فی بوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی بوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلودمقاله منزلت على علیه السلام

اختصاصی از فی بوو دانلودمقاله منزلت على علیه السلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

 

 


على(ع) در کلام خداوند متعال

رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:اى على،جبرئیل علیه السلام مرا درباره تو خبرى داد که مایه روشنى چشم و شادى دلم شد،او به من گفت:اى محمد،خداوند به من فرموده :محمد را از سوى من سلام برسان و او را آگاه ساز که على پیشواى هدایت و چراغ تاریکیهاى ضلالت،و حجت بر اهل دنیاست،زیرا او صدیق‏اکبر و فاروق اعظم است (1) ،و من به عزت خویش سوگند خورده‏ام که به آتش نبرم کسى را که او را دوست داشته و تسلیم او و اوصیاى پس از او باشد،و به بهشت در نیاورم کسى را که دست از ولایت و تسلیم در برابر او و اوصیاى پس از او برداشته باشد. (2)
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:جبرئیل علیه السلام نزد من آمد و گفت:اى محمد،پروردگارت تو را به دوستى و ولایت على بن ابى طالب فرمان مى‏دهد. (3)
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:جبرئیل علیه السلام از سوى خداوند برگ سبزى از درخت آس برایم آورد که در آن به رنگ سپید نوشته بود:من دوستى على بن ابى طالب را بر آفریدگانم واجب نمودم،این را از جانب من به آنان برسان. (4)
جبرئیل علیه السلام از میکائیل،او از اسرافیل،او از لوح،او از قلم،او از خداى عز و جل آورده است که:ولایة على بن ابى طالب حصنى،فمن دخل حصنى امن من عذابى«ولایت على بن ابى طالب دژ محکم من است،هر که بدان در آید از عذاب من ایمن باشد». (5)
پى‏نوشتها:
1)یعنى بزرگترین کسى است که اسلام را باور کرده و در قول و عمل راستین‏ترین مردم است و بالاترین کسى است که میان حق و باطل فرق مى‏نهد. (م)
2)بحار الانوار 27/ .113
3)همان 39/ .273
4)همان/ .275
5)همان/ .246
امام على بن ابیطالب علیه السلام ص 116
احمد رحمانى همدانى

 

منزلت على علیه السلام از دیدگاه امام خمینى (ره)
این روز (1) ،روزى است که على بن ابیطالب، سلام الله علیه، که باب وحى و امانتدار وحى بود متولد شد و این روزى است که قرآن کریم و سنت رسول اکرم به ولادت این مولود بزرگ مفسر پیدا کرد و پشتوانه وحى و پشتوانه اسلام به وجود این مبارک مولود قوى شد که اتمام بعثت‏به وجود این مولود بزرگ شد.و باید بگوییم فتح باب وحى و تفسیر وحى و ادامه وحى به وجود مقدس این سرور.و من این روز را که هم روز بعثت است و هم روز ولایت است و هم روز نبوت است و هم روز امامت است، به همه آقایان و همه ملت تبریک عرض مى‏کنم. 28/2/60
ملائکه بالشان را زیر پاى امیر المؤمنین(ع) پهن مى‏کنند،چون مردى است که به درد اسلام مى‏خورد، اسلام را بزرگ مى‏کند، اسلام به واسطه او در دنیا منتشر مى شود و شهرت جهانى پیدا مى‏کند، با زمامدارى آن حضرت جامعه‏اى خوشنام و آزاد و پرحرکت و پر فضیلت‏به وجود مى‏آید. البته ملائکه براى حضرتش خضوع مى‏کنند. و همه براى او خضوع و خشوع مى‏کنند. حتى دشمن در برابر عظمتش تعظیم مى‏کند.
ظل سایه است،سایه همه چیزهایش به ذى ظل است،خودش هیچ ندارد.ظل الله کسى است که تمام حرکاتش به امر خدا باشد،مثل سایه باشد.خودش هیچ،سایه خودش هیچ حرکتى ندارد.ذى ظل هر حکرتى کرد سایه هم همان طور حرکت کند.امیر المؤمنین ظل الله است،پیغمبر اکرم ظل الله است که هیچ حرکتى از خودش ندارد،هر چه هست از خداست. 16/12/57
امیر المؤمنین، سلام الله علیه، چون تمام وجودش فانى در وجود رسول الله است ظل الله است. 16/12/57
پیغمبر اکرم معلم همه بشر است و بعد از او حضرت امیر،سلام الله علیه، باز معلم همه بشر است. آنها معلم همه بشر هستند. 21/3/58
او یک مردى بود که معجزه بود،کسى نمى‏تواند مثل او باشد. 3/5/58
شخصیت این مرد بزرگ که امام امت‏شد،شخصیتى است که در اسلام و قبل از اسلام و بعدها هم کسى مثل او نمى‏تواند سراغ کند. یک موجودى که امور متضاده را در خودش جمع کرده. کسى که جنگجوست اهل عبادت نمى‏شود. کسى که قوه بازو مى‏خواهد داشته باشد اهل زهد نمى‏تواند باشد. کسى که شمشیر مى‏کشد و اشخاصى را که منحرف‏اند درو مى‏کند، این نمى‏تواند که عاطفه و اهل عاطفه آن طور که این شخص داشت، باشد. این شخصیت‏بزرگ امور متضاده را در خودش جمع کرده، در عین حال که روزها روزه، و شب به عبادت مشغول و گفته شده است که شبى هزار مرتبه نماز مى‏خواند و در عین حالى که غذاى او آن طورى که در تاریخ ثبت‏شده است از نان و سرکه و فوقش یت‏یا نمک بیرون نبوده است، در عین حال قدرت بدنى، آن طور قدرت است که، آن طورى که در تاریخ است،آن درى را که از خیبر ایشان کنده است و چندین ذراع دور انداخته است، چهل نفر نمى‏توانستند بلندش کنند.
در شمشیرزنى، شمشیرهایش آن طور بوده است که با یک ضربه از این طرف که مى‏زده دو نیم مى‏کرده است،از این طرف مى‏زده دونیم مى‏کرده،در صورتى که آنهایى که ضربه را مى‏خوردند خود آهنى داشتند، زره آهنى داشتند و گاهى هم دو تا زره به تنشان مى‏کردند. آدمى که با نان و سرکه زندگى مى‏کرده و بسیارى از روزها را روزه مى‏گرفته است و افطار را با چند لقمه نان و نمک یا نان و سرکه افطار مى‏کرده است، جمع کرده است ما بین آن زهد و این قوت بازو و این جمع بین دو امر متضاد است. آدمى که جنگجوست‏به آن طور که جنگویان بزرگ را، دلاوران بزرگ را به هزیمت وا مى‏دارد و مى‏فرماید اگر تمام عرب یک طرف باشند به من هجوم کنند، من پشت نمى‏کنم، این آدم در عطوفت آن طور است که وقتى یک خلخال از پاى یک زن یهودى ربوده‏اند مى‏فرماید که مرگ براى انسان آسان است. قریب به این معانى که در عرفان و علم ماوراى طبیعت آن طور است که نهج البلاغه حکایت مى‏کند از مقام عرفانش. در عین حال شمشیر مى‏کشد و کفار و اخلالگران را از دم شمشیر مى‏گذراند.ما شیعه همچو اعجوبه معجزه‏آسا هستیم.
من مى‏گویم اگر چنانچه پیغمبر اسلام، صلى الله علیه و آله و سلم، غیر از این موجود تربیت نکرده بود، کافى بود برایش. اگر چنانچه پیغمبر اسلام مبعوث شده بود براى اینکه یک همچو موجودى را تحویل جامعه بدهد، این کافى بود. یک همچو موجودى که هیچ سراغ ندارد کسى و بعدها هم سراغ ندارد کسى. امروز روز (2) نصب اوست‏به امامت امت. یک همچو موجودى امام امت است. البته کس دیگر به پاى او نخواهد رسید و بعد از رسول اکرم کسى افضل از او در هیچ معنایى نیست و نخواهد بود. 18/8/58
پیغمبر مى‏خواست همه مردم را على بن ابیطالب کند ولى نمى‏شد، و اگر بعثت هیچ ثمره‏اى نداشت الا وجود على بن ابیطالب و وجود امام زمان، سلام الله علیه،این هم توفیق بسیار بزرگى بود. اگر خداى تبارک و تعالى پیغمبر را بعث مى‏کرد براى ساختن یک چنین انسانهاى کامل، سزاوار بود، لکن آنها مى‏خواستند که همه آن طورى بشوند، آن توفیق حاصل نشد. 20/3/59
در باره شخصیت على بن ابیطالب، از حقیقت ناشناخته او صحبت کنیم، یا با شناخت محجوب و مهجور خود؟ اصلا على(ع) یک بشر ملکى و دنیایى است که ملکیان از او سخن گویند یا یک موجود ملکوتى است که ملکوتیان او را اندازه‏گیرى کنند؟ اهل عرفان در باره او جز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهیون جز با علوم محدوده خود با چه ابزارى مى‏خواهند به معرفى او بنشینند؟ تا چه حد او را شناخته‏اند تا ما مهجوران را آگاه کنند؟ دانشمندان و اهل فضیلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضایل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دریافت کرده‏اند، در حجاب وجود خود و در آینه محدود نفسانیت‏خویش است و مولا غیر از آن است. پس اولى آن است که از این وادى بگذریم و بگوییم على بن ابیطالب فقط بنده خدا بود و این بزرگترین شاخصه اوست که مى‏توان از آن یاد کرد، و پرورش یافته و تربیت‏شده پیامبر عظیم الشان است و این از بزرگترین افتخارات اوست. کدام شخصیت مى‏تواند ادعا کند که عبد الله است و از همه عبودیتها بریده است، جز انبیاى عظام و اولیاى معظم که على(ع) آن عبد وارسته از غیر و پیوسته به دوست که حجب نور و ظلمت را دریده و به تمدن و به معدن عظمت رسیده است، در صف مقدم است. و کدام شخصیت است که مى‏تواند ادعا کند از خردسالى تا آخر عمر رسول اکرم در دامن و پناه و تحت تربیت وحى و حامل آن بوده است جز على بن ابیطالب که وحى و تربیت صاحب وحى در اعماق روح و جان او ریشه دوانده. پس او بحق عبد الله است و پرورش یافته عبد الله اعظم. و اما کتاب نهج البلاغه که نازله روح او، براى تعلیم و تربیت ما خفتگان در بستر منیت و در حجاب خودخواهى خود، معجونى است‏براى شفا و مرهمى است‏براى دردهاى فردى و اجتماعى و مجموعه‏اى است داراى ابعادى به اندازه یک انسان و یک جامعه بزرگ انسانى از زمان صدور آن تا هر چه تاریخ به پیش رود و هرچه جامعه‏ها بوجود آید و دولتها و ملتها متحقق شوند و هر قدر متفکران و فیلسوفان و محققان بیایند و در آن غور کنند و غرق شوند. هان! فیلسوفان و حکمت اندوزان،بیایند و در جملات خطبه اول این کتاب الهى به تحقیق بنشینند و افکار بلند پایه خود را به کار گیرند و با کمک اصحاب معرفت و ارباب عرفان این یک جمله کوتاه را به تفسیر بپردازند و بخواهند به حق وجدان خود را براى درک واقعى آن ارضا کنند به شرط آنکه بیاناتى که در این میدان تاخت و تاز شده است آنان را فریب ندهد و وجدان خود را بدون فهم درست‏بازى ندهند و نگویند و بگذرند،تا میدان دید فرزند وحى را دریافته و به قصور خود و دیگران اعتراف کنند.(569) 27/2/60
صلوات و سلام بى پایان به رسول اعظم که چنین وجود الهى را در پناه خود تربیت فرمود و به کمال لایق انسانیت رسانید.و سلام و دورد بر مولاى ما که نمونه انسان و قرآن ناطق است و تا ابد نام بزرگ او باقى است و خود الگوى انسانیت و مظهر اسم اعظم است. 27/2/60
پى‏نوشتها:
1-سیزدهم رجب المرجب سال 1401 ه.ق.
2-روز عید غدیر خم.
سخنرانى امام مجتبى(ع) بعد از شهادت حضرت على(ع)
در فرداى روز دفن،امام مجتبى در مسجد کوفه در برابر مردم ظاهر شد و سخنرانى مختصرى براى آنها ایراد کرد.فرمود لقد قبض فى هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل و لا یدرکه الآخرون بعمل... (1) . در این شب مردى از دنیا رفت که از گذشتگان در عمل بمانند او دیده نشدند و از آیندگان کسى را یاراى همگامى با او در عمل نخواهد بود.
او با رسول خدا و به همراهى او به جهاد پرداخت و با جان خود از او صیانت کرد...از مال دنیا زر و سیمى باقى نگذارد جز هفتصد درهم که با آن مى‏خواست‏خدمتکارى براى خانواده خود اجیر کند و... سخن که بدینجا رسید امام گریست و مردم هم گریستند (2) و تدریجا به خود آمدند که چه گوهر گرانبهائى را از دست دادند.
1- کامل بن اثیر ج 3، ص 16.
2- تاریخ یعقوبى ج 2، ص 190
در مکتب امام على(ع) ص 431
دکتر على قائمى
کلامى از امام حسین علیه السلام
حضرت امام حسین علیه السلام فرمود:از جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود:هر که دوست دارد به سان من زیست کند،و به سان من بمیرد،و به بهشتى که پروردگارم مرا وعده داده در آید،باید على بن ابى طالب و فرزندان و خاندان پاک او را که پس از من پیشوایان هدایت و چراغهاى شبهاى تار ضلالت‏اند،دوست بدارد.زیرا آنان شما را از باب هدایت بیرون نبرده و در باب ضلالت در نمى‏آورند. (1)
پى‏نوشت:
1 مناقب خوارزمى / 208
امام على بن ابیطالب علیه السلام ص 120
احمد رحمانى همدانى
پاره‏اى از فضائل على علیه السلام از زبان بزرگ زنانى«فاطمه»نام
1ـبه روایت عامه
1ـفاطمه صغرى از[پدرش‏]حسین بن على علیه السلام،از[مادرش‏]فاطمه دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که فرمود:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به سوى ما بیرون شد و فرمود:همانا خداوند به شما افتخار ورزید و همگى شما را عموما و على را خصوصا آمرزید .من فرستاده خداوند به سوى شمایم.بدون هیچ باکى از قوم خود و بى‏هیچ ملاحظه‏اى درباره رابطه خویشاوندى این سخن گویم،این جبرئیل علیه السلام است که مرا خبر مى‏دهد:نیکبخت به تمام معنا و حق معناى نیکبخت کسى است که على را در حال زندگانى و پس از مرگ من دوست بدارد. (1)
2ـفاطمه دخت حضرت رضا علیه السلام،از فاطمه و زینب و ام کلثوم دختران امام کاظم علیه السلام،از فاطمه دختر امام صادق علیه السلام،از فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام (2) ،از ام کلثوم دختر فاطمه علیها السلام،از حضرت فاطمه علیها السلام که فرمود:آیا سخن رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را در روز غدیر خم فراموش کرده‏اید که فرمود:«هر که‏من مولاى اویم پس على مولاى اوست»؟و سخن او را که فرمود:«تو نسبت به من چون هارون نسبت به موسایى»؟! (3)
2ـبه روایت خاصه
3ـفاطمه دختر حضرت رضا علیه السلام،از فاطمه و زینب و ام کلثوم دختران موسى بن جعفر علیه السلام،از فاطمه دختر امام صادق علیه السلام،از فاطمه دختر امام باقر علیه السلام،از فاطمه دختر امام سجاد علیه السلام،از فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام،از ام کلثوم دختر على علیه السلام،از فاطمه دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که فرمود:از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مى‏فرمود:شبى که مرا به معراج بردند به بهشت درآمدم قصرى از در سفید میان تهى دیدم که درى در و یاقوت نشان داشت و بر آن پرده‏اى آویخته بود،سر برداشتم دیدم بر آن در نوشته:«لا اله الا الله،محمد رسول الله،على ولى القوم»،و بر آن پرده نوشته بود:بخ بخ،من مثل شیعة على«به به،کیست مانند شیعه على؟!»در آن قصر وارد شدم،قصرى بود از عقیق سرخ میان تهى،و درى داشت از نقره که با زبرجد سبز زیور شده بود،و بر آن در پرده‏اى آویخته بود،سر برداشتم دیدم بر آن در نوشته است:«محمد رسول الله،على وصى المصطفى» (4) .
تعلیقات:
1ـاسنى المطالب فى مناقب آل أبى طالب/ .66
2ـسند ظاهرا افتادگى دارد،به سند حدیث بعد توجه شود. (م)
3ـاسنى المطالب فى مناقب آل أبى طالب/ .50
4ـبحار الانوار 68/ .76
امام على بن ابیطالب علیه السلام ص 133
احمد رحمانى همدانى
زبان حال یاران على(ع)
زورمندان گویند:
او،دلیرى بى‏همتا بود و مبارزى قلعه گشا،هرگز به دشمن پشت نکرد و هیچگاه حریف را از دست نداد... به هر سو شتافت غلبه نمود.و به هر کس رو آورد چیره شد.گاه به دو شمشیر نبرد مى‏کرد،و زمانى بى‏اسلحه،گردان را به خاک مى‏افکند.چون شیر،هیبت داشت و چون کوه،عظمت.و پهنه میدان،زیر پاى او مى‏لرزید،و صحنه نبرد،در کنار او مى‏خروشید،و در عین حال،چنان بلند همت‏بود که امر مى‏کرد:
«اى سپاهیان!تا دشمن،ستیزه آغاز ننماید،بر او حمله مبرید.»
«و چون درماند و رو به گریز نهد،او را دنبال مکنید.»
«و چون زخمى شد و در افتاد،وى را مکشید.»
«به مال و منال او هم،دیده مدوزید.»
«بر زنان و کودکان خصم،رحمت آرید.»
او چندان عفت داشت که وقتى معاندى در مقام نبرد،دست‏به حیله عاجزانه مى‏زد،و عورت خود ظاهر مى‏ساخت، روى از او بر مى‏تافت.
و به محض اینکه دشمن،راه تسلیم مى‏گرفت،امان و نجات مى‏یافت.
آن بزرگوارى‏یى که او را در باب بیگانگان بود،ما فوق درک انسان بود و نمودار لطف خداى سبحان.
بر همان دشمن که آب را از او منع نموده بود،چون قدرت مى‏یافت،بذل آب مى‏کرد و بر همان مخالف، که وى را به دشنام گرفته بود،چون به درماندگیش پى مى‏برد،مددش مى‏نمود،و راه چاره‏اش مى‏گشود.
ندانم که روح او چه عظمتى داشت،و افق اندیشه وى کجا بود!؟
امیران گویند:
او،امارت بر جانها داشت و نگهبان ارواح و دلها بود.افراد تحت‏حکومت‏خویش را،بزرگ مى‏داشت و از حد مملوک و رعیت،و زیر دست و محکوم،بس بالاتر کشیده،در مرتبه‏«برادر و برابر»مى‏نهاد.
گر چه جاهلان بى‏لیاقت را پاى از گلیم به در مى‏رفت،و باد نخوت و کبر در سر مى‏گرفت،باز او را تغییر روشى،حاصل نمى‏شد،و تحدید قدرتى در کار نمى‏آمد.
آزادى به معنى تمام،در حکومت او بود،و امنیت جانها به مفهوم تام،در امارت وى..تختش،سکوى مسجد بود،و درباره‏اش،پهنه آن،و قراولانش،صحابه با ایمان.
داوران گویند:
داد او،حق دادگرى به کمال داد،و عدل وى،عدل عدالت،به تمام نهاد.در همان جامعه منحرف و منحط که جز هواپرستى و عناد و شهوات،کس را توجهى نبود،و به انصاف و خیر و مصلحت،هیچیک را اعتنائى نه،چندان عدل ورزید که از شدت دادگرى در محراب عبادت کشته شد،و آن آیت‏خدائى،به گاه دعا، غرقه به خون گشت.
چنان پایبند حق بود که به محض ادعاى یهودى،به محضر قاضى مى‏رفت،و چون او را در برابر مدعى، احترامى خاص مى‏نهادند،خشم را مى‏گرفت و از این عدم مساوات،در پیشگاه داد،فریاد مى‏کشید.
به خاطر آنکه گوشوارى،از یک زن غیر مسلمان ربوده شده بود،خوابش نمى‏برد،و راحت نداشت..و براى آنکه برادر معیل او،بیش از حق ناچیز خود،مدد مالى مى‏خواست،داغ بر دستش مى‏نهاد.و بدان جهت که عاملى،تحفه‏اى از کسى پذیرفته بود،نامه‏هاى پر عتاب به وى مى‏فرستاد.
انصاف،که هیچکس مانند او انصاف نداد،و حق عدالت ننهاد.
بینوایان و بى‏کسان گویند:
او،یار ستمدیدگان بود و سرپرست‏بیوه زنان.گاه در قبال دیده‏هاى گریان دو طفل یتیم،زانوانش را رعشه مى‏گرفت و بر خاک مى‏نشست.و زمانى براى نوازش کودکانى دیگر،پشت‏خم کرده،آنان را بر مى‏نهاد و طفلانه سرگرمشان مى‏داشت.
شبها،انبان خواربار به دوش گرفته،و بر زن‏ها،مى‏پیمود و در زوایاى تاریک شهر،در خانه مستمندان مى‏گشود..آرى چنانکه او را نشناسند،محبت مى‏کرد و بدان گونه که نامش ندانند،تفقد مى‏نمود.
آنگاه عاجزان گوشه‏نشین،و بیماران مسکین،پیران بى‏یار،و کسان بى‏غمگسار،زنان بى‏شوهر،و فرزندان بى‏پدر،دانستند که آشنایان که بود.و دوست‏با وفایشان کدام،که شنیدند صوتى آسمانى در فضاى کوفه طنین افکنده مى‏گفت:
«تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى،قتل ابن عم المصطفى، قتل علی المرتضى،قتله اشقى الاشقیاء.»
«به خدا سوگند،پایه‏هاى هدایت فرو ریخت و نشانه‏هاى تقوى محو شد و رشته محکم اتصال خدا و مردم گسیخت،پسر عم پیمبر،على مرتضى،کشته شد.او را تیره بخت‏ترین افراد به قتل رساند.»
زنان گویند:
دخترانى که او پرورد و به دامن اجتماع آورد،سرآمد زنان جهان بوده‏اند و مفخر عالم نسوان،رقیه‏اش را که از بیت‏المال گردن بندى به عاریه مضمونه گرفته بود،مى‏خواست چون راهزنان دست‏برد و خزانه‏دار را به زنجیر و قید سپارد،چرا که بى‏اجازت مؤمنان و یا امیر ایشان،تصرفى در بیت المال شده است،و چرا در آن مجلس که ممکن است دختران فقیر،بى‏گوشواره و زینت‏باشند،دختر او با زیورى جلوه کند،و دل کسى را به یاد فقر برنجاند.
زینبش،آن بود که دو فرزند رشید خویش،در پیش دیده،به راه خدا داد،و خود،ناظر مبارزه آنان علیه سپاه ظلم و بیداد بود،و همان کس است که نقشه وسیع و عمیق سالار شهیدان،حسین علیه السلام را به تمام و کمال،اجرا کرد و«شیر زن کربلا»لقب یافت و بالاخره خصم را آنچنان از پاى در آورد که قوت تدارک مافات برایش نماند.
خطبات او،بدن مردان را مى‏لرزاند و صداها را در گلو خاموش مى‏کرد،زنگ شتران را از نوا مى‏انداخت، و دشمن و دوست را به عظمت نهان خویش،چنان آشنا مى‏کرد که مى‏گفتند:«مگر على علیه السلام دوباره سر از خاک بر گرفته و چنین داد سخن مى‏دهد؟»آرى،خانواده او همه عفیف و مهربان، نوعدوست و خلیق بودند. مگر آنگاه که به شکرانه بهبود حسنین،پدر و مادر،قصد روزه کردند،همه فرزندان و حتى فضه خادمه نیز اقتدا نکردند؟و آنگاه که سه شب،مسکین و یتیم و اسیرى به هنگام افطار،طلب یارى کردند،تنها قرص نانى را که قوت یک شبانه روز هر فرد بود،همه،حتى فضه، نبخشیدند؟!
عجب است که همسر و شریک زندگیش‏«بانوى بانوان جهان‏»و در عصمت و طهارت،بى‏قران بود و دختران وى به پاکى و صفا و علم،و هنر و ادب و ایمان،بهترین دوشیزگان به شمار مى‏رفتند.
دانشمندان گویند:
تنها او بود که‏«سلونی‏»مى‏گفت و چنان که ادعا مى‏کرد،عالمى را به نور دانش خویش روشن مى‏ساخت، هرگز پرسشى را بى‏پاسخ ننهاد،و نهانى نماند که از چهر آن پرده نگشاد،مى‏فرمود: «فو الذی نفسی بیده لا تسالونی فی شی‏ء فیما بینکم و بین الساعة...الا انباتکم‏»
«بدان کس سوگند که جانم در دست اوست،درباره هر چه که از حال تا واپسین لحظه بقاى عالم وجود دارد و خواهد داشت،بپرسید،جواب خواهم داد.»
هر چه از مسائل ریاضى و طبیعى مطرح مى‏کردند،جواب مى‏گفت،و در هر بحث که از ادب و علوم، پیش مى‏کشیدند،در سخن مى‏سفت،و باز مى‏نالید که:
«ان هیهنا لعلما جما» (1)
کنایة از آن که:کسى را نمى‏یابم که از این بحر زخار،نصیبش دهم،و مستعدى نمى‏بینم که از این نج‏سرشار،امانتش نهم.
گرچه اصحاب او،بهترین افراد بودند و اطرافیانش آماده‏ترین کس از نوع آدمیزاد،اما سینه‏اى که وى داشت در وسعت از عالم مى‏گذشت،و آن اندوخته که در آن بود به وفور،از جهان جان،تجاوز مى‏کرد.
به شرحى که درباره‏«طاووس و خفاش‏»داده،توجه نما تا طومار عالمان تشریح درهم پیچى و به اسرار علم لدنى،که بى‏کالبد شکافى و مشاهده دیده،همه چیز دریابد،واقف شوى.
آنگاه از خود بازپرس:
او که در برابر مردمى فاقد علم،این گونه تحلیل مسائل طبیعى کرده است،اگر مستمعى دانشمند مى‏یافت،چه مى‏گفت؟و چه نکته‏ها بیان مى‏داشت؟!
بدانچه درباره آفرینش‏«آسمان و انسان‏»فرموده،امعان نظر کن تا جهان را هزاران برابر از آنچه تصور مى‏کنى،وسیعتر بینى،و جهانیان را میلیونها از این معدود،بیشتر یابى.
آرى،به آن سوى منظومه‏ها نیز دیده معطوف دارى،به موجودات زنده باشعورى که در عوالم بسیار دیگر،به سر مى‏برند،توجه مصروف نمائى،دنیا را بس بزرگ و بى‏حرکت و فعالیت‏بینى،و ابتداى آفرینش را آن سوى وهم و فهم یابى،چنان عظمتى در خلقت ملاحظه کنى که در اعماق ذات خود نیز اثرى از غرور و منیت (و بلکه جرات ابراز وجود) سراغ ننمائى.
آنگاه،وارسته از خویش،محو آفرینش،و واله آفریدگار شوى،و دریابى معنى آنکه درباره‏«آل الله‏»گفتند:
فعظمتم جلاله و اکبرتم شانه و مجدتم کرمه و ادمتم ذکره‏»
شمائید که جلال خدائى را،به عظمت نشان دادید،و کار او را معرفى کردید،بخشش وى را مجد بخشیدید،و یادش را دوام و بقا نهادید.»
و فرمودند:
لولانا لما عرف الله‏»
«اگر ما نبودیم،خدا به درستى شناخته نمى‏شد.»
به هر حال،در ادب او بنگر،در فصاحت کلامش دقت کن،در مضامین بکر او،در تحلیلات روانى وى،در کشف رموز اخلاقى و اجتماعیش،همه و همه اعجاب‏آور است و تمام،شگفت انگیز.
دانشمند عرب گوید:«قواعد زبان ما را او نهاد.»
خردمند دیگر گوید:«در حکمت و دانش را او گشاد.»
حقوقدان گوید:«مشکلات قضا را او شرح داد.» و بالاخره،آن دانشمند مسیحى مى‏گوید:«على علیه السلام جائى را اشغال کرده است که:
یک دانشمند،او را ستاره درخشان علم و ادب مى‏بیند.
و یک نویسنده برجسته،از شیوه نگارش او پیروى مى‏کند.
و یک فقیه،همیشه بر تحقیقات و نظرات وى تکیه‏مى‏نماید.»
علماى اخلاق گویند:
آن تضاد،که در وجود او مى‏بینیم در هیچ آدمى سراغ نداریم،و این جز دلیل بر داشتن روانى ما فوق جانها،و اراده‏اى برتر از همه عزمها نمى‏تواند بود،و الا چگونه ممکن است کسى در نهایت اقتصاد مالى بسر برد،و یک باره زندگى خویش با فقرا تقسیم کند؟
گاه،کسى سنگین‏دل‏ترین جلوه کند و باز،در برابر«طفلى روى زرد»،نرم خوى‏ترین آدمى باشد.همان کسى که کمترین جراحت را بر تن روا ندارد،به گاه جهاد،بر زخمهاى بسیار تن،و بلکه نابودى جان خویش اعتنا نکند.
کجا شنیده‏اید که کسى در خانه،مغموم نشیند،و اشک از دیده‏اش فرو غلطد که:«چرا هفت روز ست‏براى من مهمان نیامده؟مبادا که خدا را ناراضى کرده باشم!»
کیست که تواند در روى سینه خصم هم از بى‏ادبى او در گذرد،و خشم خود فرو خورد و از حدود حق تجاوز نکند؟
کیست که تواند کینه‏توزترین دشمنان خویش را به هنگام غلبه،عفو فرماید؟!
کیست که در مقام حکومت و سلطنت،به دست‏خود،«جو»آسیا کند،کفش خویش را اصلاح نماید،و پیراهنى پوشد که گوید:«بر آن چندان وصله زده‏ام که از وصله کننده آن شرم دارم.»؟
کیست که خوراکش نان جوینى باشد که آنرا به زانو شکند،و به گاه نبرد،با یک دست،در خیبر کند و بر فراز خندق دارد تا سپاهى از آن بگذرد...؟
بیگانگان گویند:
او را همتائى در میان نوابغ جهان و قهرمانان عالم امکان نیست،و آنگاه که اهل تحقیق،وى را با یکایک بزرگان بى‏نظیر دنیا،و فرزندان بى‏مانند اجتماعات،مقایسه کرده‏اند و صفات و اطلاعات و تدابیرش را سنجیده‏اند،چنانش دیده‏اند که با وجود همین دید ظاهر و آشنائى اندک،باز بر آنان رجحان محسوس داشته،و فضل روشنى نسبت‏بدیشان دارا بوده است،و چون برترى وى را در تمام جهات و همه جوانب، منظور نظر ساخته،و در یک آدمى فرض کرده‏اند،قابل تصور و جمع نیافته‏اند.
لذاست که گفته‏اند:«چنان کس که ما شناخته‏ایم،مگر در عالم خیال،رنگ وجود گیرد،و الا از نوع انسان،چنین فضایل،آن هم بدین کمال،صورت نمى‏یابد،و از همه مهم‏تر آنکه جمع آنها در یک فرد، هرگز گرد نمى‏آید.»
فرقه‏اى گویند:
ما در او،آنقدر اثر خدائى یافتیم،و صفات پروردگارى به دست آوردیم که به عاقبت ندانستیم:او خود، خداى بود یا از خدا جداى بود؟!
و مات الشافعی و لیس یدری علی ربه ام ربه الله
شافعى (پیشواى مکتب شافعیان) در حالى بمرد که تحقیق او درباره على علیه السلام نتوانست پاسخگوى آن باشد که:
«خدا پروردگار اوست،یا على؟»
فرقه دیگر گویند:
در او روح الوهیت‏بدمید،و چندان در افزود که کمال ظهور یافت و خدائى گرفت و به ربوبیت پرداخت.
دیگران گویند:
او خود،ابتدا خدا بود و در لباس فردى انسان جلوه کرد،و مدتى دیده‏هاى خلق را نگران و خیره ساخت، و باز پر گرفت و از نظرها محو گردید،و هر گه که پیمبر خاتم به مقام قرب خلاق عالم «قاب قوسین او ادنى‏» مى‏رسید او را نیز حاضر دربار الاهى مى‏دید.و چون طعام بهشتى به عالم معراج پیش آوردند، دست‏خدا هم از آستین به در آمد.اما جز نشان دست على علیه السلام نداشت...به هر حال،خدا بود به جمالى دیگر،و در قالب یک فرد بشر.
اهل طریقت گویند:
او مظهر الله است و رهبر راه.کسوت پیران را او بخشد و طریق سالکان را او گشاید.دستگیر همه، اوست و هر مرشد و مراد،نایب او.رونده،به نور وى راه به حق یابد،و طالب،به عنایت او سوى مقصد شتابد.در چهر او خدا تجلى کند و در جامه او،آفریدگار،خودنمائى نماید.
دل!اگر خداشناسى،همه در رخ على بین به على شناختم من،به خدا قسم،خدا را
هر رشته‏اى از فقر،عاقبت‏بدو پیوندد،و هر سلسله از اهل طریقت،نسبت نهائى به او رساند.
شیعیان گویند:
او،وصى پیامبر گرامى اسلام بود،و همتا و همدوش وى.در امر ابلاغ حق،امام مسلمین و امیر مؤمنین، برگزیده خداى،و به فضل و عصمت و علم،بى‏همتاى.اوصیاى دیگر همه زاده او،واولیاى حق همه فیض داده او...منصب ولایت را نیز دارا بود که خود مقامى الاهى است:
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون
صاحب ولایت‏بر شما،فقط خدا و رسول اوست و آن کس که در حال رکوع،به مستمند احسان مى‏کند.
او از همه خلق برتر است،و براى رهبرى به حق،شایسته‏تر،محبت‏به او،نمونه ایمان است و اطاعت از او، نشانه ایقان...
هر که او را یار،خدایش مددکار،و هر کس وى را خواستار،پروردگارش به مهر نگهدار.
«اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه،و انصر من نصره،و اخذل من خذله‏» (2) «خداوندا!آن را که دوستش دارد،دوست‏بدار،و آن را که با وى دشمنى کند،دشمن دار!از هر کس که مدافع اوست،دفاع کن،و آن که وى را تنها بگذارد،بى‏کس و یار رها کن!»
اهل دعا گویند:
«هو بشر ملکی،و جسد سماوی،و امر الهی،و روح قدسی،و مقام علی،و نور جلی،و سر خفی‏» (3) «او بشرى فرشته‏خو است،و پیکرى آسمانى و وجودى الاهى،و روانى پاک،و مقامى والا،و پرتوى رخشان،و رازى نهان.»
«هو الناطق بالحکمة و الصواب،هو معدن الحکمة و فصل الخطاب‏» (4)
«او،گویاى حقایق و راستى‏هاست،و منبع علم واقعى و نظرات نهائى (درباره حق و باطل و امور دین و انسان) .»
«هو من عنده علم الکتاب‏» (5)
«او،همان است که،دانش کتاب خدا در سینه اوست.»
«هو الکوکب الدری‏» (6)
«او،ستاره تابان است (براى ماندگان راه) .»
«هو من انجى الله سفینة نوح باسمه و اسم اخیه، حیث التطم الماء حولها و طمى‏» (7) «اوست آن که به نام وى و برادرش (رسول‏خاتم صلى الله علیه و آله و سلم) ،خداوند،کشتى نوح را-آنگاه که موج آب فرو مى‏کوفت و از پهلوها بالا مى‏گرفت-نجات داد.»
«هو من اودع الله قلبه سره‏» (8)
«او کسى است که خدا،راز خویش،در دلش نهاد.»
و باز برتر شناخته و گویند:
«هو دین الله القویم،و صراطه المستقیم‏» (9)
«وجود او،تمام نماى دین پایدار الاهى است،و معرف راه راست و بى‏لغزش خدایى.»
«هو سبیل الله‏» (10)
«او،نمایشگر طریق همگانى خلق است (به سوى خالق) .»
«هو الذکر الحکیم،و الوجه الکریم،و النورالقدیم،امین العلی العظیم‏» (11) «وجود او،یاد آور خداى حکیم است،و جلوه‏گر فضل پروردگار کریم،و جهت نور ازلى و قدیم،و امانتدار دادار بلند جاه عظیم.»
«هو الوسیلة الى الله‏» (12)
«او،مایه وصول به (معرفت و رحمت) خداست.»
«هو باب الله‏» (13)
«او،باب ورود به آستان رحمانى و عنایت‏یزدانى است.»
«و باب حطة الله‏» (14)
«او،باب بخشایش بى‏منتهاست.»
«و فضل الله و رحمته‏» (15)
«وجودش،فضل و رحمت الاهى است.»
«هو حجة الله،و امین الله،و ولی الله‏» (16)
«او،دلیل و راهبر به سوى خداست،و امین به معارف داناى بى‏همتا،او ولایت‏یافته از جانب حق است.»
«هو صفوة الله و خالصة الله،و خاصته‏» (17)
«او،برگزیده و خاص و خالص شده،بهر خداست.» «هو خلیفة الله و سفیر الله‏» (18)
«او،نماینده کمال و صفات جمال الاهى است،و راهدان و رابط دربار یزدانى.»
«یختاره الله فهو ولیه فی سماواته و ارضه‏» (19)
«خدایش،اختیار کرد.پس او ولى شایسته خداوند است،در همه سوى جهان وجود (در آسمان و زمین) . »
و باز برتر:
«هو کلمة الله و حجاب الله‏» (20)
«وجود او،بیانى روشن از خداست،و پرده‏اى است‏بر اسرار الله.»
«هو آیة الله العظمى،و نور الله الانوار،و ضیاؤه الاظهر» (21)
«او،نشان بزرگ حق است،و نور پر فروغ،و روشنى آشکار دادار مطلق.»
«هو سیف الله و اسد الله‏» (22)
«او،شمشیر بران،و شیر یزدان است.» و باز برتر:
«هو وجه الله المضی‏ء،و جنبه القوی‏» (23) «وجود او،روى تابان خدا،و جنب پر توان قادر یکتاست.»
«هو عین الله الناظرة،و لسانه المعبر عنه فی بریته‏» (24)
«او،در میان خلق،چشم ناظر حق،و زبان بیان کننده اوست.»
«و القول عن الله‏» (25) «او،گفته‏اى است‏خدایى.»
«هو ید الله الباسطة،و اذنه الواعیة‏» (26)
«او،دست گشاده پروردگار است،و گوش شنوا و پذیراى آفریدگار.»
و از همه برتر:
«هو اسم الله الرضی‏» (27)
«او،نام پسندیده خداست.» «هو علم الله‏» (28)
«او،علم بى‏کران ایزد است.»
«هو سر الله و موضع سره‏» (29)
«او،راز الاهى و قرارگاه سر خدائى است.»
و بالاخره:
«هو حق الله‏» (30)
«او حق الله است، (یعنى:نمایشگر صفات جلال،و نمودار نیروهاى لا یزال،نماى خواست‏حق متعال،از آفرینش انسان،و سیر او به کمال.»
(چون بیان را قدرت ترجمتى شایسته نبود،دم در کشید و فهم آنها،به اهل آن واگذاشت.)
اهل قرآن گویند:
در کتاب آسمانى،او،گاه به عنوان‏«صاحب ولایت از جانب خداوند»آمده (31) ،گاه به صفت‏«صادق‏»نامیده شده (32) ،در جائى نماینده کمال دین و اتمام نعمت پروردگار بر خلق است (33) ،و به جائى دیگر،معرف طهارت نفس و عصمت‏خانوادگى (34) .
در آیتى او«منذر»است (35) و به دیگر آیه‏«جان پیغمبر» (36) ،به سوئى نمودار«خیر البریة‏»است (37) و سوى دیگر،اصل‏«حبل الله‏». (38)
گاه مودتش تکلیف شده (39) و گاه عظمت ذاتش تشریح گردیده،گه مشترى خاص رضاى خداست و به جان خویش در این معامله بى‏اعتنا (40) ،و گاه نشان دهد که خدا مهرش در دل مؤمنان مى‏نهد (41) .
جائى دیگر،ولایتش را بر پیمبران سلف مسلم مى‏دارد (42) ،در آیه‏اى او را«اذن واعیة‏»خواند چون حقایق را نیکو شنود و هرگز از یاد نبرد (43) و در دیگر آیه،او را براى رسول الله‏«یار خدائى‏»داند (44) ،به سوئى او را بر پیغمبر«حسب من الله‏» (45) شمارد و سوى دیگر،وى را دوستار خدا و نیز محبوب او شناسد (46) ،گاهى نیز «صالح المؤمنین‏» خواند (47) .
و بسیار جا به ذکر صفات و مقامات معنوى وى پردازد،و براى آنان که عاقلند و فهیم،صاحب لب‏اند،و متوسم (یعنى به آثار،دریابند و به نشانه‏ها درک مقصود کنند) بى‏ذکر نام وى،و بدون محدود کردن او در لباس شخص و انسان،این وجود با عظمت و آن عظمت وجودى را معرفى نماید (48) .آرى، (الکنایة ابلغ من التصریح) (49) .
و از همه بالاتر:
آنجا که او را بر امین حق و رسول مطلق‏«شاهد الاهى‏»خواند،و آیت قرآن را (بنا به قرائت و تفسیر معصوم علیه السلام) چنین ارائه نماید که:
افمن کان على بینة من ربه (یعنی:رسول الله) و یتلوه شاهد منه...اماما و رحمة (50) آیا پیغمبرى که از جانب خدا متکى به دلیل روشن ( قرآن) است،و گواهى صادق،و شاهدى بیناى حقایق،و منسوب به خدا (مانند على علیه السلام که با تمام شؤون وجودى،شاهد راستین رسالت است) او را در پى... شایسته پیروى نیست؟آرى.
او را بر«دلیل‏»،دلیل داند،و بر«امین‏»گواه امانت‏شمارد (51) .
واقعا چه مقامى بلند را داراست و علو ذات وى را،حد به کجاست؟!
عابدان گویند:
آن بندگى که او کرد،کى بنده‏اى را ممکن شود؟و آن حال که او را در عبادت بود،جز وى کجا کس را رخ تواند داد؟!

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 202   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله منزلت على علیه السلام

تحقیق در مورد علائم مؤمن در کلام على (ع)

اختصاصی از فی بوو تحقیق در مورد علائم مؤمن در کلام على (ع) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد علائم مؤمن در کلام على (ع)


تحقیق در مورد علائم مؤمن در کلام على (ع)

ینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه37

 

فهرست مطالب

علائم مؤمن در کلام على (ع)

همام یکى صحابه‏ى حضرت امیر (ع)، شخصیتى پارسا، متهجد و مجتهد بوده که از حضرت درخواست مى‏کند صفات متقین را، باز گوید و حضرت نیز با مقدماتى اجابت مى‏فرمایند.بیانات آن بزرگوار معروف است به «خطبه همام» و در نهج البلاغه (نسخه صبحى صالح، ص 303، خطبه 193) نقل شده است.روایت دیگرى در اصول کافى (1) از حضرت نقل شده که شبیه همان خطبه است امام به نظر ما به رغم نظر برخى که پنداشته‏اند : همان خطبه منقول در نهج البلاغه است، یا اگر دو واقعه و دو خطبه است مضامین آنها ادغام شده است و به دلیل تفاوتهاى فراوان متن و مضمون آنها، دو خطبه، یکى نیستند.

ما در اینجا براى اتمام مباحث و تعمیم فائده، خطبه منقول در اصول کافى‏را شرح و بسط مى‏دهیم.

امام صادق (ع) مى‏فرمایند: هنگامى که على (ع) خطبه مى‏خواندند، همام بلند شد و عرض کرد :

[/صف لنا صفة المؤمن کأننا ننظر الیه/]

براى ما توصیف بفرمایید مؤمن را، مانند آنکه او را مى‏بینیم.

[/فقال: یا همام! المؤمن هو الکیس الفطن/]

فرمودند اى همام! مؤمن زیرک و با هوش است.

برخى «کیس» و «فطن» را به یک معنا گرفته‏اند و فطن را تأکید کیس دانسته‏اند.اما با مراجعه به کتب لغت، روشن مى‏شود میان این دو واژه تفاوت است.کیس در مقابل احمق است و به زیرکى خدادادى اطلاق مى‏شود.معنى روایت این مى‏شود که مؤمن عاقل و چیز فهم است.از این رو مى‏توان گفت کیاست به ادراک کلیات (عقل خدادادى)، و فطانت به هوشى که حاصل تجربه است (ادراک جزییات) اطلاق مى‏شود.یکى از دلایل اختلاف فطانت و کیاست روایتى از رسول الله (ص) است که نشان مى‏دهد فطن تأکید کیس نیست.

[/قال رسول الله (ص) المؤمن کیس الفطن الحذر/] (2)

مؤمن عاقل و چیز فهم و محتاط است.

در روایتى دیگر، روایت همام به صورت تمثیلى پرداخته شده است: [/المؤمن لا یلسع من حجر مرتین/] (3)

مؤمن از روى یک سنگ دوبار نمى‏لغزد و به زمین نمى‏خورد.

متأسفانه در سابق، گاهى ساده‏لوحیها را علامت خوبى مى‏دانستند.کسى که صابون را از پنیر تشخیص نمى‏داد ستایش مى‏شد.در صورتى که بى‏شعورى هیچ گاه علامت خوبى نیست.به قول یکى از بزرگان (رضوان الله تعالى علیه)، این نوع مدحها ترویج نادانى است.در اینجا ذکر نکته‏اى ضرورى است که میان حیله زدن و حیله را درک کردن تفاوت است.یکى از بزرگان مى‏فرمود حقه نزن اما حقه را بفهم.چرا؟ چون مؤمن کیس و فطن و حذر است.یعنى، مؤمن هوشیار است و اوضاع را مى‏پاید.البته این کلمه (حذر) معانى متفاوت دنیوى و اخروى

مبالغه در نفى

درشت گفتار و کم ظرفیت نیست.

منازعه‏اش زیباست.

بازگشتش کریمانه است.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد علائم مؤمن در کلام على (ع)

مقاله امام على (ع)ازمنظرپیامبر(ص)

اختصاصی از فی بوو مقاله امام على (ع)ازمنظرپیامبر(ص) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله امام على (ع)ازمنظرپیامبر(ص)


مقاله امام على (ع)ازمنظرپیامبر(ص)

درباره امیرالمؤمنین (ع) فضائل و کراماتى از حضرت رسول (ص) نقل شده که از مختصات آن بزرگوار است و درباره هیچ یک از صحابه نقل نشده است. این فضائل در بسیارى از کتب شیعه و اهل سنت نقل شده ولى براى مختصر بودن، در هر یک فقط به دو محل از شیعه و دو محل از اهل سنت اشاره خواهیم کرد.

1- حدیث الرایة

در یکى از روزهاى جنگ خیبر فرماندهى عملیات با ابوبکر بود، متأسفانه او فرا کرد و به وقت برگشتن، نفرات خود را متّهم به‏ترس و فرار مى‏کرد، و نفراتش او را، روز دوم فرماندهى با عمر بود، اونیز مانند ابوبکر فرار کرد، 1 رسول خدا (ص) که از این پیشامد بسیار ناراحت شده بود فرمود: فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد، هجوم کننده است، فرار کننده نیست، از حمله بر نمى‏گردد تا خدا به دست او قلعه را فتح کند، فرداى آنروز که همه انتظار حیازت و به دست آوردن این مقام را داشتند، آن حضرت على بن ابیطالب را خواست و پرچم را به او داد و خدا در دست او فتح به وجود آورد:
«قال: لأطینّ الرایةَ غداً رجلاً یحبّه اللّهُ و رسولُه و یُحبّ اللّهَ وَ رسولَه کّرارٌ غیرُ فّرارٍ لا یَرجعُ حتّى یَفتح اللّه على یدیه فاعطاها علیّاً ففتح على یدیه» 2
آنچه در این حدیت بیشتر مورد دقت است کلمه «یُحبّه للّهُ و رسولّه» مى‏باشد که رسول خدا (ص) به طور قاطع فرموده: على کسى است که خدا و رسولش او را دوست مى‏دارند این منقبت در حق احدى از صحابه نقل نشده و فریقین در آن اتفاق دارند.

2- حدیث المنزلة در سال نهم هجرت رسول خدا (ص) به «تبوک» لشکر کشید، چون این جریان طول مى‏کشید، وانگهى آن حضرت تا مرزهاى شام از مرکز حکومت دور مى‏شدند. لذا لازم بود مردى توانا در مدینه جانشین آن حضرت شود تا مرکز حکومت کاملا در امان باشد، بدین جهت آن حضرت صلاح دید که على بن ابیطالب (ع) را در مدینه بگذارد.
پس از حرکت رسول الله (ص)، منافقین در شهر شایع کردند که رسول خدا نسبت به على بن ابیطالب قهر کرده و بى مهر شده و به دلیل او را با خود به جنگ نبُرد، این سخن بر على (ع گران آمد، لذا در راه تبوک خودش را به آن حضرت رسانید و عرض کرد یا رسول الله (ص) مردم چنین شایع کرده‏اند؟ حضرت فرمود:
«أنت منّى بمنزلةِ هارونَ من موسى إلاّ انّه لانبىّ بعدى»3
تو نسبت به من مانند هارون هستى نسبت به موسى مگر آنکه بعد از من پیامبرى نیست، یعنى: ماندن تو در مدینه براى آنست که: موسى وقتى که به میقات پروردگار رفت برادرش هارون را در جاى خود گذاشت: «و قال موسى لا خیه هارون اخْلُفنى فى قومى و اَصْلِح و لاتتبّع سبیل المفسدین» .4 تو هم نسبت به من در جاى هارون هستى، فرق فقط آنست که هارون پیامبر هم بود ولى بعد از من پیامبرى نخواهد آمد.

 

 

این مقاله به صورت  ورد (docx ) می باشد و تعداد صفحات آن 21صفحه  آماده پرینت می باشد

چیزی که این مقالات را متمایز کرده است آماده پرینت بودن مقالات می باشد تا خریدار از خرید خود راضی باشد

مقالات را با ورژن  office2010  به بالا بازکنید


دانلود با لینک مستقیم


مقاله امام على (ع)ازمنظرپیامبر(ص)

مقاله اقدامات معاویه جهت مقابله با حضرت على

اختصاصی از فی بوو مقاله اقدامات معاویه جهت مقابله با حضرت على دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله اقدامات معاویه جهت مقابله با حضرت على


مقاله اقدامات معاویه جهت مقابله با حضرت على

نامه معاویه به عمرو عاص

براى جلب همکارى عمرو عاص , گرگ باران دیدهء میدان سیاست , معاویه نامه اى به عمرو عاص , که در آن زمان به عنوان عنصرى نامطلوب و مطرود در فلسطین زندگى مى کرد, به شرح زیر نگاشت :
ماجراى على و طلحه و زبیر به تو رسیده است . مروان بن حکم با گروهى از مردم بصره به شام آمده اند و جریر بن عبدالله به نمایندگى از جانب على براى اخذ بیعت وارد شام شده است . من از هر نوع تصمیم خوددارى کرده ام تا نظر تو را دریابم . هر چه زودتر خود را برسان تا در این موضوع به تبادل نظر بپردازیم .(1)
چون نامه به دست عمرو رسید, مضمون آن را با دو فرزند خود عبدالله و محمد در میان نهاد و از آنها نظر خواست .فرزند نخست که در تاریخ تا حدودى به پاکى معروف است (والله اعلم ) چنین گفت : روزى که رسول خدا و دو خلیفهء بعد از او درگذشتند همگى از تو راضى بودند و روزى که عثمان کشته شد تو در مدینه نبودى . اکنون چه بهتر که در خانهء خود بنشینى و براى کسب منافعى اندک حاشیه نشینى معاویه را ترک کنى . زیر تو هرگز به خلافت نخواهى رسید ونزدیک است که آفتاب عمرت غروب کند و در پایان زندگى بدبخت شوى .
ولى فرزند دوم او, بر خلاف نظر فرزند نخست , او را به همکارى با معاویه دعوت کرد و گفت : تو یکى از بزرگان قریش هستى و اگر در این امور خاموش بنشینى در انظار کوچک مى شوى . حق با مردم شام است . آنها را کمک کن و خون عثمان را بطلب , که در آن صورت بنى امیه بر این کار قیام مى کنند.
عمروعاص که فردى هوشیار بود رو به عبدالله کرد و گفت : نظر تو به نفع دین من است , در حالى که نظر محمد نفع دنیاى من را در بر دارد. در این موضوع باید مطالعه کنم . آن گاه اشعارى سرود و نظر هر دو فرزند خود را در آن منعکس کرد و پس از آن از فرزند کوچکتر خود به نام وردان نظر خواست . او گفت : مى خواهى از آنچه که در دل دارى خبر دهم ؟عمرو گفت : بگو آنچه مى دانى . او گفت : دنیا و آخرت بر قلب تو هجوم آورده اند. پیروى از على مایهء سعادت در آخرت است و هر چند در پیروى از او دنیا نیست , ولى زندگى اخروى جبران کنندهء ناکامیهاى دنیا ست ; در حالى که همراهى با معاویه دنیا را دارد ولى فاقد آخرت است و زندگى دنیوى جبران کنندهء سعادت اخروى نیست . تو اکنون میان این دو قرار دارى و نمى دانى کدام را برگزینى . عمرو گفت : درست گفتى ; حال نظر تو چیست ؟ وى گفت : در خانهء خود بنشین ,اگر دین پیروز شد تو در پوشش آن زندگى مى کنى و اگر اهل دنیا پیروز شدند, آنان از تو بى نیاز نیستند. عمرو گفت : آیا اکنون در خانه بنشینم در حالى که حرکت من به سوى معاویه به گوش عرب رسیده است ؟(2)
او به سائقهء درونى یک فرد دنیا پرست بود, لذا جانب معاویه را گرفت , ولى گفتار فرزند کوچک خود را در قالب اشعارى ظریفى چنین سرود:
اما على فدین لیس یشرکه دنیا و ذال له دنیا و سلطان
فاخترت من طمعى دنیا على بصرو ما معى بالذى اختار برهان (3)
پیروى از على همراه با دین است و دنیا با آن نیست , در صورتى که پیروى از معاویه واجد دنیا و قدرت است .
از روى آرزو و طمعى که در قدرت دارم با کمال بصیرت دنیا را پذیرفتم , ولى این گزینش عذر و حجتى ندارم .
آن گاه روانهء شام شد و با دوست دیرینهء خود به بحث و گفتگو پرداخت و نقشه هایى براى براندازى امام على (ع ) طرح کرد که بعداً بیان خواهد شد .

 

 

 

 

این مقاله به صورت  ورد (docx ) می باشد و تعداد صفحات آن 54صفحه  آماده پرینت می باشد

چیزی که این مقالات را متمایز کرده است آماده پرینت بودن مقالات می باشد تا خریدار از خرید خود راضی باشد

مقالات را با ورژن  office2010  به بالا بازکنید


دانلود با لینک مستقیم


مقاله اقدامات معاویه جهت مقابله با حضرت على

مقاله سیاست از دیدگاه على (ع) و روش حکومتى آن حضرت

اختصاصی از فی بوو مقاله سیاست از دیدگاه على (ع) و روش حکومتى آن حضرت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله سیاست از دیدگاه على (ع) و روش حکومتى آن حضرت


مقاله سیاست از دیدگاه على (ع) و روش حکومتى آن حضرت

شرح آراء سیاسى و برنامه‏هاى ادارى و روش کشوردارى امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام، هدفها و مقاصد او از قبول زمامدارى و روابط سیاسى و بازرگانى و فرهنگى دولت او با سایر دولتها و ملل عالم و نیز بحث و اظهار نظر در علل عصیان ناکثین و مارقین و قاسطین که منجر به جنگهاى داخلى و مهاجرت امام على (ع) از مدینه به عراق و شهادت وى در کوفه و انتقال قدرت به معاویه... گردید در یک کتاب یا یک مقاله نمى‏گنجد و به قول مولوى:

گر بریزى بحر را در کوزه‏اى

چند گنجد قسمت یک روزه‏اى‏

مع ذلک اشارت بنیاد محترم نهج البلاغه را مغتنم شمرده مقاله حاضر را تقدیم مى‏دارد باین امید که فتح بابى شود و رمز آشنایان کلمات امیر مؤمنان نارسایى سخن این ضعیف را جبران فرمایند و در شرح روش کشوردارى و ویژگیهاى سیاست روحانى آن حضرت که محور تقوى و عدالت در جهان و اساس و محرک تداوم سازندگى و انقلاب در اسلامست کتب و مقالاتى بزبان فارسى مرقوم دارند

 

 

 

 

 

 

 

این مقاله به صورت  ورد (docx ) می باشد و تعداد صفحات آن 31صفحه  آماده پرینت می باشد

چیزی که این مقالات را متمایز کرده است آماده پرینت بودن مقالات می باشد تا خریدار از خرید خود راضی باشد

مقالات را با ورژن  office2010  به بالا بازکنید


دانلود با لینک مستقیم


مقاله سیاست از دیدگاه على (ع) و روش حکومتى آن حضرت