من مردی را می شناسم که اصلا اهل توافق نبود، اصلا نمی دانست توافق یعنی چه. نه اینکه معنی کلمه توافق را نداند، نه. اتفاقا اگر از او می پرسیدی فلانی توافق یعنی چه؟ کلی بالای منبر می رفت و از توافق و اصول توافق برای شما حرف می زد و جملاتی هم از بزرگان در تایید توافق نقل قول می کرد و در آخر هم کلی از توافق دفاع می کرد. اما در عمل اصلا اهل توافق نبود و حرف حرف خودش بود. با هیچ کس توافق نمی کرد نه با اطرافیانش نه با فرزندان و خانواده اش و نه با همسایه ها و اهل محل. همیشه مرغ اش یک پا داشت و یک جورایی به همه زور می گفت اما قبول نمی کرد که آدم یکدنده و زورگویی هست و اتفاقا برعکس خود را خیلی آدم اهل منطق و گفتگویی می دانست و می گفت الان در دنیا منطق و صلح و آشتی حرف اول را می زند و حتی شما را متهم می کرد که حرف حساب سرتان نمی شود و در آخر هم می رسید به اینکه اگر در خانه کس است یک حرف بس است و آن حرف هم همان حرف خودش بود. خلاصه اوضاع به همین منوال بود و اطرافیان و خانواده و آشنایان هم هر کدام به طریقی یا تحمل اش می کردند یا سعی می کردند پرشان به پرش نخورد تا اینکه اتفاقی افتاد که باعث شد این آدم تغییر کند و مجبور شود توافق کند!
داستان مردی که با خودش توافق کرد!