فی بوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی بوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد حسین (ع) و عاشورا در اندیشه بزرگان

اختصاصی از فی بوو تحقیق در مورد حسین (ع) و عاشورا در اندیشه بزرگان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد حسین (ع) و عاشورا در اندیشه بزرگان


تحقیق در مورد حسین (ع) و عاشورا در اندیشه بزرگان

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه12

 

فهرست مطالب

 

حسین (ع) و عاشورا در اندیشه بزرگان

شخصیت و عظمت امام حسین(ع) همچون خورشیدی عالم تاب است که همه جا را فرا گرفته و تمامی انسان‌های بیدار در طول تاریخ همواره از صفات والای آن حضرت یاد می‌کنند. هرکس با زبانی از این امام بزرگ و همیشه پیروز تاریخ در هر عصر و زمانی به نیکی یاد می‌کند. قیام امام حسین(ع) منبع الهام بخشی برای به ثمر رساندن حق و عدالت در جهان است. عظمت روح، همت مردانه، نظر بلند، فداکاری بی‌دریغ و جانبازی بزرگ سالار شهیدان را هرگز نمی‌توان بیان کرد و یا به قلم آورد. با آنکه در هر عصر و زمانی باطل پرستان تلاش کردند تا نام حسین (ع) را از سر زبانها بردارند، اما هرگز موفق به انجام این کار نشدند. تاریخ، هرگز حسین(ع) را فراموش نمی‌کند. پیامبر گرامی اسلام در این رابطه می‌فرمایند. حرارت محبت حسین‌(ع) در دل‌های مردان با ایمان آنچنان نفوذ کرده است که هرگز به سردی تبدیل نمی‌شود.

عظمت قیام و اوج فداکاری و ویژگیهای دیگر امام و یارانش سبب شده که اظهار نظرهای بسیاری درباره این نهضت و حماسه آفرینان عاشورا داشته باشند . در اینجا تعدادی اندک از اظهار نظرهای مسلمان و غیر مسلمان در این باره اورده می‌شود :

بیش از دو تن از دانشمندان اهل سنت به سندهای مختلف از جابر بن عبدالله روایت کرده‌اند که از رسول خدا(ص) درباره حسین‌(ع) شنیدیم که می‌فرمود: هرکس دوست دارد به آقای جوانان اهل بهشت نگاه کند به حسین بن علی(ع) نظر افکند .

فاروق احمد خان لغاری(رئیس جمهور اسبق پاکستان):زندگانی مبارک حضرت امام حسین (ع)برای ما راه


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد حسین (ع) و عاشورا در اندیشه بزرگان

داستان نمایشنامه بی بی یون اثر زنده یاد حسین پناهی

اختصاصی از فی بوو داستان نمایشنامه بی بی یون اثر زنده یاد حسین پناهی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

حسین پناهی در سال ۱۳۷۴ فیلمنامه این سریال را نوشت آن را کارگردانی کرد و در آن ایفای نقش نمود اما در همان سال ها سریال توقیف و چند سال بعد نسخه سانسور شده آن در حدود دو-سوم مجموعه از تلویزیون نمایش داده شد. سریال بی‌بی‌یون ساختاری اپیزودیک دارد و داستان هر اپیزود به قسمتی با داستان های دیگر مرتبط می باشد. در داستان های بی‌بی‌یون به وضوح میتوان رگه هایی از اشعار مرحوم جسین پناهی را دید و گاه اشعار وی را در یالوگ ها شنید.


دانلود با لینک مستقیم


داستان نمایشنامه بی بی یون اثر زنده یاد حسین پناهی

دانلود مقاله از شهامت تا شهادت-مقام و منزلت امام حسین (ع)

اختصاصی از فی بوو دانلود مقاله از شهامت تا شهادت-مقام و منزلت امام حسین (ع) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 


1. بحث در اینجاست که حادثه عاشورا چه حادثه ای است واز چه مقوله است؟ آیا از نظر اجتماعی یک انفجار بدون هدف بود مانند بسیاری از انفجارها که در اثر فشار ظلم وتشدید سختگیریها رخ می دهد واحیاناً به وضع موجودکمک میکند، ویا یک تصمیم آگاهانه وهوشیارانه نسبت به اوضاع واحوال موود ونسبت به آثار ونتایج این حرکت بود؟ ودر صورت دوم آیا یک قیام ونهضت وانقلاب مقدس بود یا یک دفاع شرافتمندانه مقدس؟ یعنی آیا هجوم بود یا دفاع؟ آیا کاری بودکه از طرف اماشروع شد وحکومت وقت می خواست آن را سرکوب کند ، ویا اواز طرف حکومت وقت مورد تجاوز قرار گرفت و او به جای سکوت ووتسلیم، شرافتمندانه از خود دفاع کرد؟ به عبارت دیگر آیا چیزی از سنخ تقوا در جامعه بود ومظهر یک تقوای بزرگ در حد دادن جان بود، یا مظهر یک احسان وعصیان وقیام مقدس؟ آیا از نوع حفظ واثبات خود بود یا از نوع نفی وانکار جبهة مخالف؟
بنا بر فرض اول ناچار اهعدافی داشت اجتماعی واصولی؛ وبنابر فرض دوم هدفش جز حفظ شرف و حیثیت انسانی خود نبود؛ وبنابراینکه از نوع انقلاب وقیام ابتدایی بود آیا مبنای این انقلاب صرفاً دعوت مردم کوفه بود که اگر مردمکوفه دعوت نمیکردند قیام نمیکرد ( وقهراً پس از اطلاع از عقب نشینی مردم کوفه در صدد کنار آمدن وسکوت بود ) یا مبنای دیگر جز دعوت مردم کوفه داشت وفرضاً مردم کوفه دعوتنمی کردند او در صدد اعتراض ومخالفت بود هرچندبه قیمت جانش تمام شود؟
در جریان حادثة کربل عوامل گوناگونی دخالت داشته است یعنی انگیزه های متعددی برای امام در کار بوده است که همین جهت از طرفی توضیح وتشریح ماهیت این قیام را دشوار می سازد زیرا آنچه از امام ظاهر شده گاهی مربوط به یک عامل خاص بوده وگاهی به عامل دیگر، و سبب شده که اظهار نظر کنندگان، گیج و گنگ بشوند و ضد و نقیض اظهار نظر کنند؛ واز طرف دیگر به این قیام جنبه های مختلف می دهد و در حقیقت از هر جنبه ای ماهیت خاصی د ارد. ( در امور اجتماعی ومرکب ، مانعی نیست که یک چیز درای چند ماهیت باشد همچنانکه مخصوصاً در درسهای « فلسفه تاریخ » ثابت کرده ایم. )
عواملی که در کار بوده و ممکن است در این امر دخالت داشته باشد ویا دخالت داشته است:
الف. اینکه امام یگانه شخصیت لایق و منصوص و وارث خلافت و دارای مقام معنوی امامت بود. در این جهت فرقی میان امام و پدرش و برادرش نبود، همچنانکه فرقی میان حکومت یزید و معاویه و خلفای سه گانه نبود.
این جهت به تنهایی وظیفه ای ایجاب نمیکند. اگر مردم اصلحیت را تشخیص دادند و بیعت کردند و در حقیقت با بیعت صلاحیت خود را و آمادگی خود را برای قبول زمامداری این امام اعلام کردند او هم قبول میکند. اما مادامی که مردم آمادگی ندارنداز طرفی ، واز طرف دیگر اوضاع واحوال بر طبق مصالح مسلمین می گردد، به حکم این دوعامل، وظیفة امام مخالفت نیست بلکه همکاری و همگامی است همچنانکه امیر (ع) چنین کرد، در مشورتهای سیاسی و قضائی شرکت می کرد و به نماز جماعت حاضر می شد.
در قضیة کربلا این عامل به تنهایی دخالن نداشته است. این عامل را به ضمیمه عامل سوم که دعوت اهل کوفه است باید در نظر بگیریم چون عامل دعوت مردم ، برای به دست گرفتن حکومت بود نه چیز دیگر. پس این عامل ، عامل جداگانه نیست وباید در ضمن آن عامل ذکر شود.
ب. از امام بیعت می خواستند و در این کار رختصی نبود.
ج. مردم کوفه پس از امتناع اما از بیعت اورا دعوت مردند وآمادگی خود را برای کمک او و به دست گرفتن خلافت وزعامت اعلام کردند، نامه های پی در پی آمد، قاصد امام هم امادگی مردم را تایید کرد.
د. اصلی است در اسلام به نام « امر به معروف ونهی از منکر »، مخصوصاً در موردی کهکار از حدود مسائل جزئی تجاوز کند، تحلیل حرام وتحریم حلال بشود. بدعت پیدا شود، حقوق عمومی پایمال شود، ظلم زیاد شود. اما م مکرر به این اصل استناد کرده است.

 

اما عامل بیعت
امامحاضر بود که کشته شود وبه هیچ وجه حاضر به بیعت نبود . وظیفه امام از این نظر فقط امتناع بود. این وظیفه ر با خروج از کشور، با متحصن شدن به شعاب جبال ( آنچنانکه ابن عباس پیشنهاد کرد ) ، با مخفی شدن هم می توانست انجام دهد. به عبارت دیگر روش ومتد امام از این نظر جز زیر بار نرفتن به هر شکل ولو به خروج از مرز تا حد کشته شدن نیست. روش امام در مقابل عامل بیعت خواستن، محدود به مرز وتاسر حدکشته شدن نیست. روش امام در مقابل عامل بیعت خواستن، محدود به حدامکانات برای به دست گرفتن حکومت نیست و محدود به حد کشته نشدن هم نیست، ولی هیچ وظیفه ای مثبت از قبیل توسعه انقلاب وگسترش دعوت و غیره را نیست، ولی هیچ وظیفه ای مثبت از قبیل توسعة انقلاب وگسترش دعوت و غیره را ایجاب نمی کند، جلوگیری از خونریزی دیگران لازم می شود. از این نظر امام فقط باید بگوید: نه .
در ان زمان بیعت امام قطعاً جدی واز روی رضا تلقی می شد وواقعاً صحه گذاشتن به خلافت یزید بود . قرائنی در دست است که امام به هیچ وجه حاضر به بیعت نبود.

 

اما موضوع امر به معروف ونهی از منکر :
در اینجا باید اوضاع خاصی را که در زمان معاویه ودر اثر خلافت یزید پیدا شده بود در نظر گرفت:
الف. خود موضوع خلافت موروثی که جامة عمل پوشیدن به آرزوی دیرین ابوسفیان بود.
اما در زمان خودمعاویه به این امر وبه کارهای معاویه معترض بودو حتی در یکنامه به معاویه نوشت: من می ترسم در نزد خدا از اینکه علیه توقیام نمی کنم مسؤول باشم . امام در زمان معاویه اقداماتی می کرد که معلوم بود قصد شورش دارد.
در اینجا یک مطلب هست و آن اینکه این گونه قیامها بلکه مطلق امر به معروف ها ونهی از منکرها یک وظیفة تعبدی نیست که ماهر وقت منکری را دیدیم نهی کنیم وبر ما نباشد که به نتیجه واثر کار توجه داشته باشیم، بلکه احتمال اثر یا اطمینان به نتیجه لازم است، یعنی این کار از نوع کارهایی است که بر مکلف است نتیجة کار را برآورد کند، والا بی جهت نیرویی را مصرف کرده وبه هدر داده است. ( مساله اعتقاد امام به نتیجة کارش مربوط است به آنه قبلاً گفتیم که امام از نظر عامل امر به معروف ونهی از منکر ، منطقش منطق انقلابی شهید و طرفدار توسعة خونریزی و گسترش انقلاب بود ، مطلبی وپیامی داشت که آن پیام را فقط میخواست با خون رقم کند که هرگز پاک نشود. ) آیا امام خود به نتیجة کار خود وهدر نرفتن خود معتقد بودیا نه؟ بلی معتقد بود، به چند دلیل:
الف. در جواب شخصی که «ریاشی»نقل می کند.
ب. در روز عاشورا خطاب به مردم فرمود.
ج. در روز عاشورا خطاب به اهل بیت فرمود.
د. به عمر سعد فرمود: به خدا ملک ری نصیب تونخواهد شد، می بینم که بچه های کوفه به سرت سنگ می پرانند آنطور که به درخت میوه سنگ می زنند.

 

اماموضوع دعوت مردم کوفه:
این دعوت برای چیست؟ قطعاً برای قبول زمامداری وبه دست آوردن قدرت ومرکز قراردادن کوفه بود. کوفه سرباز خانة جهان اسلام بود . نامه ای کهوجوه رجال واشراف کوفه نوشتند، بسیار محکم واصولی بود که در یادداشتهای « نهضت جسینی » نقل کردیم.
در این نامه تز امام راجع به حاکم وحکومت مشخص می شود،و نشان می دهد عنایت امام را به مساله رهبری در درجة اول واینکه بزرگترین منکر خود یزید است وپستی مه اشغال کرده است.
در این جا چندمطلب است:
حرکت امام از مکه به کوفه تنها به علت دعوت کوفه نبود بلکه دلایل قطعی در دست است کهامام به هر حال نمیتوانست در مکه بماند وقرائنی از این جهت در دست است:
اولاً امام عمل حج زرا ناتمام گذاشت. ما می دانیم که در حج تمتع پس از شروع عمل، اتمامش واجب است وفقط ضرورت بسیار مهمی نظیر خوف قتل سبب جواز عدم ادامهد می شود .مگر اینکه فرض کنیم امام از اول ،عمرة تمتع بجا نیاورد وازاول قصد عمرة مفرده کرده .
ثانیاً امام حین خروج از مکه وضع خود را تشبیه به وضع موسی بن عمران ئروقتی که از مصر خارج شد وصحرای سینا را به طرف مشرق طی کرد وبه طرف فلسطین می آمد کرد.
سرمایة سخن مینویسد: عمرو بن سعد بن العاص مامور بود با عده ای که امام را بکشد. « طریحی » نوشته است که سی نفر از شیاطین بنی امیه مامور این کار شده بودند. در یادداشتهای « نهضت حسینی » نمرة 10 از « مقتل خوارزمی » نقل کردیم کهامام ضمن در دل کتبی به ابن عباس می گوید: مرا در مکه آرام نمی گذارند واز جوار حرم الهی مجبور به خروج می کنند. ابن عباس هم در نامه ای که به یزید مینویسد و سخت او را ملامت وفحش کاری می کند، میگوید: شما به زور حسین را از حرم الهی اخراج کردید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه
انسانها تاریخ را بوجود آورده اند اما بسیاری از آنان با گذشت زمان از خاطره ها محو شده اند. در این میان، برخی از آنان به دلیل عظمت و شایستگی، در پیشرفت سایر انسانها کاملا موثر بوده و گذشت زمان آن ها را از یادها نبرده است و در هر زمان چونان خورشید می درخشند و روزگار در کم و کیفیت آنان تأثیر نمی گذارد.
اینان پیامبران، امامان معصوم و یاران و اوصیای به حق هستند که در زندگی کوتاهشان سیره ی گفتاری از خود به یادگار گذاشته اند و الگوی جاودانه ی سعادت بشر هستند.
حکومت پنج ساله ی علی بن ابی طالب (ع) برای آنان که در طول تاریخ به نوعی حاکمیت داشته و یا خواهند داشت اسوه می باشد و حجت را بر آنان تمام کرده است. برای خیرخواهان، صلح و صفای امام حسن (ع) و برای آزاد مردام قیام امام حسن (ع) و در نهایت شهادت مظلومانه ی آن حضرت مهمترین و درخشان ترین حوادث تاریخ اسلام است که در ابعاد گوناگون اثر بسزایی در پیشرفت انسانها و فرهنگ اصیل اسلایم داشته است.
حضرت امام خمینی می فرمایند:
هر چه داریم از حسین (ع) داریم.
اسلام را تا حالایی که شما می بینید سیدالشهداء (ع) نگه داشته است.
همچنین از طرفی دیگر این شهادت مظلومانه و مسأله ی عزاداری در شکل گیری و رواج آداب و رسوم خاص و هنرهای متداول مذهبی، تکیه ها و حسینیه ها اثر مستقیم داشته است و در پیدایش اجتماعات تبلیغاتی، تعذیه و عزاداری و در یک جمله می توان گفت در ادبیات عاشورا نیز چیزی جز جریان کربلا موثر نبوده است.
گفتار گویندگان که در مجالس عزاداری و محافل مختلف در طول زمان عرضه می شود. این گفتارها و نوشتارها با گذشت زمان پیوسته رو به گسترش بوده و در روزگار ما چندین برابر شده است، چرا که خورشید تابان وجود امام حسین را غروبی نیست. آری بانگ «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» در هر زمان و مکان طنین انداز است.
آیا حسین را می شناسید؟
او نوری مطلق بود که بر طالبان حقیقت و پویندگان از سرشاری و خود ریزش می نمود.
امواج این دریای ژرف و بیکران، توحید و معرفت بود و فراورده های آبهای فراوان آن، حجت و برهان، کشف و شهود و استواری و اتقان (که چون دنیا موج نیرو، و با آن نور علم، روشنی و استیضاح. مینائی و عرفان نمودار می شد و تعنیتش را بر جویندگان راه حق و سالکان در ذات احدیت نشان می داد. حلم و بردباری، صبر و شکیبای، عقل و استقامت در شدائد و مصائب حکم دو کناره و دو ساحل این شط وسیع و دریای عریض بود که حافظ و نگهبان و پاسدار و مرزبان این دریای مواج و پر خروش و سرشار از علمت بود که نمی گذاشت آنها بیرون بریزد و کثرت علم طغیان کند و زمام از دست برود و گفتاری با کلامی را مافوق طاقت اصل عالم بر آنان تحصیل نماید.
و آنچه در زمره ی جواهرات و اشیاء نفیس و در و مرجان و مروارید این دریا به شمار می آید و گوهر گرانبهای حاصل این بحر عشق بود همانا تقوی و طهارت و نور و عرفان بود که بر جهان انسانیت به عنوان صاف ترین ارمغان ملکوتی ارزانی می شد.

 

 

 

رسید مژده رحمت که در سرای علی
قدم نهاد عزیزی که مادرش زهراست
چه نور کرده تجلی که دسته دسته ملک
روان به عالم سفلی زعالم بالاست

 

وقتی پیامبر این موضع را با فاطمه دخترش در میان می گذارد فاطمه به شدت می گرید و می فرماید: چه روزی این اتفاق خواهد افتاد. پیامبر پاسخ دادند در زمانی که من و تو و پدرش علی (ع) در دنیا نیستیم. فاطمه (س) پرسید پس چه کسی بر پسرم می گرید. پیامبر فرمودند: زنان اهل بیتم می گریند و مردمانشان برای مردان اهل بیتم ناله و زاری می کنند.
در همه زمانها و در همه نسل ها در طول تاریخ آینده این مسأله همچنان برقرار و پایدار خواهد ماند.

«سلام بر حسین»
سلام بر حسین که با خون خویش جانش را برای دین خدا بخشید
سلام بر کسی که خدا را در پنهان و پیدا فرمانبری کرد.
سلام بر آنکه خداوند شفای بیماریها را در خاک هزار او قرار داد.
سلام بر کسی که در زیر گنبد حرم او دعا مستجاب است.
سلام بر آنکه امامان از خاندان و نسل اویند.
سلام بر فرزند خاتم پیامبران، سلام بر فرزند سرور اوصیاء
سلام بر فرزند فاطمه زهرا (ع)
سلام بر آنکه پیکرش به خون آغشته شد.
سلام بر آنکه حرمت خنیه گاهش شکسته شد.
سلام بر پنجمین از اصحاب کساء.
سلام بر غریب غریبان.
سلام بر ساکن کربلا.
سلام بر آنکه فرشتگان آسمان بر او گریستند.
سلام بر آنکه نسل او، همه از پاکانند.
سلام بر سرور و سالار دین.
سلام بر آن گریبان های دریده.
سلام بر آن لبان خشکیده.
سلام بر آن جسدهای عریان مانده.
سلام بر آن خون های جاری.
سلام بر آن اعضای قطعه قطعه پیکرها.
سلام بر آن سرهای بالای نیزه رفته.
سلام بر آن کسی که خداوند بزرگ او را پاک و مطهر قرار داد.
محبوب زمین و آسمان
قال النبی: «من احب آن ینظر الی احب اهل الارض و الی ا هل السماء فلینظر الی الحسن. هر کس دوست دارد به محبوبترین شخص زمین و آسمان نظر کند به حسین (ع) نگاه کند.»
شناسنامه حسین (ع)
نام: حسین علیه السلام
پدر و مادر: علی و فاطمه
شهرت: سیدالشهداء
کنیه: ابا عبدالله
زمان و محل تولد: سوم شعبان سال چهارم هجرت در مدینه
زمان و محل شهادت: روز عاشورا سال 61 هجری قمری در کربلا در سن 57 سالگی.
مرقد شریف: کربلا
دوران زندگی: در چهار بخش 1- عصر رسول خدا ( حدود 6 سال) 2- دوران ملازمت با پدر (30 سال) 3- ملازمت با برادرش (حدود 10 سال) 4- مدت امامت (10 سال)
تولد حسین
در سوم شعبان نوری پاک و درخشان منزلگاه امام علی (ع) را در خود فرو برد. در واقع خداوند او را انتخاب کرد تا تداوم بخش رسالت باشد. و انسانها و مردمان را از جهل و نادانی رها کند که آن حضرت محمد با شادی که داشت غمی درون او را فرا گرفته بود.
گویی او از رازی پنهان از همه خبر داشت از ایشان پرسیدند که یا رسول الله چه حادثه ای رخ داده است. آیا این نوزاد عیب و نقصی دارد. ایشان پاسخ منفی دادند. عجیب است که پیامبر با آن همه شجاعت و دلیری می گرید در حالیکه او کسی بود که حضرت علی بن ابی طالب شجاعترین و دلاورترین مرد قریش در دشوارترین و سخت ترین شرایط به ایشان پناه می بردند. پیامبر وقتی موضوع را با فاطمه دخترش در میان گذاشت فاطمه به شدت گریست و اما اینک در میان زنانی که در مراسم تولد این کودک گرد آمده اند، می گرید. اسما خدمتکار اهل بیت گوید: از آن حضرت پرسیدم پدر و مادرم به فدایت چرا گریه می کنی؟ پیامبر پاسخ داد: بر این فرزند می گریم. گفتم او همین ساعت به دنیا آمده است ای رسول خدا.
فرمودند: مردمان سرکش پس از من او را خواهند کشت. خداوند آنان را از شفاعت من بی بهره کند.
جبرئیل علیه السلام پیش او می آید و می گوید: ای محمد خداوند تو را سلام می رساند و می فرماید: علی برای تو به منزله ی هارون است برای موسی جز آنکه پیامبری پس از تو نیست پس این فرزندت را به نام پسر هارون بخوان. پیامبر می فرماید: نام فرزند هارون چیست؟ جبرئیل پاسخ داد: شبیر. اما زبان من عربی است. پس پیامبر وی را حسین می نامد.
خداوند کریم به خاطر حسین (ع) فطرس را که فرشته ای شکسته بال بود و از درگاه خدا رانده شده بود سلامت بالهای فطرس را به او داد.
جشن که تمام شد پیامبر دست این کودک را می گیرد و می فشارد و در یک گوشش اذان و در گوش دیگرش اقامه می گوید و آنگاه زبانش را در دهان کودک می گذارد و از آب دهان خود کودک را تا آنجا که می خواهد تغذیه می کند.
آیا نباید به این سخن خداوند در قرآن قانع شد که فرموده است: اوست که دو دریا را به هم آویخت و میان آن دو دریا برزخ و فاصله ای است که تجاوز به حدود یکدیگر نمی کنند. الا ای جن و انس کدامین نعمت های خدایتان را انکار می کنید. از آن دو دریا لولو و مرجان بیرون آید. مقصود از دو دریا یکی دریای نبوت است که منبع آن از جانب پیامبر حضرت فاطمه می باشد و دیگری دریای وصایت است که از طرف علی نشأت می گیرد. این دریا چون با یکدیگر درآمیزند، بدیهی است که لولو (حسن) و مرجان (حسین) از آن بیرون خواهند آمد.

 

توجه پیامبر به حسین (ع)
توجه پیامبر به حسین (ع) بسیار زیاد بود به طوری که حتی یک درخواست امام را هم رد نمی کردند. پیامبر (ص) حسین را به اندازه ای دوست داشت که اگر خاری به پای وی می رفت ایشان بیشتر از حسین زجر می کشیدند. برای نشان دادن میزان توجه پیامبر نسبت به تربیت حسین (ع) می توان به دو حدیث ذیل اشاره کرد:
این احادیث بر این تأکید می کنند که حسین تنها پرورده ی علی و فاطمه نبود بلکه علاوه بر تربیت آن دو زیر نظر پیامبر هم پرورش یافت.
1- از یعلی نقل شده است که رسول خدا برای رفتن به میهمانی بیرون آمد ناگهان با حسین (ع) روبرو شد که با کودکان سرگرم بازی بوده حسین (ع) با دیدن پیامبر به استقبال آن حضرت آمد آنگاه پیامبر دستانش را دراز کرد اما کودک جست و خیز می کرد و این سو و آن سو می رفت و پیامبر به حرکات او می خندید تا آنکه بالاخره او را گرفت آنگاه یکی از دستهایش را زیر چانه و دست دیگرش را پشت گردن او گذاشت و دهانش را در دهان او قرار داد و بوسیدش.
2- حسین (ع) آب خواست پیامبر (ص) برخواست و برای او آب آورد. حسن نیز گفت «پدر من هم آب می خواهم» اما پیامبر نخست آب را به حسن داد آنگاه برای حسین نیز آب آورد. فاطمه که شاهد این صحنه بود گفت گویا حسن را بیش از حسین دوست داری؟ پیامبر پاسخ داد حسن پیش از وی آب خواسته بود و بدان که من و تو و این دو و آن خوابیده، به علی (ع) اشاره کرد در جایی از بهشت جای داریم. بسیار اتفاق افتاد که پیامبر با سخنان روشنایی بخش خود به صدها تن از مسلمانان گوشزد می کرد که حسن و حسین سرور جوانان بهشتی اند و یا می فرمود حسن و حسین هر دو امامند چه قیام کنند و چه بنشینند و نیز می فرمود: حسین از من و من از حسینم. ایشان امام حسین را بالا می برد و خطاب به مردم می فرمود ای مردم این حسین پسر علی است او را بشناسید.
آنگاه در ادامه گفتار خود می افزود: سوگند به کسی که جانم به دست اوست او بهشتی است و دوستدارانش نیز با اویند. گاه نیز پیامبر او را در دامن خود می نشاند و می فرمود: «خداوندا من حسین را دوست دارم و تو هم حسین را دوست بدار» و گاهی اوقات آن دو را بر دوش مبارک خود می نشاند و در برابر چشم مسلمانان به این طرف و آن طرف می برد.
بدین سان این موارد گرامی در سایه رسالت و در کنف تربیت پیامبر پرورش یافت و به این طریق از مجد و بزرگی بهره ای کامل برد.
این کودک هوشمند (حسین) تحت نظر پیامبر در زیر سایه پدر و مادر پاکش رشد می کرد. در طی مراحل زندگی امام حسین (ع) و بزرگ شدن وی به ویژگی اخلاقی این بزرگوار می رسیم.

 

بزرگواری حسین
ایشان بزرگواری بخشنده و مهربان بودند امام حسین (ع) در بزرگواری و مهربانی و بخشندگی نظیر نداشتند.
1- اعرابی یکی از یاران و دوستداران امام حسین (ع) نزد امام آمد و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا من پرداخت دیه ای کامل را ضمانت کرده ام اما از ادای آن ناتوانم. با خود گفتم که از بزرگوارترین مردم، آن را تقاضا می کنم و از خاندان رسول خدا کسی را بزرگوارتر و بخشنده تر از تو نیافتم.
سپس امام حسین به وی فرمود: ای برادر عرب از تو سه پرسش می کنم اگر یکی از آنها را پاسخ گفتی ثلث آن دیه را به تو می دهم و اگر دو پرسش جواب دادی دو ثلث آن را به تو می دهم و اگر هر سه پرسش را پاسخ دادی تمام مالی را که می خواهی به تو می دهم.
اعرابی عرض کرد: آیا کسی مانند تو که اهل علم و شرف است از چون من می خواهد بپرسد.
حضرت فرمود: آری، از جدم رسول خدا شنیدم که می فرمود: معروف به اندازه معرفت است. اعرابی عرض کرد: آنچه می خواهی بپرس اگر پاسخ دادم (که هیچ) وگرنه جواب آنها را از تو فرا خواهم گرفت. و لا قوه الا باسر. امام علیه السلام پرسید: برترین اعمال چیست؟ اعرابی گفت: ایمان به خداوند حضرت سوال کرد: راه رهایی از نیستی و نابودی چیست؟ اعرابی گفت: اعتماد به خداوند. امام پرسید: زینت دهنده انسان چیست؟ گفت: علم همراه با حلم. امام پرسید: اگر این نشد. گفت: حال همراه با مروت.
- اگر این نشد؟ گفت: فقر همراه با صبر. امام گفت اگر این نشد؟ اعرابی گفت: در این صورت صاعقه ای از آسمان بر او فرود آید و سوزاندش که او سزاوار آن است آنگاه امام حسین خندید و کیسه ای که در آن هزار دینار بود، به او داد و انگشتر خود را که نگین آن به دویست درهم می ارزید، بدو بخشید و فرمود: ای اعرابی این طلا را به مصرف خود برسان. اعرابی تمام آنها را گرفت و گفت: خدا داناتر از آن است که رسالتش را در کجا نهد. بردباری آن حضرت: شکیبایی آن است که انسان در سخت ترین شرایط بر اعصاب خود مسلط باشد. بی گمان امام حسین در روز عاشورا در دشوارترین و سخت ترین حالتی بود که انسان در برابر ظلم و ستم پایداری کرده است. اما با این همه آن حضرت شکیبایی ورزید. آن گونه که حتی فرشتگان آسمانی از مقاومت سنتوهانه و قدرت و اراده ی او و عزم پولادین وی به شگفت آمدند.
حضرت تا آنجا در بزرگواری و بخشندگی پیش رفته بود که حتی دشمن وی که بسیار دروغگو بود و از کشتن امامان و هیچ بی گناهی ترسی نداشت و به محض کوچکترین گناهی (اتهامی) آن ها را از میان می برد و حتی کسانی همچون علی سرور پاکان و امام حسن را از بین می برد و از سر راه خودش برداشت، بر بالای منبر می رفت و از فضایل امام حسین سخن می گفت و آن امام را می ستود.
امان حسین (ع) در طول زندگانی خود با خداوند رابطه ی بسیاری داشتند و دائماً به عبادت و نماز می پرداختند و هر ساله زیارت خدا را برای سبک شدن و تازه شدن روحیه خود و راز و نیاز کردن بار او را انتخاب می کرد.
زائری عابد:
امام حسین هر ساله به زیارت خانه ای خدا (کعبه) می رفت مگر هنگامی که شریاط تیره آن روزگار کار را بر وی سخت کرده بود. پیاده به حج می رفت و در کنا رخود دهها شتر بدون سوار را همراه می آورد.
هر تهیدست و مستمندی را که می دید آنقدر به او می بخشید که توشه اش خالی می شد و آنگاه از دیگر شترانی که به همراهش بود، توشه و آذوقه خویش را تأمین می کرد. هر شب هزار رکعت نماز می گذارد.
از امام زین العابدین (ع) فرزند بزرگوارشان می پرسند. که چرا پدرت کم فرزند داشت؟ پاسخ داد: او هر شب هزار رکت نماز می گزارد پس چگونه می توانست فرزندان بیشتری داشته باشد. ایشان سخنوری بدیهه بودند و سخنان وی بسیار صفیح و گهربار بود ولی در کلام و گفتار در عصر دوران خود بی نظیر و بی همتا بودند.
سخنور بدیهه:
در کتابهای تاریخی گنجینه ای از سخنان فصیح و گهربار حسین بن علی (ع) گردآوری شده است. اما در اینجا به قسمتی از آنها اشاره می کنیم.
اعرابی نزد امام حسین آمد و گفت: من از هر «قل» و «جعلل» و «انیم» و «مهمهم» خدمت تو آمده ام. امام حسین خندید و فرمود: ای اعرابی به گونه ای سخن گفتی که جز دانایان آن را نیابند. اعرابی گفت: من بیش از این نیز توانم گفت آیا تو نیز می توانی چنان که من می گویم پاسخ دهی؟ امام به او اجازه سخن داد. پس اعرابی به خواندن این اشعار آغاز کرد:
هفا قلبی الی اللهو و قدودع شرخیه
و در ادامه نه بیت بر همین وزن خواند پس از آنکه اعرابی اشعار خود را خواند امام حسین اشعاری بر همان وزن و قافیه در سخن و پاسخ او سرود:
فما رسم شیطانی قد تحت آیات رسمیه
سنور درجت ذیلین فی بوغاء فاعیه
هتوف حرجف تتری علی تلبید توبیه
آنگاه امام حسین به تفسیر کلمات دشوار اعرابی پرداخت و فرمود: مقصود از هرقل، پادشاه روم و از جعلل، نخلهای کوتاه و از امنیم، پشه ی درخت و از مهمهم چاه پر آب است. این اوصاف سرزمینی بود که آن اعرابی از آنجا آمده بود. پس اعرابی گفت: تا امروز کسی را از این جوان سخن ور و گشاده زبان و خوش فکرتر ندیده بودم.
حضرت امام حسین (ع) در ضمن دعای عرفه عرض می کند:
و متعنی بجوارحی و اجعل سمعی و بصری الوارثین منی.
خدایا مرا از تمام اعضاء و جوارحم بهره مند فرما و گوش و چشم مرا وراث من قرار بده یعنی تا موقع مرگ مرا از کوری و کری و نقص عضوی محفوظ بدار.

 

در اینجا به قیام امام حسین (ع) می رسیم قیام وی فقط برای خدا و رضایت و خشنودی او بود.
فرزند پیغمبر با قیام مردانه خود محبت ورزی با خداوند عالم را که به طوری لازمه ی ایمان است را به مردم یاد دادند. در اینجا می فهمیم کسانیکه ایمان می آورند خدا را بسیار دوست دارند و کسانیکه جز خداوند را بیشتر دوست دارند فاسق خوانده می شوند و با مراجعه به اصلاح قرآن فاسق گاهی در برابر مومن ذکر می شود. پس چنین نتیجه می گیریم که کسانیکه خدا را بیشتر از غیر خدا دوست نمی دارند ایمان ندارند. بنابراین میان دوستی خدا و آنچه مربوط به خداست با ایمان نسبت مستقیم وجود دارد یعنی هر اندازه که ایمان بیشتر باشد دوستی نیز بیشتر است.
هدف امام حسین از قیام هایش جز خدا نبود برای همین چنان عمل می کرد که خداوند می خواست صریح و واضح و بدون مکر و نیرنگ.
آنچه از مطالعه و بررسی تاریخ نهضت حسینی به دست می آید آن است که سبب سقوط آن، همین وعده های دروغین و تهدیدهای پر حیله و نیرنگ بوده است.
هرگونه دعوت راستین و صادقی در این دوران دراز، جوشیده از نهضت امام حسین بوده است. بدین سان می توان گفت که قیام امام حسین همواره به عنوان پایگاهی اصیل برای حرکات اصلاح طلبانه در تاریخ اسلام مطرح بوده است و تا ابد نیز چنین خواهد بود.
قیام ابی عبدالله الحسین (ع) نقطه ی عطفی در تاریخ اسلام می باشد که چون کودک درخشانی جلب توجه می نماید و فصل جدیدی در زندگی بشریت می گشاید. انقلابی که مبداء و منشاء انقلابات دیگر و حرکتی شگرف که در موجب تحرک بیشتر گروهها و جنبشی فوق العاده که سبب بیداری توده ها و پیدایش افکار جدید و آزادیخواهیهای حقیقی که در بندگی خدا خلاصه می شود، گردید با فریاد «مرگ با شرافت» بهتر از زندگی ننگین است.

 

و اگر دین ندارید، در زندگی دنیایتان آزاد مرد باشید. روح حمیت وجوانمردی را در غافلان و بیخبران بیدار می کند و با نامه «خدایا بخواست تو خشنودم و برای فرمانت فرمانبردار، جز تو معبودی ندارم» راه بندگی را در رضا و تسلیم برای خدا می نمایاند و با مناجات همه ی مردمان را بجملگی در راه دوستی تو رها نمودم و خانواده ام را برای دیدار تو باسارت دادم، خداوندا اگر مرا در راه دوستیت پاره پاره کنی، دلم بغیر تو حایل نمی گیردد. راه محبت ورزی و عشقبازی حقیقی را نشان می دهد.
امام حسین بعد از پیامبر:
بعد از رحلت پیامبر اتفاق ها و پیشامدهای بزرگی به وقوع پیوست. اما در این حال که نعره ها و فریادهای تفقره و چنددستگی از هر گوشه و کناری برمی خاست. حسین (ع) دوش به دوش پدر بزرگوارش بر کنار حق ایستاده و با روشن ترین دلایل به اعلان و تبلیغ آن می پردازد. ایشان فرماندهی سپاهیان خروشان پدرشان در مقابل ضد طاغوت شام معاویه بن ابی سفیان را بر عهده داشتند.
نقشه ی پلید قتل امیرمومنان علی (ع) به اجرا در مد و منجر به شهادت دردناک آن امام شد. با شهادت علی (ع) مسئولیتهای حساس و خطیر امت را ادامه داد. دوران زندگی امام حسن نیز به پایان رسید و وی با زهری که در غذایش به دستور معاویه ریخته شد به شهادت رسید

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 41   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله از شهامت تا شهادت-مقام و منزلت امام حسین (ع)

زندگی نامه محمد حسین بهجت تبریزی

اختصاصی از فی بوو زندگی نامه محمد حسین بهجت تبریزی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

زندگی نامه محمد حسین بهجت تبریزی


زندگی نامه محمد حسین بهجت تبریزی

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:9

 

فهرست

 

 

محمد حسین بهجت تبریزی

سیری در آثار

اشعار ولایی

ویژگی سخن

سبک شناسی آثار

روز ملی شعر و ادب 

 

مقدمه

 

محمد حسین بهجت تبریزی در سال 1285 هجری شمسی در روستای زیبای « خوشکناب » آذربایجان متولد شده است.


او در خانواده ای متدین ، کریم الطبع واهل فضل پا بر عرصه وجود نهاد. پدرش حاجی میر آقای خوشکنابی از وکلای مبرز و فاضل وعارف روزگار خود بود که به سبب حسن کتابتش به عنوان خوشنویسی توانا مشهور حدود خود گشته بود.

شهریار که دوران کودکی خود را در میان روستائیان صمیمی و خونگرم خوشکناب در کنارکوه افسونگر « حیدر بابا » گذرانده بود همچون تصویر برداری توانا خاطرات زندگانی لطیف خود را در میان مردم مهربان و پاک طینت روستا و در حریم آن کوه سحرانگیز به ذهن سپرد.


دانلود با لینک مستقیم


زندگی نامه محمد حسین بهجت تبریزی

دانلود مقاله امام حسین (ع)

اختصاصی از فی بوو دانلود مقاله امام حسین (ع) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

امام حسین (ع) در سوم ماه شعبان و به روایتی در پنجم شعبان سال چهارم هجرت به دنیا آمد . رسول اکرم (ص) او و حسن را بسیار دوست داشت و پیوسته می گفت :
« خداوندا ! من این دو و پدر و مادر این دو را بسیار دوست دارم . خدایا! دشمن ایشان را دشمن و دوست ایشان را دوست بدار .»
از امام رضا (ع) نقل می کنند که شب عید بود و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) چون سایر کودکان ، لباس عید می خواستند و فاطمه(س) ایشان را دلخوشی می داد که جامه های شما نزد خیاط است و چون آماده شود ، خواهد آورد . شب عید شد و باز کودکان درخواست خود را تکرار کردند . فاطمه (س) به آنها وعده داد . پاسی از شب گذشته بود که در زدند . فاطمه (س) چون در را گشود مردی را دید آراسته که بقچه ای را به او تقدیم کرد . فاطمه (س) بسیار خوشحال شد و جامه ها را بر فرزندان پوشانید . روز عید پیامبر (ص) بر آنها وارد شد و فرزندان خود را بوسید و فرمود :
« ای فاطمه ! آن کس را که این جامه ها را آورد شناختی ؟»
فاطمه (س) گفت :
« نه ، بخدا سوگند که نشناختم و نمی دانستم که نزد خیاط لباس دارم.»
پیامبر (ص) فرمود :
« جبرئیل مرا آگاه کرد که از بهشت ، خلعت هایی برای حسنین خواهد فرستاد و این ، آن جامه ها هستند که وی وعده کرد .»

 

سجایای امام حسین (ع)
گویند روزی امام از کنار فقرا می گذشت . آنها عباهای خود را پهن کرده بودند و نان خشک می خوردند . چون امام نزدیک شد ، از او دعوت کردند . امام از اسب فرود آمد و کنار ایشان نشست . سپس گفت :
« اینک که من دعوت شما را پذیرفتم ، شما نیز دعوت مرا بپذیرید .»
و آنها را به خانه برد و با هر آنچه که مهیا بود ، از ایشان پذیرایی شایسته ای کرد .
روزی مرد عربی به مدینه آمد و از مردمان پرسید :
« کریمترین مردم این شهر کیست ؟»
همه گفتند :
« حسین بن علی (ع) .»
مرد او را جستجو کرد تا داخل مسجد شد و دید که نماز می خواند .
حضرت به درخواست او گوش فرا داد و به قنبر گفت چهار هزار دینار فراهم کند تا به مرد بدهد ، اما هنگام پرداخت . زر را در پارچه ای پیچید و از شرم روی مرد عرب ، آن را از شکاف در به او داد . اعرابی سخت گریست . امام فرمود :
« عطای من کم بود که گریستی ؟»
مرد عرب گفت :
« براین می گریم که دستی چنین سخاوتمند چگونه در خاک خواهد شد؟»
عصام بن المصطلق شامی می گوید :
« به مدینه وارد شدم و حسین بن علی (ع) را دیدم نیکو و پاکیزه و حسدم سخت یرانگیخته شد و عداوتی را که از پدرش در سینه داشتم به یاد آوردم و هر چه ناسزا می دانستم به او گفتم . امام با مهربانی نگاهم کرد و گفت : « خداوند به پیامبرش امر کرده است که بدی را با بدی پاسخ نگوید و از نادانان روی بگرداند و از وسوسه شیطان به خدا پناه برد . این دشنام و ناسزا به ما ، سنتی است که معاویه در شام مرسوم کرده است و تو گناه چندانی نداری . اینک اگر حاجتی داری بگو ، چنانچه از دست من بر آید انجام خواهم داد .» از گشاده رویی و کرامت امام چنان شرمنده شدم که می خواستم زمین دهان باز کند و من فرو بروم . از آن روز به بعد ، هیچ کس نزد من از او و پدرش گرامی تر نبودند .»
گویند بر پشت امام حسین (ع) رد پینه های فراوان بود . از امام زین العابدین (ع) پرسیدند :
« اینها چیست ؟»
پاسخ داد :
« از بس کیسه های غذا و وسایل زندگی را بر پشت می گذاشت و به خانه بیوه زن ها و کودکان و یتیم ها و فقرا می برد .»
از امام زین العابدین (ع) پرسیدند :
« چگونه است که پدر بزرگوار شما چندان اولادی ندارد ؟»
پاسخ داد :
« پدرم در شبانه روز هزار رکعت نماز می خواند و چنان محو جمال خداست که به هیچ کس و هیچ چیز جز او توجه ندارد .»
گویند امام حسن (ع) چنان به برادرش احترام می کرد که گویی او بزرگتر است . سبب را می پرسیدند ، می فرمود :
« هیبت حسین (ع) همچون هیبت پدرم علی (ع) است .»

 

شهادت امام حسین (ع)
چون امام حسن (ع) به شهادت رسید ، شیعیان عراق به امام حسین (ع) نامه نوشتند که ما معاویه را از خلافت خلع کرده ایم و با شما بیعت می کنیم . امام ، آنها را به صبر دعوت کرد تا معاویه از دنیا رفت و یزید جانشین او شد و به ولید ، حاکم مدینه نوشت که باید ازحسین بن علی (ع) ، عمر بن زبیر ، عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی بکر برای من بیعت بگیری و هیچ عذری را از آنها قبول نکنی و هر یک بیعت نکردند سر از تن او بر گیری .
ولید ، مروان را خواست و با او مشورت کرد . مروان گفت تا ایشان از مرگ معاویه خبردار نشده اند ، آنها را بخواه و از ایشان بیعت بخواه و اگر قبول نکردند ، آنها را به قتل برسان .
شب بود و ایشان بر تربت حضرت رسول (ص) گرد آمده بودند . چون پیغام ولید را دریافت کردند ، امام حسین (ع) فرمود چون به خانه خود بروم ، دعوت ولید را قبول می کنم . عمروبن عثمان ، پیک ولید بازگشت . عبدالله بن زبیر به امام گفت :
« دعوت ولید در این وقت ، به نظرم عجیب می آید . شما چه فکر می کنید ؟»
حسین (ع) گفت :
« گمان می کنم معاویه مرده و ولید ما را برای بیعت با یزید دعوت کرده است .»
عبدالله عمرو و عبدالرحمن بن ابی بکر گفتند ما به خانه های خود می رویم و در به روی خود می بندیم و ابن زبیر گفت که من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد .
امام حسین (ع) گفت که چاره ای جز رفتن به نزد ولید ندارد و به سی تن از اهل بیت و یاران خود گفت سلاح برگیرند و با او بروند و بر در خانه نشینند و چنانچه صدای او برخاست ، به داخل خانه بریزند .
چون امام (ع) وارد مجلس شد ، مروان را نزد ولید دید . ولید خبر مرگ معاویه را داد و نامه یزید را مبنی بر گرفتن بیعت خواند. امام گفت :
« گمان نمی کنم تو بیعت پنهانی مرا بخواهی و حتماً توقع داری جلوی چشم مردم با او بیعت کنم .»
ولید گفت :
« همین طور است .»
امام گفت :
« پس امشب منتظر باش و فردا پاسخ خود را بگیر .»
مروان فریاد زد که :
« ای ولید ! دست از سر او برمدار که اگر اینک از او بیعت نگیری ، هرگز بر او دست نخواهی یافت و یا او را گردن بزن .»
امام (ع) به خشم آمد و فرمود :
« به خدا سوگند که هیچ یک قادر به کشتن من نیستید .»
سپس رو به ولید کرد و فرمود :
« ما اهل بیت پیامبریم و یزید مردی فاسق و ستمکار است و همچو منی با او هرگز بیعت نخواهد کرد .»
این راگفت واز مجلس بیرون آمد و با یاران خود به خانه بازگشت . مروان به ولید گفت سخنم را نشنیدی و بخدا سوگند که دیگر به او دست نخواهی یافت .
ابن زبیر شبانه از مدینه گریخت و با آن که ولید هشتاد سواراز پی او فرستاد ، نتوانستند او را پیدا کنند .مروان و ولید چندین و چند بار ، مسأله بیعت را نزد امام تکرار کردند ، ولی او هر بار رد کرد . آخرین با باز ولید کسی را نزد امام فرستاد و بر امر بیعت تأکید کرد . امام آن شب را مهلت خواست . سپس به زیارت قبور پیامبر (ص) و حسن (ع) رفت و وداع کرد و فردای آن روز اهل بیت خود را ، جز محمد حنیفه برداشت و به سفارش او به سوی مکه روانه شد.
سوم ماه شعبان بود که امام وارد مکه شد . عبدالله بن زبیر در آن هنگام در مکه بود و پیوسته برای فریب مردم رو به کعبه می ایستاد و نماز می خواند و غالباً به حضور امام می آمد ، لیکن حضور ایشان بر او گران می آمد چون می دانست تا حسین (ع) در مکه است کسی از اهالی حجاز با او بیعت نخواهد کرد .
چون خبر وفات معاویه به کوفه رسید و کوفیان خبر امتناع امام حسین (ع) و ابن زبیر از بیعت یزید و رفتن ایشان به مکه را شنیدند ، در منزل سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و توافق کردند نامه ای به امام بنویسند و او را به کوفه دعوت کنند . مردم کوفه چون خبر یافتند ، متجاوز از صد و پنجاه نامه برای امام فرستادند که در هر یک سه چهار تن از بزرگان کوفه از ایشان دعوت کرده بودند و با پیک های سریع نامه ها را برای او فرستادند .
چون ارسال نامه ها از حد گذشت و به حدود دوازده هزار نامه رسید ، امام (ع) پسر عموی خویش مسلم بن عقیل را که مردی بسیار عالم وبا تدبیر و شجاع بود ، برای بیعت گرفتن از اهل کوفه همراه با قیس بن مسهر صیداوی و عماره بن عبدالله سلولی و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبی به آنجا فرستاد و اکیداً توصیه کرد که نظر خود را از مخالفان مخفی نگه دارند و اگر اهل کوفه بیعت کردند ، وضعیت موجود را برای او بنویسند . آن گاه مسلم از حضرت وداع کرد و از مکه بیرون رفت.
چون مسلم بن عقیل به کوفه رسید به منزل ابی عبیده ثقفی و یا به روایتی مسلم بن عو سجه رفت . مردم کوفه از آمدن او بسیار اظهار شادمانی کردند و گروه گروه به دیدار او رفتند و چون نام امام حسین (ع) را می شنیدند، بامسلم بیعت می کردند . گویند هیجده هزار نفر از اهل کوفه با مسلم پیمان بستند و مسلم این خبر را به امام (ع) رساند و خواست که ایشان به سوی کوفه حرکت کنند .
چون خبر بیعت مردم درکوفه منتشر شد ، نعمان بن بشیر والی کوفه مردم را تهدید کرد دست از اطاعت مسلم بردارند ، ولی مردم اعتنا نکردند . ماجرای بیعت با مسلم و ضعف والی کوفه چون به یزید رسید ، عبیدالله بن
زیاد را به حکومت کوفه گماشت .
عبیدالله همین که به کوفه رسید برای مردم خطبه خواند و آنها را تهدید کرد و وعده داد که پیروان یزید احسان و جایزه فراوان دریافت خواهندکرد . سپس حکام ولایات را خواست و به آنان دستور اکید داد که اگر در دستگیری طرفداران حسین (ع) سستی به خرج دهند ، خونشان را خواهد ریخت .
هنگامی که این خبر به مسلم رسید از خانه مختار به خانه هانی بن عروه رفت . ابن زیاد جاسوسان بسیار گماشت تا مسلم را پیدا کنند . سرانجام معقل غلام ابن زیاد ، جای مسلم را پیدا کرد و چون او را نمی شناختند ، هر روز در زمه شیعیان به خاه هانی می رفت و از احوال شیعیان اطلاع پیدا می کرد و به ابن زیاد خبر می داد .
هانی از عبیدالله بن زیاد می ترسید ، از همین رو خود را به بیماری زد تا در مجلس او حاضر نشود . روزی ابن زیاد محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمرو بن الحجاج پدر زن هانی را طلبید و از آنها پرسید هانی را چه می شود که نزد مانمی آید ؟ گفتند او بیمار است . گفت شنیده ام که سلامت است و اگر بدانم که بیمار است به عیادت او خواهم رفت . اینک نزد هانی بروید و بگویید نزد من آید و حقوق واجب مرا ضایع نکند ، زیرا دوست ندارم
بین من و هانی که از اشراف عرب است ، کدورتی وجود داشته باشد .
سرانجام هانی را با این حیله ها به مجلس ابن زیاد آوردند . ابن زیاد به او گفت این چه فتنه ای است که برانگیخته ای ومسلم بن عقیل را چرا در خانه خود جای داده ای و برایش سلاح و لشکر جمع می کنی و گمان می کنی که مطلب بر ما پوشیده است ؟ سپس معقل را خواست و هانی دانست که ابن زیاد بر همه چیز آگاه است . هانی دانست که انکار ممکن نیست وگفت که عقیل به جبر به خانه او پناهنده شده است و اگر او را مرخص کنند ، می رود و مسلم را به هرجا که می خواهد می فرستد ونزد این زیاد باز می گردد .
چون اصرار به تحویل مسلم ، قوت گرفت ، هانی گفت بخدا قسم این ننگ را به خود نمی پسندم که مهمان خود و فرزند رسول خدا (ع) را به دست دشمن بدهم . این مقاومت موجب شد که این زیاد امر به کشتن هانی بدهد .
چون خبر به قبیله مذحج رسید ، قصر این زیاد را محاصره کردند . این زیاد بیمناک شد و به شریح قاضی گفت به مردم بگوید که هانی زنده است . آنان سخن قاضی را باور کردند و پراکنده شدند. چون خبر هانی به مسلم رسید ، دستور داد درمیان یاران او ندا در دهند که برای قصاص بیرون آیند . مردم کوفه چون ندا را شنیدند بر در خانه هانی جمع شدند وهمراه مسلم به مسجد و بازار رفتند و کار بر ابن زیاد دشوار شد . یاران مسلم قصر ابن زیاد را محاصره کردند و به سوی او سنگ می افکندند و به ابن زیاد دشنام می دادند . ابن زیاد چون شورش آنها را دید ، گروهی را به میان مردم فرستاد تا آنها را با وعده های فریبنده از اطراف مسلم پراکنده کنند .
هنوز غروب نشده بود که کوفیان مسلم را تنها گذاشتند . مسلم ، نماز مغرب را در حالی ادا کرد که از آن جماعت چهار هزار نفری ،‌جز سی نفر باقی نمانده بود و همانها هم پس از نماز پراکنده شدند . مسلم نه کسی را دید که او را به جایی هدایت کند و نه خانه ای که به آن پناه برد . سرانجام به در خانه طوعه رسید . طوعه کنیز اشعث بن قیس و همسر اسید خضری بود که اینک بر در خانه منتظر پسرش ایستاده بود . چون دانست که او مسلم بن عقیل است و کوفیان تنهایش گذاشته اند ،‌او را به خانه آورد و پذیرایی کرد .
ابن زیاد نگران از این غائله ظاهراً فرو نشانده شده ،‌ولی احتمالاً در خفا مبارزاتی علیه او ادامه دارد ،‌فرمان داد همه جا را با دقت جستجو کنند و مسلم و یارانش را بجویند . سپس دستور داد در شهر ندا دهند که هر کس مسلم در خانه او پیدا شود خونش مباح و مالش هدر است . پسر طوعه به در قصر ابن زیاد به عبیدالله بن عباس سلمی دستور داد با هفتادتن از قبیله قیس به در خانه
طوعه برود و به خانه حمله و مسلم بن عقیل را دستگیر کند .
مسلم چون صدای شیهه اسبان را شنید ، ‌سلاح پوشید و طوعه را دعا کرد و به کوچه آمد و بر کوفیان حمله برد و بسیاری را به هلاکت رساند . سرانجام مسلم را دستگیر کردند و بر استری نشاندند و به دارالاماره بردند و از شکنجه و تخفیف آنچه در امکان داشتند ،‌بر او روا داشتند و سرانجام او را به دار کشیدند . شهادت مسلم بن عقیل در نهم ذی الحجه ، نام مادر او ام ولد و آرامگاهش در کنار مسجد کوفه است .
ابن زیاد ، سر هانی و مسلم را نزد یزید فرستاد . یزید شادمان شد و فرمان داد سرها را به دروازه دمشق بیاویزند و ابن زیاد را بسیار ستایش کرد و او نوشت که شنیده ام حسین بن علی به سوی عراق می آید . باید بر راهها مراقب بگذاری و سعی کنی بر او پیروز شوی و به هر کس مظنون شدی او را دستگیر کنی .

 

حرکت امام حسین (ع) از مکه به کربلا
سوم ماه شعبان سال شصتم هجرت بود که امام حسین (ع) وارد مکه شد و تا ماه ذی الحجه در آنجا بود . در این فاصله شیعیان حجاز و بصره نزد آن حضرت می آمدند . هشتم ذی الحجه بود که عمر و عاص با جماعت بسیار زیادی به بهانه حج به مکه آمدند و از جانب یزید مأمور بودد که آن حضرت را بگیرند و نزد او ببند و یا او را به قتل رسانند . امام حسین (ع) مراسم حج را نیمه کاره گذارد و رو به عراق آورد . شبی که حضرت روانه عراق شد ، ‌محمد بن حنیفه نزد او آمد گفت :
«ای برادر ! اهل کوفه همانند که با پدر و برادر تو حیله به کار بردند و من می ترسم که با تو نیز چنین کنند . در مکه بمان که حرم خداست و در آن عزیز و محترم تر خواهی بود .»
امام فرمود :
«ترسم از آن است که یزید در این جا کشتار به راه اندازد و حرمت خانه خدا را ضایع گرداند .»
محمد گفت :
«پس به جانب یمن یا جای دیگر برو که کسی را بر تو دسترسی نباشد.»
حسین (ع) گفت که در این باره فکر خواهد کرد . سحر که شد ،‌از مکه بیرون آمد . محمد حنیفه چون شنید بی تاب جلو دوید گفت :
«ای برادر ! وعده نکردی که تأمل کنی ؟»
امام گفت :
«آری ، اما پیامبر به خوابم آمد و گفت ای حسین از مکه بیرون رو که خدایت تو را شهید راه خویش می پسندد. »
محمد گفت :
«پس چرا زنها و کودکان را با خود می بری ؟»
امام فرمود :
«زیرا خداوند آنها را اسیر می پسندد .»
چون خبر حرکت امام حسین (ع) به ابن زیاد رسید ،‌حصین بن نمیر را با لشکر انبوه بر سر راه آن حضرت ب قادسیه فرستاد و از قادسیه تا خفان و تا قطقطانیه را از لشکر خود پر کرد و به مردم خبر داد که حسین (ع) به سوی عراق در حرکت است و چون به حاجر رسید ،‌قیس بن مسهر صداوی و یا برادر رضاعی خود عبدالله بن یقطر با به سوی کوفه فرستاد . هنوز خبر شهادت مسلم به حضرت نرسیده بود ، از این رو به مردم کوفه نوشت :‌
«نامه مسلم بن عقیل به من رسیده و در آن ذکر شده است که ما را یاری خواهید کرد تا از دشمنان خدا ،‌ طلب حق کنیم . از خدا می خواهم که احسان خود را بر ما تمام کند و شما را بر حسن نیت و خوبی کردار پایدار بدارد و به شما جزای آزادگان را عطا کند . من به سوی شما می آیم . چون پیک من به شما رسید ، کمر اطاعت بر بندید و مهیاری یاری من باشید .»
چون پیک حضرت به قادسیه رسید ،‌حسین بن تمیم او را گرفت تا تفتیش کند . قیس نامه را پاره کرد . حصین او را نزد این زیاد فرستاد و ابن زیاد هر چه کرد او را وادار به لعن خاندان علی (ع) کند و مضمون نامه را بفهمد ،‌موفق نشد .
سرانجام او را وادار کرد بالای منبر برود و با جماعت سخن بگوید و آنچه را که خواسته ابن زیاد است بر زبان براند . قیس بر منبر رفت و بر معاویه و خاندانش لعنت فرستاد و پیامبر (ص) و آل او را حمد و ثنا گفت و به مردم کوفه اطلاع داد که پیک امام حسین (ع) است و امام به سوی کوفه می آید و هر که خواهد او را یاری کند به سوی او بشتابد .
ابن زیاد دستور داد قیس را از بالای قصر به زیر انداختند و شهیدش کردند . چون خبر شهادت قیس به امام رسید ،‌ اشک از دیده فرو بارید که قیس مردی بود شریف و شجاع و در محبت اهل بیت قدمی راسخ داشت .
ابن زیاد راه کوفه و شام و بصره را مسدود کرده بود و هیچ خبری از کوفه به امام حسین (ع) نمی رسید .
روایت کرده اند که عده ای از قبیله فزاره و بحیله ،‌همراه با زهیربن قین بجلی از مکه باز می گشتند و در جاهای مختلف به امام حسین (ع) برخوردند و از او دوری می کردند ،‌زیرا سخت با او دشمن بودند. هرگاه امام حرکت می کرد ، زهیر می ماند و برعکس ،‌تا این که ناچار در جایی مجبور شدند در نزدیکی هم خیمه بزنند . کمی بعد کسی از جانب حسین (ع) آمد و به زهیر گفت که امام او را می طلبد . همه از وحشت در جای خود خشک شدند ،‌اما زن زهیر که دلهم نام داشت گفت :
«پناه بر خدا ! فرزند پیامبر خدا را می طلبد و تو تعلل می کنی ؟ برخیز و برو و ببین چه می گوید .»
زهیر رفت و کمی بعد شاد و خندان بازگشت و دستور داد خیمه اش را نزدیک خیمه های حضرت نصب کنند و به همسرش گفت که از قید ازدواج من رهایی ،‌برو به خانواده خویش ملحق شو که در نبود من به تو آزاری نرسد . من می خواهم همراه حسین (ع) به جنگ بروم . سپس به یاران خود گفت هر که می خواهد با من بیاید و اگر نمی آید این آخرین ملاقات من با اوست . سپس خداحافظی کرد و نزد امام رفت.
عبدالله بن سلیمان و منذربن مشمعل اسدی گویند پس از فراغت از اعمال حج به جستجوی امام بر آمدیم و می خواستیم هرچه زودتر خود را به ایشان برسانیم . در محلی در نزدیکی ثعلبیه ، ،‌سواری را دیدیم که از کوفه می آمد و بمحض دیدن سپاه امام ، راه خود را عوض کرد . امام مدتی منتظر ماند و سرانجام چون مرد نیامد ،‌از آنجا گذشت . ما در پی مرد روان شدیم و دانستیم چون ما از اهالی بنی اسد است . چون ما را آشنا دید گفت که خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را آورده و به چشم خود دیده است که جنازه های آنها را در بازار می گرداندند . ما از آن مرد جدا شدیم و خود را به سپاه امام رساندیم و خبر را به ایشان دادیم . امام بسیار اندوهناک شد و مکرر بر آنها رحمت فرستاد . گفتیم :
«ای پسر رسول ! کوفیان مردمانی سست عهدند ، شما را به خدا بازگردید .»
اما سخنان ما ، امام را از راهی که در پیش گرفته بود ،‌منصرف نساخت.
امام حسین (ع) برای استراحت در منزلی مقیم شد و هنگام سحر به جوانان گفت تا آب فراوان بردارند و حرکت کنند . نصف روز راه رفتند و سپس خیمه برپا داشتند تا استراحت کنند . چندان زمانی نگذشته بود که حربن یزید ریاحی با هزار سوار نزدیک آمد و مقابل آنها صف آرائی کرد . امام حسین (ع) دریافت که در آن گرمای هلاک کننده ،‌ایشان و ابهایشان تشنه اند . به اصحاب خود دستور داد به آنها آب دهند . علی بن طعان محاربی می گوید از لشکر حر ، من آخرین نفر بودم که رسیدم و تشنگی داشت من و شترم را هلاک می کرد . امام (ع) فرمود آب بیاشامم و من نمی توانستم لب مشک را درست بگیرم . امام ،‌خود لب مشک را برگرداند و مرا سیراب کرد .
هنگام نماز ظهر ، امام (ع) حجاج بن مسروق را فرمود که اذان بگوید ، سپس در میان دو لشکر ایستاد و گفت :
«من به سوی شما نیامدم ، مگر آن نامه های پیاپی فرستادید و گفتید که ما پیشوایی نداریم ،‌که البته به سوی شما شتافتیم . اینک اگر بر پیمان خود هستید ،‌عهد خود را تازه کنید و اگر از گفتار خود برگشته اید ، من به جای خود باز میگردم .»
کسی پاسخ نداد . امام دستور داد مؤذن اقامه بگوید و به حر گفت اگر می خواهد با لشکر خود نماز بخواند . حر گفت من پشت سر شما نماز خواهم خواند و پس از نماز سوگند خورد که از موضوع نامه ها و رسولان خبر ندارد و تنها مأموریت او از آن است که امام را به کوفه ببرد . امام به یاران و خانواده خود دستور داد بر اسبها سوار شوند و حرکت کنند ، اما حر جلوی آنها را گرفت و اجازه حرکت به ایشان ندد و گفت :
«من مأمور نیستم با شما بجنگم ، بلکه مأمورم شما را به کوفه ببرم . اینک که نمی خواهید به کوفه بروید ، پس راهی را بروید که نه به کوفه منتهی میشود و نه به مدینه تا من وادار به جنگ با بزرگوارانی چون شما نشوم .»
امام از طریق قادسیه و عذیب مسیر خود را عوض کرد و لشکر حر آنها را همراهی کرد . در عذیب چهار تن از انصار به امام پیوستند و گفتند که ابن زیاد قیس بن مسهر را به شهادت رسانده است .
یکی از آن چهار تن به نام طرماح پیش آمد و گفت :
«در رکاب تو کثرتی نمی بینم . اگر همین سواران حر ،‌قصد جنگ تو را کنند ،‌بر تو غلبه خواهند کرد ، در حالی که هنگامی که از کوفه بیرون آمدم ،‌اردویی در آنجا دیدم که تا امروز ندیده بودم . ای پسر رسول خدا ! به کوفه نزدیک مشو و پناهگاهی بجو که خدا تو را در آنجا از هجوم دشمن نگه دارد تا وقت صلاح به دست آید . »
روز دوم محرم سال 61 هجرت بود که امام وارد کربلا شد و در آنجا خیمه زد . حر و لشکریانش نیز در طرف دیگر اردو زدند . روز دیگر عمر بن سعد با چهار هزار سوار به کربلا رسید و در برابر لشکر امام اردو زد . ابن زیاد قبل از آن که عمر سعد را به کربلا روانه کند ، او را والی ری کرده بود ، اما چون خبر به او رسید که امام حسین (ع) به عراق آمده است ،‌پیکی برای عمر بن فرستاد که اول به جنگ حسین (ع) برو و او را بکش و بعد به ری سفر کن .
عمر بن سعد چون وارد کربلا شد ،‌ عروه بن قیس احمسی را نزد امام فرستاد که به چه منظوری به اینجا آمده ای و چه اراده کرده ای ؟
عروه از کسانی بود که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود ،‌از همین رو عمر سعد خواست او را معاف بدارد . سایر رؤسای لشکر نیز همین وضع را داشتند تا سرانجام عمر سعد ،‌قره بن قیس حنظلی را فرستادند . امام در پاسخ به سئوال او گفت :
«من در پاسخ به نامه های شما آمدم ، اگر از آمدن من کراهت دارید بر می گردم و می روم .»
عمر سعد پاسخ امام را به ابن زیاد نوشت . ابن زیاد به او پاسخ داد کاز حسین و اصحاب او برای یزید بیعت بگیر . عمر سعد می دانست که پاسخ حسین (ع) چیست و این را به حضرت عرضه کرد . ابن زیاد بار دیگر نامه به عمر سعد نوشت و گفت میان حسین و یارانش با آب فرات ، مانع ایجاد کن و نگذار یک قطره آب بخورند تا عرصه بر آنها تنگ شود .
عمر سعد چون این نامه را دریافت کرد ، پانصد سوار را به سرداری عمر بن حجاج مسئوول این کار کرد و از آن روز پیوسته لشکریان جدیدی برای ملحق شدن به عمر بن حجاج فرستاد تا آن که سرانجام سی هزار تن شدند و برای عمر بن سعد نوشت که دیگر عذری برای تو باقی نمانده است و باید مردانه بجنگی .
عمر از ابتدا از جنگ با امام کراهت داشت و به ابن زیاد نوشت که حسین (ع) می خواهد به یکی از مرزهای مملکت بازگردد و با یزید بیعت خواهد کرد . همه تلاش عمر بن سعد این بود که کار به جنگ نکشد و این عبارت را خود اضافه کرده بود . ابن زیاد چون این نامه را دریافت کرد گفت پسر سعد ناصح مهربانی است و قول او را باید پذیرفت ، اما شمر که در محلی حاضر بود گفت بخدا قسم که حسین (ع) با او بیعت نخواهد کرد و اینک که در دست تو گرفتار است ،‌این سخن را گفته است و اگر برود ،‌دیگر دفع او نتوانی کرد . همین حالا به او امر کن که بیعت کند .
ابن زیاد این پیشنهاد را پذیرفت و شمر را روانه کربلا کرد و گفت اگر سعد از جنگ با حسین (ع) خودداری کرد او را گردن بزن و تو فرمانده لشکر باش و نامه ای به این مضمون نوشت :
«ای پسر سعد ! من تو را نفرستادم که با حسین مدارا کنی و از او نزد من شفاعت کنی. اگر حسین و اصحابش مطیع من هستند ، ایشان را به سلامت نزد من روان کن و اگر خودداری کردند ،‌ آنها را با لشکر خود محاصره کن و به قتل برسان که اگر چنین نکنی امارت ری را از تو خواهم گرفت .»
تا سوعا و عاشورا
پنجشنبه نهم محرم الحرام سال 61 هجری بود که شمر با نامه ابن زیاد ،‌وارد کربلا شد و نامه را به ابن سعد داد . عمر سعد چون نامه را خواند ،‌خطاب به شمر گفت :
«خداوند تو را لعنت کند که می دانم تو ابن زیاد را از آنچه که به او نوشتم ،‌بازداشتی و نگذاشتی کار به صلاح آید . بخدا که حسین کسی نیست که تسلیم شود و دست بیعت به یزید دهد .»
در روز تاسوعا ،‌امام و اصحابش در کربلا محاصره شدند و سپاه شام بر قتل ایشان اجتماع کردند . عباس (ع) نزد امام آمد و گفت که لشکر خصم روی به اردوی ایشان می آورد . امام به او فرمود برو و ببین قصد ایشان چیست .
حضرت عباس (ع) با بیست سوار که زهیر و حبیب بن مظاهر هم در میان آنها بودند به سوی آنها رفت و پرسید علت حرکت و غوغای شما چیست . گفتند از امیر حکم آمده است که یا تحت فرمان او در آیید و یا با شما خواهیم جنگید .
عباس (ع) به سوی برادر بازگشت و خبر را بر ایشان عرضه داشت . حضرت فرمود به سوی ایشان بازگرد و مهلتی بخواه که امشب را صبر کنند و کارزار را به فردا بیندازند تا امشب را نماز بخوانیم و استغفار کنیم . عباس (ع) بازگشت واز ایشان آن شب را مهلت طلبید .
شب عاشورا که شد ، امام اصحاب خود را فراخواند و نکاتی را گوشزد کرد و گفت :
«من اصحابی باوفاتر از اصحاب خود نمی شناسم و اهل بیتی نیکوتر از اهل بیت خود نمی شناسم . اینک بیعت خود را از شما بر می دارم تا به هر جانب که می خواهید کوچ کنید . اکنون شب است . از تاریکی استفاده کنید و بروید که این جماعت چون به من دست یابند ،‌ به غیر من نپردازند .»
امام حسین (ع) دستور داد خیمه های حرم را متصل به یکدیگر برپا کردند و دور آنها خندقی حفر کردند و از هیزم پر کردند که جنگ از یک طرف باشد و حضرت علی اکبر (ع) را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشک آب بیاورند . پس به اهل بیت و اصحاب خود فرمود از آن بیاشامند و وضو و غسل کنند و جامه های خود را بشویند که کفن های ایشان خواهد بود . آن شب را همة شب به دعا و نماز و تلاوت قرآن گذراندند .
گفته اند آن شب از لشکر سعد ، سی و دو تن به امام ملحق شدند .
چون سپیده روز دهم محرم دمید ، امام نماز گذاشت و به نظم لشکر خویش پرداخت و به همه گوشزد کرد که در آن روز کشته خواهند شد و جز علی بن حسین (ع) کسی زنده نخواهد ماند . مجموع لشکر آن حضرت سی و دو نفر سوار و چهل تن پیاده و لشکر سعد به روایتی سی هزار تن بوده است.
امام ، زهیر را درسمت راست و حبیب بن مظاهر را در سمت چپ گماشت و پرچم را به دست برادرش عباس سپرد و دستور داد هیزمهای خندق اطراف خیمه ها را آتش بزنند . عمر بن سعد نیز بخش راست سپاه را به عمربن الحجاج ،‌ بخش چپ را به شمر بن ذی الجوشن سپرد ، عروه بن قیس را فرمانده سواران کرد و پرچم را به دست غلام خود داد .

 

پشیمانی حرّ و بازگشت به سوی امام
حرّ چون تصمیم لشکر عمر بن سعد را بر جنگ دید ، به سوی پسر سعد رفت و از او پرسید :
«براستی با این مرد خواهی جنگید ؟»
عمر پاسخ داد :‌
«اگر کار به دست من بود چنین نمی کردم ،‌لیکن عبیدالله بن زیاد رضایت نداد .»
حر آزرده خاطر بازگشت و آرام از مکان خود کناره گرفت و به لشگر گاه امام نزدیک شد . مهاجر بن اوس پرسید :
«حر چه در سر داری ؟ می خواهی حمله کنی ؟»
حر پاسخ نداد و لرزشی سراپای او را گرفت . اسب خود را دوانید تا به امام رسید و گفت :
«ای پسر رسول خدا ! مرا ببخش که در دل یاران و اولاد پیامبر بیم افکندم . این منم که راه بازگشت را بر تو بستم و تو را به این زمین پربلارساندم . هیچ گمانم نمی کردم که این قوم با تو چنین کنند که اگر می دانستم ،‌هرگز چنین نمیکردم . اینک پشیمانم و به سوی خدا توبه کرده ام . آیا توبه مرا می پذیرد ؟»
امام فرمود :
«آری می پذیرد . خدا تو را رحمت کند ،‌بکن آنچه دانی .»
حر مقابل سپاه کوفه ایستاد و گفت :
« ای مردم کوفه ! مادرتان به عزایتان بنشیند و بر شما بگرید . این مرد صالح را دعوت کردید و چون به سوی شما آمد ،‌از یاری او برداشتید و به دشمنانش واگذاشتید . او را و زنان و اطفال او را از آب فرات که یهود و نصارا از آن می نوشند ،‌مانع شدید . خدا سیراب نگرداند شما را در روزی که مردمان تشنه باشند .»
در روایتی آمده است :‌هرگز ندیدم کسی را چون حر که سر از تن جدا کند لشکر به هلاکت رسانند . حر و زهیر با هم قرار گذاشته بودند که بر لشکر حمله کنند و هر یک گرفتار شد ، دیگری حمله کند و او را برهاند و بدین گونه یک ساعتی نبرد کردند . آن گاه جماعتی از لشکر سعد بر او حمله آوردند و شهیدش کردند . گفته اند که امام حسین (ع) نزد او و به او فرمود :
«مرحبا بر تو ای حر که آزاده ای ، آن گونه که مادرت تورا آزاده نام کرد.»

 

شهادت وهب
وهب بن عبدالله بن حیات کلبی با مادر و زن خود در لشکر امام حسین (ع) حاضر بود و به تشویق مادرش به میدان رفت و شجاعت خاصی نشان داد و عده ای را به قتل رساند . سپس از میدان بازگشت و از مادر پرسید :
«آیا از من راضی شدی ؟»
و مادر پاسخ داد :
«راضی نشوم تا در پیش روی امام کشته نشوی .»
همسر وهب گفت :
«تو را به خدا قسم که مرا بیوه مگذار و به درد و رنج مبتلا مساز .»
مادر گفت :
«ای فرزند به میدان رو و در یاری امام شهید شو تا شفاعت جدش در قیامت شامل حال تو شود .»

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 50   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله امام حسین (ع)