی سیاسی که مخصوص افراد با فرهنگ و افتخار طلب است که به زندگی تنها از دریچه افتخار طلبی و شهرت جویی می نگرند . این افراد بر خلاف گروه اول افتخار را بر لذت ترجیح میدهند، چرا که به گمان اینان غرض و غایت زندگی سیاسی افتخار جویی است.

ارسطو خود بر این نوع زندگی ایراد می گیرد، زیرا که افتخار طلبی ارزش آن را ندارد که موضوعی برای سعادت تلقی شود. و در واقع افتخار جویی بیشتر به فردی تعلق دارد که آن را اهدا می کند نه آن که به آن مفتخر میگردد.

3- زندگی تاملی و تعقلی که مخصوص افراد با بصیرت و فضیلت جوست. یعنی کسانی که به زندگی تنها از دریچه مال و منال می نگرند سخت در اشتباه اند، چه آنکه ثروت گرایی به مراتب بدتر و پست تر از لذت جویی و افتخار طلبی است.

«اما درباره زندگانی اهل تجارت باید گفت که یک نوع زندگانی الزامی وقسری است و بدیهی است ثروت آن خیری که ما در جستجویش هستیم نیست ، زیرا ثروت فقط امر نا فعی است و و سیله ای برای مطولب دیگر . بدین ترتیب هر چند حیات سه گانه ای که پیش از این بر شمردیم بر ثروت ارجح هستند ، زیرا که لذت و افتخار و شرف و فضیلت بنفسه مطلوبند و لی ثروت فقط امر نافعی است و وسیله ای برای مطلوب دیگر . بدین ترتیب هر چند حیات سه گانه ای که پیش از این بر شمردیم بر ثروت اجح هستند ، زیرا که لذت و افتخار و شرف و فضلیت بنفسه مطلوبند ولی ثروت چنین نیست ، معذالک علی رغم براهین بی شماری که برحقانیت آنها اقامه شده است نمی توانند به هیچ وجه عنایات حقیقی تلقی شوند [1].

سعادت ، غایت وجود آدمی

ارسطو سعادت و خوشبختی را هدف اعلای حیات آدمی می داند . و از این جهت آن را غایت وجود آدمی می داند که افراد انسانی ساعت را به خاطر نفس سعادت می جویند نه برای دست یابی به چیزهای دیگر ، در حالی که اموری نظیر لذت جویی و ثروت و علم و دانش را انسان به عنوان وسایلی برای رسیدن به هدفی – که سعادت است – در نظر می آورد .

حال ببینیم که ارسطو سعادت را چگونه تعریف می کند . سعادت از نظر وی عبارت است از مطابقت فعالیت نفس با فضیلت .

به عبارت دیگر «عمل مطابق با فضیلت »سعادت است .

ارسطو معتقد است که اکثر اعمال و رفتار انسان به خاطر اموری دیگر مطلوب و ضروری هستند . یعنی خودشان غایت حقیقی و مطلوب لنفسه نیستند . در حالی که سعادت خود غایت با لذات و مطلوب نهایی است و احتیاج به چیزی غیر از خود ندارد .

«واضح است که چشم و پا و دست و هر یک از اعضا و جوارح بدن داری وظایف مخصوص هستند در این صورت چگونه قابل قبول است که انسان از آن جهت که انسان است خارج از این اعمال جزئی وظیفه و عمل بارز و مشخصی نداشته باشد ؟ حال می پرسیم عمل و وظیفه خاص انسان چیست ؟ آیا وظیفه انسان فقط حیات توام با تنمیه و تغذیه را کنار بگذاریم و فراتر رویم . باز سوال می کنیم آیا خاصه انسان حیات حسی است ؟ بدیهی است که در حیاط حسی انسان و گاو و اسب سایر حیوانات نیز شریکند . بنابر این باقی می ماند یک نوع حیات عملی  مبتنی بر جنبه علانی که این جنبه عقلانی دو وجه دارد : اول معنی جزئی که تحت فرمان عقل قرار دارد ، و دیگر جزئی که شامل عقل و ممارست در تفکر است . باید اضافه کنیم که کسی را می توانیم سعادتمند بدانیم که تا پایان عمر از فعالیت نفس توام با فضلیت بهره مند باشد ، نه اینکه در یک یا چند روز موقتاً  سعید باشد . زیرا گفته اند که با یک گل بهار نمی شود . [2]»

گفتیم که سعادت فعالیتی است مطابق با فظیلت . حال این سوال مطرح می شود که کدام فضیلت ؟ می دانیم که ارسطو فظیلت را بر دو قسم می داند یکی فضایل عقلانی و دیگری فضایل اخلاقی . حکمت و فرزانگی از فضایل عقلانی اند و شجاعت و سخاوت و جوانمردی از جمله فضایل عقلانی است ، چرا که اولاً فضیلت  اخلاقی بدون فضیلت عقلانی میسر نیست و در ثانی فضیلت عقلانی مربوط به شریفترین جزء انسان است ، چرا که چیزی جز عقل ، عنصری شریفتر در انسان یافت نمی شود .

با این بیان فضلیت عقلانی را همراه با فضیلت اخلاقی باید از اسباب سعادت انسان دانست [3].

ارسطو معتقد است که سعادت باید با نوعی لذت همراه باشد و فعالیت ناشی از حکمت و تامل را نیز لذت بخش این فعالیتهای انسان به حساب می آورد . از آنجا که در فلسفه با عقل سرو کار داریم فلسفه به سبب خلوص و ثباتش شامل بالاترین لذتها است و تنها به سبب آن است که انسان با فعالیت تاملی خود به سعادت عقلانی یا تاملی نایل می شود .

ارسطو برای اثبات این امر که سعادت عبارت از حیات تاملی یا عقلانی است هشت دلیل ارئه داده است .

  • تعقل عالیترین جزء وجود انسان است .
  • تامل و تعقل اموری وقفه ناپذیر و مداوم هستند . یعنی اسنان بدون خستگی و لاینقطع می تواند از آن برخوردار شود .
  • سعادت باید با نوعی لذت همراه باشد و لذتی بالاتر از تعقل نیست .
  • انسان بر اثر تعقل به استقلال کامل می رسد .
  • فعالیت عقلانی غایتی لنفسهو بی غرضانه است
  • سعادت در فراغ بال و آسودگی است و تنها با زندگانی تاملی و تعقلی می توان فراغت پیدا کرد .
  • چون عقل پرتوی الهی در انسان است ، زندگی بر اساس تامل و تعقل موجب سعادت ابدی برای انسان می شود .
  • چون عقل جز و ماهیت انسان است باید بر حسب ماهیتش تعریف شود و عمل نفهم عمل مطابق با عقل است پی حیات عقلانی ، حیات سعادتمندانه است .

راههای نیل به سعادت

انسانی که بخواهد به زندگی سعادتمندانه نایل آید ، باید بداند که سعادت نه معلول اتفاق و تصادف است ، و نه ذاتی و طبیعی است ، بلکه استعدادی است و باید کسب شود تا به درجه عدت برسد ، و از آن پس ملکه وجود آدمی گردد . ارسطو در مورد اینکه فضایل اخلاقی عادت داد که برخلاف طبیعت خود به سوی بالا حرکت کند ، یعنی سنگ به جای آنکه به زمین بیفتند به سمت بالا صعود کند . بنابر این اگر فضایل اخلاقی انسان نیز طبیعی و ذاتی می بود که در ابتدا وجود بوده است نه انکه تغییر ماهیت بدهد ، در حالی که می بینیم فضایل اخلاقی درانسان قابل تغییر بوده و گاه جای فضایل را رذایل می گیرد .

از نظر ارسطو برای آنکه انسان همواره فردی با فضیلت باشد و رذایل نتواند جای فضایل را بگیرد باید مدام در حال تمرین و ممارست برای کسب فضایل باشد ، البته در تمرین و ممارست برای کسب فضایل اخلاقی باید از افراط و تفریط در کسب فضایل اخلاقی نیز سلامت روح را از آدمی سلب میکند به طور مثال اگر آدمی بی باک و متهور باشد این صفت درونی همان گونه نکوهیده و مذموم است که آدمی از همه کس و همه چیز بترسد . در این مورد تنها شجاعت که حد فاصل بین آن دو است پسندیده و می باشد . به همین نحو کرامت که بین بخل و اسراف و جوانمردی که بین دو حد لاف زنی و فروتنی و مهربانی که بین دو صفت مجامله و ترشرویی قررا دارند ، مفید و با ارزش می باشند . از همین جاست که اعتدال و میانه روی از شروط  اساسی یک زندگی سعادتمندانه به شمار می رود .

به طور اساسی افراط و تفریط انسان را از کمال باز می دارد ، در حالیکه اندیشه حد وسط و اعتدال جویی انسان را به سوی کمال می کشاند .

گفتیم از فضایل اخلاقی با اههمیت تر فضایل عقلانی است که عبارتند ار هوشمندی و خردمندی یعنی انکه آدمی بداند در هر موقع و مقام خاص چه عملی را از روی عقل و اندیشه انجام دهد تا سعدتمند شود .

ایر را نیز باید در نظر آورد که فعل و عملی اخلاقی به شمار می آید که از روی تصمیم و اگاهی تحقق پذیرفته باشد . ارسطو بر روی «انتخاب » و «تصمیم » سخت تکیه می کند ، چه آنکه تنها «انتخاب » و «گزینش » است که موجب ارزشمندی فعل و اخلاقی می شود . ارسطو خود شرایط یک فعل اخلاقی را چنین بر می شمرد:

«اول اینکه عامل باید به آنچه انجام می دهد دانا و بصیر باشد .

دوم آنکه در انتخاب و اختیار فعل مورد نظر مرید و آزاد باشد و این انتخاب به خاطر نفس فضیلت باشد .

سوم آنکه به هنگام انجام دادن فعل دارای وضع روانی ثابت و غیر متزلزل باشد.

از نظر ارسطو برای نیل به سعادت نه تنها باید یک سلسله اعمال را انجام داد بلکه باید از یک سری امور نیز اجتناب ورزید که اهم آنها سه دسته اند :

  • رذیلت که حالت متضاد آن فضیلت است .
  • بی اعتدالی که متضاد با اعتدال است .
  • ددخوبی که ضد آن فضیلت قهرمانی یا الهی نام دارد .

خلاصه آنچه آدمی از فضایل اخلاقی و عقلانی انجام می دهد برای نیل به سعادت است که هدف و غایت زندگی به شمار می آید .

به عبارت دیگر اگر کسی بتواند به فضایل اخلاقی و عقلانی عمل نماید و گام از مرحله اعتدال بیرون ننهد و از رذایل و ددخویی دوری جوید ، به زندگانی ایده آل خویش ، که سعادت جویی است ، دست یافته است .

ویژگیهای انسان کامل

انسان کاملی که ارسطو مطرح می کند و از آن به نام «انسان بزرگوار » یا «انسان فرزانه » نام می برد ، دارای ویژگی هایی است که ماقبل از اشاره به آنها این نکته را خاطر نشان می سازیم که : از نظر ارسطو نیل به مقام انسان بزرگوار برای همگان میسر نیست ، چه آنکه اساسی ترین شرط بزرگ بینی اصالت خانوادگی و ثروتمندی است حال ببینیم که ویژگی های انسان کامل ارسطو چیست ؟

مهمترین صفت انسان فرزانه «سنجش صحیح » است . یعنی چنین انسانی برای نیل به هدف حیات خویش استقامت و پایداری از خود نشان می دهد . همچنین انسان فرزانه به خوبی می داند که برای رسیدن به هدف باید از وسیله و روش صحیح استفاده کرد، و زمان مناسب را انتخاب نمود .

انسان بزرگوار کسی است که بیش از همه جویای امور خطیر است و این هم به خاطر شایستگی و لیاقت اوست که دست به کارهای خطیر و بزرگ میزند . چنین انسانی حتی برای اور مهم و خطیر به استقابال خطر رفته ، گاه از جان خویش می گذرد ، زیرا در دیده وی هر افتخار طلبی است و اگر از سوی دیگران کارهای خطیری که موجب افتخار او شود بدو بوو داده شده شایسته و سزاوار او بوده و چیزی علاوه بر شایستگی وی بدو تفویض نشده تا انبساط خاطر فوق العاده به او دست دهد .

«مرد بزرگ منش کسی است که رفتارش متوجه به افتخار است . بدون گفتگو واضح است که بزرگ منشی به افتخار مربوط باست ، زیرا که بزرگان خود را سزاوار افتخار می دانند و این امر با لیاقت آنها مطابقت دارد . [4]»

انسان بزرگوار همواره مهیای نیکی به دیگران است ، اما پذیرش احسان و نیی افراد سخت پرهیز دارد ، چه آنکه احسان کردن نشانه برتری و احسان دیدن نشانه زیر دستی است . و از آنجا که وی جویای تفوق و برتری طلبی است بیشتر طالب نیکی کردن است تا نیکی دیدن .

«مرد بزرگ منش می خواهد بیش از آنچه می گیرد بپردازد ، زیرا بدین ترتیب کسی را که خدمتی به او کرده و زیر بار خود می آورد و دین جدیدی به گردنش می گذارد . به علاوه مردمان بزرگ منش فقظ کسانی را که مورد احسان خود قرار داده اند به یاد می آورند نه کسانی که نسبت بدانها نیکویی کرده اند ، زیرا کسی که مورد احساس قررا می گیرد پایین تر از کسی است که آن خدمت را نسبت به او انجام داده است ، در حالیکه مرد بزرگ منش همیشه آرزومند حفظ تقوق خود است و همان قدر که از استماع احسان های خود لذت می برد از یاد آوردن احسان هایی که به او شده خشنود نمی گردد[5] »

انسان بزرگوار در برابر طغیانگران و گردنکشان گردن فرازی می کند ودر برابر رنجوران و ضعیفان به احترام و متانت می نشیند ، زیرا که سرکشی علیه زور مندان کاری است صعب و مستوجب احترام و افتخار . در حالی که برتری بر افراد متوسط الحال کاری است سهل و آسان که در حکم زور آزمایی با ضعیف تر از خود تلقی می شود .

انسان بزرگوار هیچ گاه کینه کسی را به دل نمی گیرد بخصوص نسبت به کسانی که بدو ستمی روا داشته یا در ارتباط با او سستی و قصوری از خود نشان داده اند . همچنین نه تمایلی به ستایش و تمحسین دیگران دارد ، و نه به مدح و قدح این و آن می پردازد . انسان بزرگوار از پرحرفی و پر گویی نیز پرهیز دارد ، همچنانکه از بد گویی حتی در مورد دشمنان خود دوری می جوید . رفتار و کردار انسان بزرگوار همواره توام با وقار و متانت است . چنین انسانی نه شکوه و شکایتی می کند و نه رفتار عجولانه و نا سنجیده از خود بروز می دهد .

«مرد بزرگ منش سنگین و با تائی است ، مگر در جایی که مساله مربوط به افتخار یا یک کار جدی باشد . او جز در اقدامات معدودی که دارای اهمیت و قابل اشتهار هستند مداخله نمی کند . در ضروریات زندگانی و در موارد بی اهمیت و قابل اشتهار هستند مداخله نمی کند . در ضروریات زندگانی و در موارد بی اهمیت مرد بزرگ منش کمتر به شکوه می گراید ، زیرا این قبیل رفتار ها در چنین موارد نشانه تعلق  شدید خاطر است .

علاوه بر این رفتار با وقار و همچنین آهنگ سنگین و سخن سنجیده به طور کلی نشان بارز مرد بزرگ منش است[6] . »

انسان فرزانه در عین حال که از رفتار خلاف اخلاق سخت می پرهیزد اگر چنین رفتاری را نزد دوستان خود ببیند به خوبی آنها را تحمل می کند و هیچ گاه دست از دوستی خود بر نمی دارد.

انسان بزرگوار همواره جوایی حقیقت بوده و از ابراز حقیقت اگر چه مغایر با افکار عمومی باشد پروایی ندارد . در نظر او در کارهای خطیر بی اعتنا به افکار عمومی چندان مهم نیست .

«او بیشتر نگران حقیقت است تا توجه به آراء عمومی و قول و فعلش صریح است ، زیرا بی اعتنایی به دیگران به او اجازه می دهد که صراحت داشته باشد . بدین سبب او دوستدار بیان حقیقت است جز در بعضی موارد که در خطاب با مردم استهزا به کار می برد . [7]

نقد و بررسی انسان کامل ارسطو

انسان بزرگوار ارسطو علی رغم بعضی ویژگیهای مثبت از انتقاداتی چند خالی نیست . چه انکه در مرتبه اول اصالت خانوادگی و ثروتمندی که ارسطو از اساسی ترین شروط کمال انسانی می داند ، نمایشگر تفکر طبقاتی وی است . در نظام فکری ارسطو از این نظر ثروت شرط حصول دانسته شده که فقر و بینوایی آدمی را زبون و گاه خوار می سازد ، و ثروت انسان را از آز و طمع دور ساخته و فراغت خاطر می آورد .

متاسفانه ارسطو بدین نکته توجه نداشته که نه همواره فقر و بینوایی موجب خفت و خواری است نه انسان ثروتمند همیشه به دور از آز و طمع به سر می برد . ریشه آز و طمع و اضطراب خاطر را در چیزهای دیگر باید جستجو کرد نه تنها در مال و منال ، و از همین جاست که انسان بزرگ منش ارسطو گاه نسبت به عوام و توده های مردم بی توجه و بی اعتنا می شود . چگونه می توان تصور کرد که انسانی به مراحل کمال گام نهد و نسبت به عموم مردم بی اعتنا باشد و گاه آنها را به مسخره و استهزا گیرد فقط بدین خاطر که می خواهد در کارهای خطیر گام نهد . همچنین چگونه می توان باور داشت که افردی به مقام شامخ انسان کامل نایل آید ، در حالیکه فکر و ذکرش در بند کسب افتخارات باشد .

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید

دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق کامل درمورد ارسطو و پیروانش