دولت ٬ محصول فرهنگ و تمدن است و نه موسس و خالق آن.
مهدی بوترابی مدیر عامل گروه سایت های پرشین بلاگ در گفتگو با مجله ارتباطات و دین با بیان اینکه باید تمدن همگانی شود گفت : "ایجاد هر تمدن در جامعه امروزی نیازمند شکل گیری فرهنگ آن است و چنانچه بخواهیم تمدن اسلامی در جهان شکل بگیرد و یا احیا شود مقدمه ی شکل گیری آن احیای فرهنگ اسلامی است."
وی در ادامه با اشاره به اینکه در گذشته نیز شکل گیری تمدن به همین روال بوده است ادامه داد : " اگر تمدنی در گذشته شکل گرفته ، در مرحله نخست فرهنگ آن شکل گرفته و میتوان گفت فرهنگ اسلامی از قرن یکم هجری آغاز شد و تمدن اسلامی از قرن دوم و سوم مطرح میشود و اوج آن مربوط به قرن 5 هجری است و تا به امروز تمدن جدید اسلامی در کشور ما شکل نگرفته است."
بوترابی ادامه داد : " بعد از قرن 5 هجری تا کنون٬ کشور نتوانسته فرهنگی غنی ایجاد کند ولی می توان گفت امروزه مراحل شکل گیری یک تمدن جدید در کشور مشاهده می شود."
وی اظهار داشت :"با توجه به رشد جامعه مجازی در کشور و ایجاد وبسایت های گوناگون و به خصوص نهضت علمی و فرهنگی و اجتماعی وبلاگها ، باید منتظر شکل گیری تمدنی مرتبط با این فرهنگ در آینده بود.
مدیر گروه سایتهای پرشین بلاگ با بیان اینکه ایران ما عضو حوزه فرهنگ اسلامی و جهانی است ادامه داد : "به نظر میرسد در شکل گیری و گشترش تمدن جدید اسلامی ، بلاگر ها بعنوان شهروندان و خبرنگاران مجازی و رسانه های مردمی می توانند نقش به سزایی ایفا کنند.
اطلاع رسانی مطمئن میتواند آینده ای روشن و فرهنگ یکپارچه ای را برای کشور رقم زند . و بخشی ازین اطلاع رسانی بر دوش بلاگر هاست."
بوترابی در پاسخ به نقش دولت در زمینه ایجاد و اطلاع رسانی فرهنگ اسلامی در کشور گفت : "دولت باید سیاست گذار باشد و حضور خود را در حوزه های غیرمرتبط کمرنگ تر کند. دولت خود محصول فرهنگ و تمدن اسلامی است و نه موسس و خالق آن."
بوترابی در پایان با بیان اینکه شکل گیری تمدن نیازمند ایجاد تحول در بین مردم است تصریح کرد "شکل گیری تمدن تعریف مشخصی دارد ، که با بخشنامه صورت نمیگیرد و زمانی شکل میگیرد که بین مردم پذیرفته شود و دولت در این زمینه نمی تواند نقش مستقیمی داشته باشد. وی گفت: از طریق رسانه ها خصوصا رسانه های دیجیتال می تواند افکار عمومی را شکل داد و در شکل گیری فرهنگ و تمدن آینده ی ایران تاثیر گذار بود. "
سیاست ، دولت، فرهنگ و رابطهء منطقی آنها با یکدیگر
در جهان معاصر بحث انگیزترین مفاهیم و واژه هایی که بیشتر از همه مورد شور و بررسی قرار داشته و اکثریت پیشرفت، ترقی و تعالی و یا برعکس ویرانی، بدبختی و عقب ماندگی را بدان منسوب میدانند: واژه های سیاست، دولت و فرهنگ می باشند. سیاست علمی، معقول و راه گشا، بدون دولت مقتدر، ملی و عدالت گستر، امری است سراب گونه و این هر دو مهم ، بدون فرهنگ پر با ر، نیرومند و کهنسال ، خلعی است دردناک و درمان ناپذیر.
لذا سیاست ، دولت و فرهنگ، پدیده های اند منطقی و بهم مرتبط و مؤثر، که یکی بدون دیگری نه تنها چاره ساز نخواهد بود، که تداوم هریکی بدون همدیگر مسالهء ای است در خور تأمل و پرسش.
اما پیش ازینکه به رابطه ی منطقی و اثرات خوب و بد آنا بالای یکدیگر بپردازیم، بایسته میدانم تا دیدگاه روشن و تصویر معینی از هریکی آنها به خورد خواننده داده، بعداً در پرتو این نگرش ها برسیم به دنبالهء این بحث که درعین هماهنگی، تأثیرات ویژه ای آنها بالای یکدیگر چگونه خواهد بود؟
1- سیاست: سیاست درزبان –دری بمنی "تنبه" و "بیدارکردن" است ، معنی ژرف و دقیق آن یعنی: آگاهی و بیداری د رامر ادارهء یک ملت و یک کشور. به بیان دیگر، سیاست درحقیقت آن مرحله ای از بیداری و آگاهی است، که انسان یک جامعه براساس آن آگاهی میتواند چنان نظم و اداره ای را پی ریزی نماید که متضمن " جان و مال وآزادی" آحاد آن ملت باشد. یعنی دریافت هنر برقراری نظم، ثبات و ادارهء یک ملت در یک جغرافیای بخصوص را سیاست نامند.
برخی از دانشمندان و پژوهشگران، سیاست را شأنی از ممتازترین زندگی انسان میدانند، یعنی دریافت شیوهء بهتر زیستن نیز در ذات خویش سیاست نامیده می شود، زیرا انسان مادامی میتواند، ثبات ، امنیت و با هم بودن و بهتر زیستن را فراچنگ آورد، که بمعنی زندگی و جامعه از منظر دانش اِشراف پیدا نماید، اینجاست که میداند با خود و دیگران چگونه مناسبت در پیش گیرد، تا در کنار امنیت و آرامش خاطر، شاهد به آغوش کشیدن رمز زندگی بهینه باشد.
انسان مادامی به این مبرمیت پی بُرد که به زندگی از زاویه خِرَد و آگاهی نگریست. روی آوردن به زندگی مدنی، یعنی سیاسی شدن زندگی است. انسان مدنی یعنی همانا انسان سیاسی، زیرا نیاز و اهمیت به ادارهء آگاهانهء یک جمعیت زمانی متبارز گردید، که انسان دیگر با زندگی مغاره ی وداع گفته با گسستن بند زندگی طبیعی، به زندگی متمرکز و تشکیلاتی در چهارچوب ساختار جدیدی بنام شهر، روی آورد.
پس زندگی مدنی یا شهری، نخستین پله های زندگی سیاسی است، که انسان با آگاهی و تد بیرآغاز مینماید. زیرا هدف نهائی سیاست، برآوردن نیاززندگی است ویا به بیان دیگراهداف غایی سیاست از نیاززندگی اجتماعی سرچشمه میگیرد، وبرآوردن این نیازها بدون تشکیلات سازمان یافته ای که از قبل پیشروی خویشتن اهداف معینی را قرار میدهد، ممکن نخواهد بود.
اگر معنی و مفهوم زندگی، حرکت آگاهانه بسوی تعالی است، تا بقای صرف و تن دادن به مقدرات طبیعت؛ لذا اینگونه زندگی هدفمند میسر شدنی نیست مگردرپرتو بیداری و آگاهی، که به معنی دیگر، سیاست نامیده می شود و زندگی سیاسی نیز مادامی عملی است که سازمان یافته و متشکل باشد. و این هردو (زندگی سیاسی و سازمان یافته ) ایجادگر جامعهء سیاسی است. بگونهء خلاصه جامعهء سیاسی یک تلاش و پویایی انسانی هدفمند در روند زندگی است و صرفاً یک رویداد ساده و تصادفی نیست، بلکه آفرینش بیداری و آگاهی انسان است، که بمنظور انجام اهداف مهم تشکیل گرد یده و آگاهانه و مدبرانه اداره میگردد.
برخی از بینش وران عرصهء سیاسی، سیاست را مانند امور دیگر یک امر ذهنی پنداشته ، آنــــــــرا سطحی و عادی جلوه داده، کوشیده اند تا ا زراه آموزش و ممارست آنرا فراگیرند و یا بدیگران فــــرا دهند. به پنداشت دیگری که بردرست بودنش بیشترتأکید میگردد، سیاست پیش از آنکه امر ذهنی و نظری باشد، امری است عملی. سیاست هنر است- هنر بزرگ و عالی. از اندیشمندان کهن، افلاطون نخستین کسی است که ا ز "هنر سیاست" سخن بمیان آورده است.
افلاطون این مطلب را مانند بیشتر مطالب خود از زبان "سقراط" نقل میکند. بهر حال اگر نسبت این آثار به افلاطون درست باشد، باید او را کهن ترین متفکر غربی دانست که دراین زمینه آشکارا، سخن گفته است: او د رکتاب "پروتا گوراس" یا "درباره تربیت" سقراط را با پروتاگوراس به گفت و شنود کشانیده است- مناظره و گفت و شنود بسیار دل انگیز- سقراط میگوید: " پروتاگوراس چون حرف مرا تا آخیر شنید جواب داد: سقراط تو بسیار خوب سوال میکنی و من هم از جواب دادن به کسانیکه راه سوال کردن را بلدند خوشم می آید. اگر هیپوکرات شاگرد من شود، بلاهائی که به سر شاگـــــــــردان سوفیست های دیگر می آید، بسر او نخواهد آمد. زیرا سوفیست های دیگر، با جوانها رفتار بسیار بدی می کنند یعنی این جوانها را که تازه از رنج درسهای مدرسه خلاص شده اند- برخــــــلاف میل آنها به درسهای دیگر می کشانند . . .اما آنچه او در پیش من بدست خواهد آورد عبارتست از بصـــــــیرت و درایت، خواه درکارهای تخصصی و خصوصی – که چگونه خانه خـــــــود را اداره کند – و خــــواه درکارهای دولتی- که چگونه و از چه راه بتواند ا زعهده ی اداره ی کارهای مملکت برآید و یادربارهء آنها سخن براند.
گفتم: اگرگفتهء ترا درست فهمیده باشم، منظور تو " هــــــــنر سیاست" است و کار تو اینست که برای ادارهء امور دولت، مردان لایق تربیت کنی؟
گفت آری، همین است آنچه من همواره و همه جا داو طلب تعلیم آن هستم. گفتم: اگر تو این هنر را دارا باشی باید گفت که صاحب هنر بسیار خوبی هستی، اما پروتاگوراس عقیدهء من تا حال این بوده که این هنر قابل آموختن نیست، ولی وقتیکه تو میگویی آموختنی است نمی دانم چگونه گفتهء ترا قــــبول نکنم کنون باید بی پرده بگویم که چرا به عقیدهء من این هنر نه یاد دادنی است و نه کسی میــتواند آنــــرا به دیگران ببخشد" (1)
"پروتاگوراس ، من به نوبهء خود خیال نمی کنم که قابلیت سیاسی آموختنی باشد" (2) همچنان جای دیگری میخوانیم که "فضیلت"، قابلیت" و "هنرسیاست" آموختنی نیستند. (3)
اشپنگلر سیاست را امری بزرگ و ما فوق تمام امور زندگی میداند. " . . . سیاست بزرگ بمعنای هنری آن ، با حوادث و امور ممکنه ی این جهان سروکار دارد نه با امور عقلی و خیالی . همان هنر سیاسی که از هر نظام تصوری و از هر و همی مبرا و بیزار است، سرجای آن خواهد آمد آنچنان سیاستی که با کمال چابکی و مهارت با امور محققه بازی میکند . . . (4)
از آنجائیکه هدف نهائی سیاست برخاسته و ناشی ا زنیاز زندگی اجتماعی است، و زندگی اجتماعی ترکیبی از پویائی ساختارهای زنده (دودمان، مردم و یا ملت ) در مسیر روند انقطاع ناپذیر زمانی که تاریخ نامیده می شود، مادامی این سیاست و تحرکیت ارتقائی ، میتواند دوام بیاورد که در پرتو آگاهی و هنر بکار برد آن که همانا سیاست است، مورد ارزیابی قرار گیرد ، به بیان دیگر سیاست شیوه ای است که این موجود سیال که در حقیقت زندگی اجتماعی است، بگونهء منطقی حفظ شود بمعنی دیگر خود زندگی سیاست است. چنانکه اشپنگلردرین زمینه میگوید: "اگر جامعه های بشریت را به نهر هائی تشبیه سازیم ، جریان و حرکت این نهرها را تاریخ نامند، ولی اگر آن چیز ها ئی را که حرکت میکنند منظور نظر قرار دهیم، آنرا خانواده ، دودمان ، مردم یا ملت گویند، سیاست طریقه ایست که این وجود سیال موجودیت خود را حفظ کند، نشو و نما نموده، برسایر نهر ها تسلط یابد ، اصلاً زندگانی سیاست است و این حقیقت، از تمام سجایای انسانی وجوهر درونی او هویدا است"(5)
اشپنگلر سیاست را از امور عقلی و خصوصی و فردی بکلی جدا میکند و معتقد است: "سیاست مسئله ایست مربوط به جامعه ها و اجتماعات . مسایل شخصی و فکری و عقلی کاری به سیاست ندارد. ازینرو سیاستهای برنامه ای و آیدیولوژیک برای کشیش ها خوب است نه برای سیاستمداران" (6)
بصیرت و درایت د رامور امری است کلیدی و ضروری و آنرا نمیتوان د رمتون و کلیشه ها جستجو نمود و آنچه که درین رابطه محوری و تعین کننده است، هنر بکارگیری این بصیرت و درایت است.
به گفتهء اشپنگلر "کسی که در امور بصیرت است هرگز دستخوش احساسات نمی شود و خود را با سیاست های برنامه یی مقید و محدود نمیسازد . سیاستمدار عقیده به کلمات پر طمطراق و نظریات پر آب و تاب ندارد" (7)
البته هر سیاستمدار معتقدات مخصوص هم دارد که نزد وی عزیز است، ولی معتقدات از جملهء چیزهای خصوصی و شخصی اوست لیکن در موقع اقدام و عمل هرگز خود را بدان پای بست نمیداند. بقول گوته : کننده ی کار، نظری به انصاف و وجدان ندارد، وجدان مخصوص تماشاگر است.
سیاست اساساً یک هنر است و هنر استعدادی است مختص به اشخاص ویژه که در نتیجهء تجربه و ممارست وسعی و تلاش وآموزش متجلی و آشکار میگردد، اشپنگلر در سیاست عمد تاً به نقش افراد و شخصیتهای ویژه باور دارد، تا سیاست های برنامه ریزی شدهء مدون ، او تاریخ را محصول خلاقیت های افراد نخبه میداند. گرچه ازین بابت همیشه مورد سرزنش سیاستمداران جمع گرا بوده است. اما باید به سخنان او ژرف نگریست و به او حق داد که میگوید: "یگانه تاریخی که وجود دارد، تاریخ شخصیتهاست ، از اینرو ، یگانه سیاستی هم که وجود دارد سیاست افراد مشخص است" (8)
غزل سرای بزرگ خواجهء شیراز حضرت حافظ نیز سیاست را ویژهء خاصان دانسته، اینگونه به تصویر می کشد:
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
هزار نکته ی باریکتر زمو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند
غلام همت آن رند عاقبت سـوزم
که در گدا صفتی کیمیاگری داند
مدار نقطهء بینش زخال تست مرا
که قدر گوهر یکدانه گوهری داند
پس خلاف تصور آنانیکه از سیاست "درک وارونه دارند و سیاست را بمعنی عوامفریبی، تزویر، دورغ و کلاه گذاری می پندارند، دانسته شد که سیاست معراج تدبیر، آگاهی و شأنی از ممتازترین و برترین حالت زندگی بوده و خط فاصلی است میان زندگی بمعنی بدوی و تجدد. به بیان دیگر مادامیکه انسان با زندگی مغاروی فاصله گرفته و وارد زندگی مدنی یا شهری یا مسکن گزین گردید، به او گفته شد انسان مدنی یا سیاسی.
لذا سیاست فن و هنر زندگی است و سیالیت و تداوم زندگی ازدانی به عالی و از ساده زیستن گذار به کیفیت و برخورداری از فضیلت و رفاهیت زندگی وابسته به درک سیاست و هنر سیاسی.
وقتی دریافتیم که سیاست یعنی چه؟ و کدام بعدی از ابعاد زندگی را مورد مطالعه قرار میدهد و هدف اساسی سیاست چیست؟ حال در برابر ما این پرسش قرار میگرد که رابطه سیاست با سیاستمدار چگونه است؟
مسلم است که سیاست بدون سیاستمدار واژه ای است واهی و توخالی و این سیاستمدار است که با درپیش گرفتن هنر خاص در زندگی و ادارهء یک ملت و یا کشور به آن مفهوم و جان تازه ای بخشیده و برای یک جامعه معنی ویژه میدهد. بدین معنی که سیاست و سیاستمدار د رپیوند ناگسستنی با هم اند که یکدیگر را تکمیل نموده و عینیت و عملی بودن خویش را به نمایش میگذارند تا ذهنی و خالی بودنشان را و از همینجاست که سیاست را هنر زندگی کردن دانستند و سیاستمدار را مجری این هنر و تدبیر واگر این دو واژه پرمعنی را در حقیقت زندگی یک ملت جستجو کنیم ، می بینیم که ، زندگی هر ملت بر "سیاست" آن ملت استوار است و تا زمانیکه "سیاست" مفهوم و معنی خود را در جامعه پیدا نکند و افراد اجتماع به درک و لزوم آن آ گاه نگردند ، امید داشتن حیات و زندگی در آن جامعه بیهوده است و تازمینه را برای تجلی سیاستمدار راستین آماده نکنیم امید پیروزی محال است. اصولاً نمی توانیم سیاست را جدا از سیاستمدار تصور کنیم اگر چنین تصور نمائیم ، از عینیت مسأله دور گردیده ، سیاست امری پنداری و ذهنی خواهد شد.
یقیناً ما زمانی قادر به شناخت دقیق سیاست خواهیم بود ، که سیاستمدار را بشناسیم زیرا این انسان است که به سیاست معنی می بخشد ، تجلی گاه سیاست همین خود انسان به ویژه انسان سیاستمدار است.
دراین مورد طبیعی ترین پرسش و پاسخ را برای ما "اشپنگلر" ارایه میدهد و او اینگونه به سخن آغاز می نماید: "سیاستمدار چگونه شخصی است و طرز اجرای سیاست چیست؟ کسی فطرتاً برای سیاستمداری زاییده شده ، بالاتر از هرچیز ممیز و مقوم خوبی است وی رجال واشیاء و وضیعت ها را درست تشخیص میدهد و دارای بصیرتی است که بدون تردید و تزلزل تحولات ممکنه را پیش بینی میکند...سیاستمدار حقیقی هم در تشخیصهای خود صائب است و بدون اینکه علل آنرا بداند کارهای خود را درست انجام میدهد و زمام امور را به موقع و بطور غیر محسوس محکم یا سست می سازد. سیاستمدار اهل کوشش و عمل است و استعداد او کاملاً مخالف استعداد اهل نظر و اهل تئوری است.
نبض نهائی عالم وجود یکی است و ضربان آن د روجود سیاستمدار و در حوادث تاریخی یکسان و یکنواخت است. این دو (سیاستمدار و حوادث تاریخی) با هم ارتباط باطنی دارند و یکدیگر را احساس میکنند و اصلاً آن برای این و این برای آن وجود دارد. کسی در امور بصیر است، هرگز دستخوش احساسات نمی شود و خود را با سیاستهای برنامه یی مقید و محدود نمی سازد" (9) و یا بگفتهء دکتر علیقلی محمودی بختیاری مؤرخ، سیاستمدار و دانشمند ایرانی: "... به راستی کاری دشواری است، سیاست با سیاست بازی و سیاستمداران باسیاست باز، بسیار تفاوت دارند- تفاوت از زمین تا آسمان- سیاست بازان ویرانگران جهان انسانی هستند وسیاستمداران سازندگان در زندگی و جهانند" (10).
حالا یافتیم که سیاست هنر و فن زندگی و ادارهء امور یک ملت و کشور در مسیر معقول و پسندیدهء آن است و سیاستدار گردانندهء این هنر بهتر زیستن و سازندگی در جامعه ، پس ببینیم جامعهء سیاسی ایکه برای ساختار آن می اندیشیم دارای چه ویژگی ها و ممیزات است.
مسلماً ضرورت بیان هرگونه طرح و بررسی و نگرش خاصی نسبت به یک پدیده خاص ، ناشی از آشفتگی و دگر گونی هایی است که پدیدهء مورد بحث را فرا میگیرد. بعبارت دیگر تحلیل ویژه ای پیرامون یک پدیده ، بگونه مثال سیاست، سیاستمدار و جامعهء سیاسی، ناشی از نارسائی و کمبوداتی است که درین رابطه متبارز گردیده است.
مثلاً درک وارونه از مقولهء سیاست ، معرفی هر عنصر بی کفایتی که به نحوی از انحا بر اریکهء قدرت تکیه زده بجای سیاستمدار که رسالتش سازندگی ونجات یک جامعه است و همچنان دادن یک الگوی ناقص از جامعهء آشفته و بی نظم و فرو پاشیده بجای جامعهء سیاسی بمعنی واقعی مسئله برای افراد وشهروندان یک جامعه، همه و همه نیازمند و ایجاد گر این مسئاله بوده که دانشمندان و سیاستمداران راستین برخود قبول رنج و تکلیف نموده ، طرح علمی و واقعی از مفاهیم سیاست، سیاستمدار و جامعهء سیاسی ارایه نمایند، تا بیش ازین مفاهیم مقدس مورد هتاکی و سوء فهم و درک قرارنگرفته، آنگونه که هستند معرفی و بیان گردند، تا بجای مشکل افزائی، محور فکری ای باشند در راستای ساختار یک جامعهء مدنی ، قانونمند و عدالت گستر.
همانگونه که سیاست بمعنی هنر و فن زندگی و اداره یک کشور و یک ملت ارزیابی گردید و سیاستمدار مجری این هنر و سازندگی و نظریهء سیاسی فراهم آوردن " بینش همه جانبه" از جامعهء سیاسی- لذا بدین نتیجهء منطقی می رسیم که جامعهء سیاسی در حقیقت امریک تلاش انسانی هدفمند است. بعبارت دقیقترجامعهء سیاسی درذات خویش مخلوق و آفرینش آگاهی بشر است، جامعهء سیاسی یا جامعهء مدنی و یا "مدینهء فاضله" جامعه ای است که درآن انسان از قید رقیت، بندگی، سنت پرستی بگونه دگماتیستی رهائی یافته، گذار به ساختاری است که درآن امنیت جانی افراد تضمین گردیده نظام اجتماعی از افراد خویش مسؤلانه محافظت می نماید.
به گفته توماس اسپریگنز نظریه پرداز سیاسی امریکائی : " جامعهء سیاسی گونه ای نظم انسانی را جانشین هرج و مرج می کند ... جامعهء سیاسی با فراهم آوردن امنیت ، پیشرفت ، عدالت و تأمین شخصیت فردی برای افراد ش ممکن است زندگی آنان را بـیش ازحد غنی کـند و یا باعـدم توفیق دربه انجام رساندن این وظایف زندگی افرادش را به جهنم تبدیل کند و برای آنان نگون بختی ، خونریزی ، جور و احساس پوچی بیافزیند. "(11)
اینکه درک روشنفکر و تحلیل گرجامعهء ما از سیاست ، سیاستمدار، نظریهء سیاسی ، جامعهء سیاسی و اهداف غائی آنها چیست، مجموعهء پرسشهایی است که در برابر ما و جامعه تحلیل گرما قرار دارد، که امیدواریم با این بررسی موجز وگذرا توانسته باشیم گوشه ای ازاین مفاهیم و واژه های بحث برانگیزرا بیان نمائیم.
اما پرسش اصلی ازین جا آغاز میگردد که رابطهء سیاست با دولت چگونه است؟ آیا سیاست دولت تعین میکند، یا دولت ها مجری سیاست واقعی اند؟ رابطه این دو با هم چگونه بررسی میگردد؟ و تأثیرات متقابل آنها چگونه است؟ و پرسش های مزیدی ازیندست.
2- دولت: دولت در زبان فارسی- دری به معانی گوناگون تعبیر گردیده است، بگونهء مثال بخت و اقبال ، دارایی ، نیروی مادی و حشم، دستگاه و نیروی معنوی ، دستگاه و نظم ویژه که ادارهء یک کشور یا ملت یا جامعه یی را بعهده میگیرد. هدف اساسی ما از مفهوم دولت نیز همین تعبیر فرجامین است که در زبان فرانسوی "اتا" (Etat) و در انگلیسی "گاورنمت" (Government) که گاهی به معنی حکومت نیز افاده شده است.
در کتاب اسرارالتوحید ( ص 314) دولت به معنی اتفاق حسن و عنایت ازلی یاد گردیده است. درفرهنگ واژه های فارسی- دری معین ، گشتن از حالی بحالی، گردش نیکبختی و مال و پیروزی از شخصی بد یگری، اقبال، نیکبختی، گروهی که برمملکت حکومت کنند ا زوزیران و رئیس مملکت ، قوه مجریه، مملکت، کشور (خواه پادشاهی باشد و خواه جمهوری) تذکار یافته است. (12)
دولت یک پدیده اجتماعی است یا مفهوم حقوقی وسیاسی ویژه که با گذار ا ز زندگی گله یی و بی نظم بسوی انسجام بوجوده آمد. به بیان دیگر دولت سازمان سیاسی و تشکیلات مدنی است که همزمان با زندگی مدنی و شهر نشینی شکل گرفت. به تعریف د یگر، دولت دستگاه منظم و تشکیلات سیاسی است که در روند تکامل تاریخی انسان بوجود آمد. اگر سیاست به معنی هنر و فن زندگی و شیوهء آگاهانهء ادارهء یک ملت و یا کشور باشد، مسلماٌ دولت بازتاب عینی سیاست و یا تجسم هنر و فن زندگی و دستگاه اداره یک ملت و یک کشور است. همانگونه که درسیاست ، دیدیم که افلاطون نخستین کسی است که از "هنر سیاست" سخن بمیان آورد، در مورد دولت نیز او متقدم ترین کسی بود که از دولت بگونهء علمی یاد نمود، بزرگترین اثر خود را که "جمهوریت" نام دارد، به این بحث اختصاص داده، " مدینهء فاضله" بشکل مدون آن است.
بگونهء فشرده نظر افلاطون – که عقیده خود را از زبان سقراط است، تنها روشن بینی کافی خواهد بود که صلح و نظم و ارادهء نیک را تأمین کند. چنین اجتماعی قدرت اشخاص را با لا می برد و این بیشتر از آن چیزی است که در نتیجهء محدود ساختن آزادی آنها، از آنان میگیرند ، ولی اگر خود حکومت پوچ و بی نظم باشد و مقصود از آن خدمت و مساعدت به مردم نباشد و بدون هدایت وراهنمائی مردم فرمانروایی کند، آیا میتوان امید داشت که درچنین حکومتی اشخاص از قوانین پیروی کنند و منافع خاص خود را تابع خیر کل عموم بدانند؟ اگر "اکسیبیاد" یا نظایر او برضد حکومتی که دشمن استعداد است و به کمیت و کثرت ، بیشتراز صلاح و ایستادگی اهمیت میدهد ، قیام کنند، جای شگفتی نخواهد بود. اگر در جا ییکه تفکر وجود نداشته باشد بی نظمی و آشفتگی حکمفرما شود و مردم با شتاب واز روی جهالت تصمیم بگیرند و بعد پشیمان شوند و اندوه خورند ، کسی تعجب نخواهد کرد. آیا اعتقاد به اینکه کثرت عدد، ایجاد عقل و فرزانگی میکند ، یک عقیده پست موهوم خرافی نیست؟ آیا امر مسلم بین الکلی نیست که مردم درمیان جمعیت و غوغا، خونخواری تر و سخت تر و احمق تر از حال انفرادی میباشند؟ آیا مایهء خجلت و شرمساری نیست که مردم را خطبا و ناطقینی اداره کنند که به کوچکرین سوالی نطق مفصلی ایراد میکنند؟ حال این خطبا، مانند ظروف رویینی است که با ضربه یی، مدت مدیدی صدا می کند و تا هنگامیکه دست به روی آن گذاشته نشود، در ارتعاش می ماند .
محققاً اداره حکومت امری است که برای آن ، تنها هوش زیاد کافی نیست و مستلزم اندیشه و تفکر وسیعی است که با هوشترین و دقیق ترین افراد باید درآن اشتراک داشته باشند . آیا نجات یک جامعه و قدرت آن بسته به این نیست که از طرف عاقلترین مردم رهنمایی و هدایت شود؟ (13)
افلاطون بدین باور بود که دولتی میتواند مایهء خوشبختی یک جامعه باشد ، که ترکیب ویا تشکیل حکیمانه داشته باشد و افراد و عناصر رهبری کننده باید افراد خبیر، دانشمند و فیلسوف باشند ، چنانکه میگوید: "حکما باید حاکم و حاکمان باید حکیم باشند." (14)
قبل ازینکه به بررسی دولت و مفهوم حقیقی آن از دیدگاه فلاسفه و دانشورانیکه به این پدیده نگرش فلسفی- حقوقی دارند و خود را دارای رأی و اندیشه خاص فلسفی میدانند، به پردازیم ، تعریف کلی دولت را از منظر آنانی (بخصوص بعد از رنسانس) مورد تحقیق قرار میدهیم ، که دولت رایک پدیدهء حقوقی- سیاسی میدانند.
"ژان دابن" (Jean Dabin) در تعریف دولت میگوید: "دولت عبارت است از عالی ترین اجتماع سیاسی " (15)
او معتقد است که : " نباید دولت را با حکومت اشتباه کرد و حکومت را مترادف "دولت" تصور نمود زیرا دولت یک اصطلاح و معنای عام وکلی است، در صورتیکه حکومت جزئی از آن است. حکومت جزء اساسی دولت است ولی خود "دولت" نیست" (16)
ژان دابن در شروع بحث خود می نویسد: " دولت به معنای وسیع کلمه شامل تمام شکلهای اجتماعات سیاسی است که در طول تاریخ تشکیل شده است." (17)
لوفور (Lufur) میگوید: " دولت عبارتست از گروه انسان مستقر د رسرزمین معینی که از یک قدرت عمومی که مأمور حفظ منافع عمومی و تابع اصول حقوق است، اطاعت کنند" . (18)
از دیدگاه دانشمندان حقوق بین الملل: " دولت سازمان سیاسی است که بوسیلهء جمعیتی بوجود آمده و قلمرو معینی داشته باشد" (19)
ژرژسل (G. Scelle) در تعریف دولت می نگارد: "نظریهء کلاسیک حقوق بین الملل، دولت را به عنوان یک ماهیت " حقوقی و سیاسی" متشکل از سه عامل : اجتماع ملی، قلمرو دولتی و تشکیلات حکومتی تعریف میکند. این نظریه غلط نیست شرط آنکه محدود به "واقعیت" باشد و نخواهد از دولت یک شخص یا عوامل واجد مشخصات جسمی و روحی بسازد" (20)
علمای انگلو ساکسن بیشتر معتقداند که : " دولت یک ماهیت یا ارگان سیاسی است" (21)
ژرژسل در آخرین تعریف خود از دولت، میگوید: " دولت یک پدیدهء اجتماعی است. نوعی از وجود یک اجتماع سیاسی معینی درسرزمین محدودی است که در آن یک نظام حقوقی مستقل و یک سازمان تأسیسی تکامل پیدا کرده است". (22)
اما شیوهء نگرش کارل مارکس بنیان گذار مکتب مارکسیسم و پیروان او نسبت به سیاست و دولت بگونهء دیگری است، آنها دولت را ا زبُعد اقتصادی مسأله نگریسته به جنبه های حقوقی، سیاسی و فلسفی آن کمتر توجه دارند و حتی ازبُن دولت را مردود دانسته، یگانه آلت سرکوب طبقات ستمکش بخصوص کارگران ، دهقانان و سایر نیروهای نوسانی در میان بورژوازی بزرگ و کارگران میدانند. مارکس و مارکسیست ها مانع اساسی پیشرفت و تکامل همین طبقات استثمارگر و حامیان رسمی آنان یعنی دولت را دانسته، برای اینکه زحمتکشان بتوانند ازین تنگنا و عقب ماندگی رهایی یابند، راه دیگری جز براندازی دولت رانمی دانند.
ولی در عمل دولت دیگری بجای آن پیشنهاد میگردد، یعنی دولت دیکتاتوری پرولتاریا، و این دولت را که صریحاً حمل کنندهء نام دیکتاتوری باخویش است، برای یک مرحلهء گذارومؤقت که نقش سرکوب و محو طبقات استثمارگررا بعهده دارد، ضروری دانسته، با گذار به مرحلهء کمونیسم زوال خواهد پذیرفت، زیرا نظام کمونیسم را چنین تصویر می نمودند که درآن بشریت به مرحله ای می رسد که رسالت خودش را درک نموده با شعار" به هرکس به اندازهء کار وبه هرکس به اندازهء نیازش" توزیع نعم مادی و فراورده های کاری صورت گرفته، دیگر بشریت نیازی به دولت و وسایل سرکوب دیگر نخواهد داشت.
چنانکه کارل مارکس میگوید: " دولت آلت کشمکش طبقاتی است"(23) " دولت اساساً آلت سرمایه دار یا ارگان کاپیتالیست و ابزار کشمکش طبقاتی است ونیرویی است که بوسیلهء آن طبقات تحت استثمار، در زنجیر انقیاد و بندگی گرفتار آمده اند" (24)
ولادیمیر ایلیچ لینین بنیان گذار نخستین دولت سوسیالیستی در قلمرو امپراطوری روسیه قدیم در مورد دولت چنین میگوید: : دولت محصول آشتی ناپذیر بودن طبقات و خصومت طبقاتی است. وجود دولت بخودی خود ثابت میکند که دشمنی های طبقاتی غیر قابل التیام و سازش میان طبقات غیر قابل امکان است. دولت آلت استثمار طبقات ستمکش است ، قدرتی است که از جامعه برخاسته و خود را ما فوق جامعه قرارداده است و بیش از پیش ازآن فاصله گرفته است و ازصفات ممیزهء دولت یکی دسته بندی و تقسیم اتباع دولت بر اسا س تقسیمات ارضی و دیگری تأسیس نیروی مسلح است... " (25)
یوسف استالین مرد دیگری از تبارراهیان راه لینین، درمورد دولت دیکتاتوری پرولتاریا چنین میگوید: " طبق تعالیم لینین، فرمانروای پرولتاریا ( دیکتاتوری پرولتاریا) حکومتی است که متکی بر اتحاد پرولترها و توده های روستاییان زحمتکش است و این اتحاد برای انهدام کامل سرمایه داری و برای ایجاد قطعی و نهایی و تحکیم سوسیالیسم ، به وجود آمده است" (26)
همچنان "مائوتسه تونگ" پیشوای حزب کمونیست چین دربارهء دولت چنین ابراز عقیده نموده است . " دستگاه دولتی مانند ارتش ، پلیس و محاکم ، وسایلی هستند که بوسیلهء آنها یک طبقه ، طبقهء دیگر را تحت فشار قرار میدهد.
آنها برای طبقات مخالف ابزار جور و ستم هستند." (27) اندیشه وران غیر مارکسیستی، به ویژه تجدد گرایان، به دولت از بُعد دیگری دیده، نه تنها دولت را آلت سرکوب نمیدانند، که درعین زمان آنرا حافظ "جان و مال و آزادی " نیز دانسته به این باورند که دریک جامعه اگر استبداد و یا مظالمی صورت میگیرد و یا جامعه دچار بحران میگردد، در حقیقت ناشی از درز و خلای است که در ذات دولت بوجود آمده است. بعبارت دیگر یک جامعه مادامی دچار بحران و کج روشی و بی نظمی میگردد، که خود دولت دچار بحران و بی ثباتی گردد.
دانشمندان غیر مارکسیستی بیشتر به جنبه های حقوقی و سیاسی دولت بها میدهند، تا مفهوم اقتصادی دولت که آنرا یکی ا ز وظایف و نقش دولت میشمارند.
از نظر ژان دابن: " بطور کلی دولت یک مفهوم حقوقی و سیاسی است. کسانیکه دولت را یک مفهوم اقتصادی میدانند اشتباه میکنند . دولت با اقتصاد فقط رابطه دارد. کسانیکه دولت را به مفهوم اقتصادی تعریف میکنند و درواقع وظایف و نقش دولت را تعریف کرده اند، نه خود دولت را که تازه وظایف و نقش دولت تنها اقتصادی نیست بلکه وظیفه و نقش سیاسی هم دارد. پس تعریف اقتصادی دولت نمی تواند یک تعریف جامع حتی برای وظایف و نقش آن باشد." (28)
برخی از پژوهشگران دولت را امر طبیعی و قهری دانسته بدین باورند که مفهوم دولت دررأس مفاهیم نژاد و زبان و دین است، و مفهوم دولت را یک مفهوم انتزاعی میدانند که عبارتست از: قدرت ، مهیا بودن برای جنگهای ضروری و جنگهای ممکن الو قوع، نیروی مهیای اقدام ، میوهء تمدن (فرهنگ) ، تشکیلات تمدنی که به آرامی هرچه تمامتردرطی اعصارطولانی به این شکل و حال تکامل یافته است.
دولت از نظر" اسوالد اشپنگلر" عالی ترین نوع شکل پذیری نظامات اجتماعی است ومعتقد است وقتی کشوری روبه نیستی میرود که دولت "جربزه" ومعنی واقعی خود را ازدست میدهد. همچنان او دولت را مترادف "فرهنگ" میداند.
"اشپنگلر" میگوید: " این درهم ریختگی و بی سامانی امور که ما از آن صحبت کردیم عبارت از تغییر " مفهوم دولت" و از میان رفتن اقتدار و تسلط است که درهر یک از کشور ها دیده می شود... دولت عبارت است از مهیا بودن هیئت ملی واحدی ، که آفرینندهء آن، خود ملت و دولت خود را نمایندهء آن میداند... " (30)
پدیدهء دولت همانگونه که در حوزهء تمدنی اروپایی نیک خواهان و بدخواهان داشته ، یکعده آنرا حافظ " جان و مال وآزادی" دانسته و عالی ترین نوع شکل پذیری نظامات اجتماعی "ویا" تشکیلات تمدنی" میدانند و از آن تمجید و پشتیبانی میکنند، یکعده دیگر ( مارکسیستها) دولت را بدترین آلت سرکوب طبقات ستمکش میدانند، که اینگونه برداشت ها نیز ناشی از استبداد ومظالمی است که دولت ها ی مستبد خلاف ماهیت خویش عمل نموده در زیر پوشش امتیازات دولتی چنان جور و فشار برملت ها روا داشتند که جز آلت ستمگری تصور دیگری نسبت بدولت ها باقی نگذاشتند.
همانگونه که خوب و بد، پدیده های اند نسبی، نیکی و بدی در دو لت ها نیز نسبی بوده، گاهی چنان عمل نمودند که در ذهنیت عامه به مثابهء فرشته آزادی اثر گذاشته وسیله سعادت و نجات مردم پنداشته شدند و گاهی چنان شرو فساد پیشه نمودند و زالو وار بر حلقوم ملت ها چسپیدند که جز وسیله سرکوب و نگون بختی اثر و رد پای دیگری بودیعه نگذاشتند، که تاریخ کهن و اساطیری ما پیوسته مشحون ازین بررگ منشی ها و پلیشتی هاست، و تا جایی که به تاریخ حقیقی و مدون دسترسی داریم در حوزهء تمدنی ما ایرانی تباران (آریائی ها) ، استثنی از کج روشی های بعضی از دولتمردان ، دولت هماره وسیلهء خدمتگذاری ، رفاهیت و "حفظ جان و مال و آزادی" پنداشته شده، دولت را در خدمت مردم میدانستند، تا مردم خدمتگذار دولت. و در روزگار قدیم ما، دولت برای مردم بوده و خود را برتر از مردم نمی پنداشتند.
... مثال "دولت در دوران نوین این صفت مشخص را دارد که دولت فعلیت یافتن آزادی است، نه تنها بنابه بوالهوسی ذهنی، بلکه بنابه " مفهوم " اراده ، یعنی بنابه کلیت و الوهیت آن. دولت های ناکامل آن دولت هایی هستند که در آن ها "مثال" دولت هنوز نادیدنی است و صفات ویژه ای این "مثال" هنوز به خود بسندگی آزاد نرسیده اند، در دولت های کلاسیک باستانی ( یعنی یونان و روم) ، کلیت، به واقع، حضور داشت، اما ویژگی ، هنوز رها و آزاد نشده و به کلیت بازگردانده نشده بود، یعنی به هدف کلی کل، گوهر دولت نوین این است که (امر) کلی باید با آزادی کامل ویژگی و بهروزی افراد پیوند داشته باشد و به ناچار، دلبستگی خانواده و جامعه ی مدنی باید متوجه دولت شود؛ اما کلیت هدف نمی تواند بدون معرفت و خواست شخصی افراد ویژه، که باید حقوق خود را حفظ کنند، از این پیشتر برود. بدین ترتیب ، امر(کلی) باید فعال شود، اما از سوی دیگر، ذهنیت باید همچون کلی، جانبدار رشد کند. تنها د رصورتی که هر دوی این عناصر، در اوج خود، حضور داشته باشند، می توان دولت را بسامان وبه راستی سازمان یافته دانست" (34)
هگل در مورد نقش آزادی در امر تحقق مشروعیت دولت و فعلیت دموکراسی در دنیای نوین تا آنجا پیش می رود که: " اصل سراسری دنیای نوین، آزادی ذهنیت است، که بنابر آن همهء جنبه های بنیادی حاضر در تمامیت معنوی رشد میکنند و به حق خود وارد می شوند. اگر ما با این دیدگاه آغاز کنیم، به زحمت می توانیم این پرسش بی معنا را طرح کنیم که کدام شکل پادشاهی یا دموکراسی، بهتر است. تنها می توانیم بگوییم که شکل های همهء اصول تأ سیسی دولت یکسویه اند، اگر نتوانند اصل ذهنیت آزاد را در درون خود تحمل کنند و با خرد کمال یافته همخوان شوند. " (35)
بررسی دیدگاه های ویژهء بالا می رساند که ، صرف نظر از نگرشهائیکه تصویر خیره و غبارآلود از دولت و مفهوم آن ارایه مینمایند، دولت تجسم هنر و فن زندگی و ادارهء یک ملت و یک کشور و یا بازتاب عینی سیاست است که درآن" جان و مال و آزادی" افراد و عامهء مردم حفظ گردیده، فضلیت ها برجسته تر شده، آزادی فعلیت یافته ، بخردانگی و آگاهی تجسم عینی پیدا نموده و به یک امر کلی مبدل میگردد. به بیان دیگر دولت عالی ترین تشکل نظام سیاسی، مدنی و انسانی است که ارادهء گوهری انسان فعلیت پیدا نموده، آزادی وارد بالاترین مقام و حق خود گردیده، به انسان و ارادهء او حرمت گذاشته" جان ومال و آزادی" او به نحو شایسته بیمه و ضمانت میگردد.
فرهنگ ورابطهء منطقی آن با سیاست و دولت
تعریف فرهنگ:
گرچه پیرامون این واژهء بی بدیل ، در مقاله پژوهشی تحت عنوان " هویت ملی، فرهنگ ملی وتاریخ ملی" که در ما هنامه "صبح امید" شماره هشتم ماه اسد (مرداد ماه )سال 1379 اقبال چاپ یافت - به گونه فشرده ای بحث وبررسی صورت گرفته- توضیح گردید که فرهنگ چیست؟ برچند نوع است؟ ترکیب واژهء فرهنگ ودیدگاه های دانشمندان اروپایی وامریکایی به ویژه بعد از تجدد گـــرایی ( رنسانس) خاصتاَ درقرن 18 درحد وتوان یک مقالهء کوتاه پیرامون اینکه فرهنگ چیست بر چند نوع است، تو ضیع گردید.
اما دراین بحث، می خواهم افزون بر تعریف فرهنگ , ترکیب این واژه و ریشه یابی آن از دیدگاه های مختلف به این مسئله مهم از منظر تاریخی نظر افگنده، رابطه آن را با تمدن، آموزش و پرورش، دین، اساطیر، روند تکامل جامعه بشری و گذار آن به نظامهای مدنی و قانونمند ، درچارچوب تشکیلات سیاسی – حقوقی یعنی دولت به بررسی بگیریم.
سخن گفتن پیرامون فرهنگ، کاری است هم دشوار وهم دلپذیر. دشوار است، بدین معنی، که سخن گفتن از انسان است و شخصیت و شکوه و جلال وعظمت این عالیترین رمز خلقت و آیت برترین هستی، که مبا دا در معرفی این رمزناشناخته، نتوانیم امانت داری را رعایت نمائیم .
دلپذیر است، زیرا از آفرینشی سخن می گوئیم ، که به گفته پیام آور آریایی اشوزر تشت (( فرهنگ اندر فراخی پیرایه و اندر سختی پناه ، اندر پریشانی دست گیر و اندر تنگدستی پیشه است )) (36) . آری، دلپذیر است، چون از گوهری سخن می گوییم که تراوش پدیده های فکری و عصاره ی دریافت های مردم یک ملت در روند طولانی تاریخ است، بلی! فرهنگ به گفته استاد محمودی بختیاری (( آنجا که چرخ های تمدن، یا تند باد تاخت و تاز های دیگران، ملتی را به پریشانی میکشاند یابنیاد سامان او را می لرزاند، فرهنگ به یاری او می شتابد )) (37).
پذیراست، چون ، دستگاهی گمانه زنی است که درون مایه ای نهفته در دل ضمیرما را بیرون کشیده، به باروری استعداد آفرینش گر ما بیشتر از پیش می آفزاید. آری ، این فرهنگ است که در گیرو دار زندگی به نیازهای روحی و درونی ما پاسخ مثبت داده و آینده را نیز برای ما مینمایاند، به قول فرهنگی فرهیختهء هم خانمان ما، استاد همزه کمال تاجیکستانی (( چه چیزی می تواند ملتی را و جامعه یی را از تندباد بیرحم زمان، که بر همه چیز میگذرد ، هر پایه یی را میشکند، هر شیرازه یی را میگسلد، از زوال مصون دارد؟ این، فرهنگ و تمدن است، که ملت ها، ناقل آن از یک زمان به دورانی دیگر محسوب می شوند.)) (38)
اما پیش از اینکه به بررسی فرهنگ از منظرتاریخی پرداخته و بدانیم که رابطه فرهنگ با تمدن چگونه است و چه اختلافی میان فرهنگ از یکسو و تمدن و آموزش و پرورش ازجانب دیگر، وجود دارد. ببینیم فرهنگ چیست؟ و از چی کلماتی ترکیب یافته ؟ چند نوع فرهنگ وجود دارد واساسی ترین آنها کدام است ؟ و سایر مفاهیم و مسایل دیگری از این دست، در محور پژوهش این نبشته قرار خواهد داشت.
(( در برهان قاطع پیرامون فرهنگ چنین ابراز نظر گردیده: فرهنگ بر وزن و معنی فرهنج که علم و دانش و عقل و ادب و بزرگی و کتاب و لغات فارسی … و شاخ درختی را نیز گویند که در زمین خوابانیده از جای دیگری سر برآورده – و کاریز آب نیز گفته اند.
همچنان فرهنگ به معنی! ادب، تربیت ، دانش ، علم و معرفت، بیرون کشیدن و بالا کشیدن استعداد های درونی فرد و اجتماع ، رسوم ، مجموعهء علوم و معارف و هنر های یک قوم بکاررفته است. برخی دانشمندان عرصهء پژوهش، فرهنگ را مجموعه یی از دست آورد های مادی و معنوی ناشی از خلاقیت انسان در روند تاریخ میدانند، که در این تعریف مسلماً فرهنگ و تمدن به یک معنی بکار گرفته شده است و آنها بدین باورند که هیچ گونه خلاقیت معنوی ممکن نخواهد بود، مگر در پرتو تمدن که همان نظم اجتماعی است… بگفته و یل دورانت: تمدن را می توان بشکل کلی آن، عبارت از نظم اجتماعی دانست، که در نتیجهء وجود آن خلاقیت فرهنگی امکان پذیر می شود و جریان پیدا می کند. عده ای معتقد اند که: اصولاً نمی شود فرهنگ را تعریف کرد…
همچنان تعریف فرهنگ از نظر فیلسوف و ادیب نیز به کلی متفاوت است. یکی فرهنگ را رسیدن به اوج پروردگی روانی تعبیر میکند و دیگری گسترش هرچیز شایان عرضه را فرهنگ می گویند. انگلمن امریکایی فرهنگ را روابط سمبولیک (نمادین) میان افراد جامعه تعریف کرده است.
… اندیشمندان قرن 18 اروپا ، فرهنگ را چکیده و جوهر زندگی و نشان دهنده رفتار انسانی وفراز نشیب های زندگی اجتماعی می دانستند. ماکس و بر مفهوم فرهنگ را مفهوم ارزش می داند و می گوید: فرهنگ از یکسلسه روشها و زمینه هایی متأثر است که آن روشها و زمینه ها افراد یک جامعه را به هم می پیوندند و در رفتار و کردار و روابط اجتماعی آنها منعکس می شود. انسان شناسان امریکایی فرهنگ را مترادف با شخصیت دانسته و مکتبی بنام فرهنگ و شخصیت بنیاد نهادند.
همچنان خانم راث بند یکت (Ruth Benedict) انسان شناس امریکایی میگوید: (( هرنمونه فرهنگی نموداری از شخصیت مردمی است که وابسته به آن فرهنگ اند)) (39) .
ترکیب واژه فرهنگ: واژه فرهنگ از دو جز درست شده است:(1) فر(2 ) هنگ.
1 - الف – فر، یک کلمه است که در این صورت به معنی: نیروی معنوی ، شکوه ، عظمت ، درخشندگی و جلال … است.
ب- یک پیشوند است ، در این صورت دارای معنی جلو، بالا، پیش و بیرون را ( که در ترکیب فرهنگ پیشوند است).
2 – هنگ ، از ریشه ثنگ = thanga است بمعنی کشیدن ونیز به معنی : سنگینی، وزن ، گروه، وقار… آمده است …
پس فرهنگ یعنی : بیرون کشیدن دانش ، معرفت استعداد های نهفته ، پدیده ها وتراوش های نو و نو پدید انسانی، از نهاد ودرون انسان ، جلوه گر ساختن آنها در جهان انسانی . لذا فرهنگ درجهان انسانی ، به مثابه دستگاهی گمانه زنی است که اندوخته ، استعداد ها وتوانایی های نهفته درون آدمی را بیرون کشیده ، به سر مایه و یا غنای معنوی یک جامعه میافزاید.(40)
فرهنگ در حقیقت زادهء ذهن آفرینشگرانسان است و برخاسته از استعداد ها و توانایی های نهفته درون آدمی ، لذا همزاد انسان بوده ، مادامی که آدمی وارد مرز آدمیت شد، برای بقا و تداوم حیات خویش در روی زمین ، در پی چاره جویی شده ، توانایی سازش با طبیعت وهم آوایی باهم نوع را پیدا نمود ، که این استعداد و توانایی سازش با طبیعت ، محیط پیرامون و هماهنگی وهم صدایی وهم سرنوشت را فرهنگ گویند. فرهنگ یعنی استعداد بقأ ورمز ماندگاری انسان در پهنه هستی .
از آنجائیکه انسان ها برمبنای قانون ژنیتیک و ساختار تشریحی و فزیو لوژیک اندامهای مختلف به ویژه مغز، از همدیگر متفاوت میباشند. لذا از استعداد و توانایی های متفاوتی برخوردار بوده در آفرینش پدیده های فرهنگی نیز متفاوت هستند، که این اختلاف و چندگانه گی فرهنگی در جوامع جداگانه بشری امری است حتمی و ضروری.
بدین مبنا، تاریخ پیدایش فرهنگ بر میگردد به تاریخ پیدایش انسان ،انسانیکه قادر به گذشته نگری است وآینده جویی، انسانیکه با نگرش به گذشته، خود شرابه بررسی گرفته با رفع کمبود نارسایی با آمادگی بیشتر و بهتر،استعداد خلاق خویشرا در جهت آفرینش خوبتر و بر تر به کار میگیرد.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 53 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله دولت و فرهنگ